الان باید با کل افراد عضو فیسبوک و یاهو و توئیتر و گوگل پلاس
و همکلاسی های دانشگاه طرف و همکاراش و فامیلاش و در و همسایه و ولگردای خیابون
رقابت کنی!
2 ساعت بچه ها رو تنها بذاری همش با هم دعوا میکنن والا
1392/06/30 - 02:24دعوا نیست بحث شبانه است که گاهی ب زد و خورد می انجامه... شما نگران نباش آسیبی ب سایت نمیرسونیم...
1392/06/30 - 02:33سایت مهم نیست میترسم به خودتون آسیب بزنین
1392/06/30 - 02:51نه دیگه اینطوریا هم نیستیم شاید من ب ایمان آسیب برسونم اما اون نمیتونه
1392/06/30 - 02:56مهناز
1392/06/30 - 14:52
من اهلش نیستم انقد بخور اون یذره مغزتم ب فنا بره..
- سه پایه؟ برای چی؟
- آخه وسیله کار خیلی بزرگه. نمی تونم تو دست بگیرمش و بایستی بذارمش رو سه پایه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا میری؟ چرا فرار میکنی؟ پس بچه چی شد؟ !!!!!!!!!
بختیار بیک ایمانوردی (فرزند رضا بیک ایمانوردی): پدرم کارش را بسیار زیاد دوست داشت
رضا بیک ایمانوردی پسرش بختیار
علی رجبی: بختیار بیک ایمانوردی گفت: من سومین فرزند از همسر اول (اشرف) زنده یاد رضا بیک ایمانوردی هستم و دو برادر به نام های مازیار و شهریار، و از همسر دوم اش دو خواهر و برادر به نام های ماندانا و مهیار دارم. حدود 12 سال است که ازدواج کردم. همسری به نام لاله و دو فرزند به نام های ایمان و یاسمن دارم. پدرم برای ما تمامی امکانات را فرهم می کرد و هیچ مشکلی نداشتیم. او در کار خود توانست حرفه اکشن و بدلکاری را به سینما ایران بیاورد و کارش را بسیار زیاد دوست داشت و وقت بسیاری صرف این کار می کرد که مورد استقبال بسیاری قرار گرفت.
پسر بیک ایمانوردی بودن، مزیت ها و مشکلاتی را داشت. مزیت آن این بود که مردم ایران که تنها ترین مردم حق شناس هستند، همیشه به ما احترام بسیاری می گذاشتند و ما را شاد می کردند، ولی مشکل دیگر این که اگر کمترین خطایی مرتکب می شدیم در مجلات و مطبوعات بلافاصله منعکس می شد که متاسفانه در آن زمان مجله ای به نام توفیق بسیار شایعه پراکنی می کرد و به مسخره کردن می پرداخت.
در محیط خانواده، پدرم بسیار با ما صمیمی بود، او علاوه بر اینکه پدر ما بود با ما رفاقت و دوستی داشت و تنها به پدر بودن خلاصه نمی شد و یادم هست اگر از کسی خطایی سر می زد دیگران من را واسطه قرار می دادند چون سن کمتری داشتم و پدرم مرا بسیار دوست داشت و از این اشتباه شان صرف نظر می کرد.
بعد از خروج ما از ایران متاسفانه هر کدام از برادران و خواهران در یک کشور اقامت کردیم. هفت سال آخر عمر پدرم به بیماری سرطان ریه دچار شده بود، با اینکه حدود 14 سال قبل از فوتش سیگار را ترک کرده بود. بسیار آدم شادی بود و خود را در برابر این بیماری نباخت و در سه ماه آخر عمرش عمل جراحی کرد و قسمتی از شش سمت راست او بریده شد، بسیار صدمه خورد که منجر به مرگ او شد و خودش به ما وصیت کرده بود که دوست ندارم خبر درگذشت و مراسم تشییع پیکرم در روزنامه ها و رسانه ها منتشر شود و دوست دارم همان چهره ی قبل از انقلاب در ذهن مردم باشد و اندکی این موضوع به خاطر مادر بزرگ من بود که از این موضوع در ایران با خبر نشود و روزی که از میان ما رفت حسی داشتم که زبانم توانایی بیان اَن را ندارد و یک ماه نتوانستم کار خلبانی خود را انجام بدهم که در نهایت برای سه روز به تنهای به صحرایی رفتم تا با تنهایی سر کنم و این موضوع را هضم و باور کنم و بتوانم جواب محبت مردم را بدهم و هر دفعه سعی کردم به پدرم فکر نکنم حتی برای لحظه ای نتوانستم، تا امروز ثانیه ای و دقیقه ای وجود نداشته که به او فکر نکنم، نه به دلیل اینکه پدرم بوده بلکه به دلیل کارهایی که کرده بود و خاطراتی که از کارهایش دارم. مردانگی و گذشت بسیاری داشت و حتی در برابر دشمنان و کسانی که به او بد کرده بودند از خود گذشتی به خرج می داد و هیچ موضوعی را به کینه و دل نمی گرفت.
هنوز با گذشت این همه سال صحبت و حرف او بین مردم و مطبوعات هست. فراموش کردن او برایم سخت هست، چون در قلب مردم بود و کار در سینما را دوست داشت او فراموش شدنی نیست او در برابر دیگر همکارانش مثل زنده یاد فردین، استاد ناصر ملک مطیعی، آذر شیوا، پوری بنایی و... فروتنی داشت و همیشه می گفت: این مردم هستند که ما هستیم و باید از مردم رخصت گرفت.
بانی فیلم: قصش درازه، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت. آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود..
آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم... تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین،... اینها بخشی از دیالوگ های معروف هنرپیشه ای که با اجرای یک تیپ ساده در فیلم قیصر پای در راه بازیگری نهاد. چهره اش هنوز پیر و تکیده است و همچنان سرحال قبراق است. حضورش در عصر یخبندان 4 به عنوان گوینده از آخرین فعالیت های این هنرپیشه کهنه کار به شمار می رود.
می دانم هر چه از شما بپرسم کلیشه ای خواهد شد اما می خواهم از دوران ماقبل قیصر بپرسم و از خانواده هنرمند شما بیشتر بدانیم تصور بسیاری از اهالی سینما از شما این است که حضور شما در عرصه بازیگری ریشه در قیصر دارد؟
خدمت شما عرض کنم که پدر من آقای غلام حسین خان مفید جزء اولین دبیران ورزش بودند که در ورزش نوین ایران فعالیت می کرد تا قبل ایشان حوزه ورزش های میدانی به زورخانه خلاصه می شد. میر مهدی خان برزانده به همراه غلام حسین خان مفید ورزش های نوین در ایران را پایه گذاری کردند. پدرم روزها فعالیت ورزشی داشت و بعد از ظهر تا پاسی از شب در حوزه تئاتر فعالیت می کرد. غلامحسین خان مفید عاشق شاهنامه بود و اغلب نمایش هایی که ایفا می کردند. اقتباس هایی از قصه های شاهنامه بود. همکاران ایشان در آن دوره به ایشان می گفتند، دیگر روی دست آقای مفید در رستم بازی کردن نخواهد آمد. بدون اغراق عرض می کنم رستم را واقعاً بی نظیر بازی می کردند. در سن 75 سالگی هم آخرین جشن هنرستانی ها که برگزار می شد من سهراب و ایشان نقش رستم را بازی می کردند واقعاً اجرای بی نظیری بود در آن سنی که با مشکلات کلیوی دست به گریبان بودند.
بهمن مفید
شروع فعالیت های هنری ایشان در چه دوره ای اتفاق افتاد و در آن دوره با چه کسانی دیگری همکار بودند؟
در آن دوره ای كه آقای حالتی، سارنگ و آقای محتشم تقریبا سری نخست تئاتری بودند اما غلامحسین خان بیشتر شاهنامه کار می کرد .پدر من جزء اولین کسانی بود که روی صحنه نمایش بازی می کرد تا قبل از آن اغلب نمایش ها در میادین و مکان های عمومی برگزار می شد اما همانطور که اشاره کردم بیشتر شاهنامه کار می کردیم.
همکاری شما با بیژن مفید چگونه شکل گرفت؟
برادر بزرگم بیژن مفید به دلیل علاقه مندی به دانشکده ادبیات رفت و ادامه تحصیل داد، بیژن بعدها رفت با آقای کوئمبی و دیویدسون و کسانی که از خارج آمده بودند همکاری کرد، بیژن هم مترجمشان بود هم دستیارشان. بعد از مدتی هم خودش در عرصه کارگردانی فعالیت کرد، من موفق به همکاری با برادرم شدم و در نتیجه این شانس را داشتم که تمام کارهایی که به نظر نشدنی می آمد و بیژن تشخیص می داد که شدنی است را انجام بدهم، در نتیجه در حرفه بازیگری بیشتر از بقیه جا افتادم.از چهار سالگی هم در نمایش یوسف و زلیخا بازیگر نقش کودک بودم. بازیگر این نقش باید روی صحنه حرف می زد، منم هم بچه درشتی بودم، قنداقم می کردند و می آوردند روی صحنه. آنقدر خوب اجرا کرده بودم که بعد از آن در تئاتر های دیگر هم به عنوان کودک هنرمند از من استفاده می کردند. تا سالیان در بسیاری نمایش ها به جای اسم من از عنوان کودک هنرمنداستفاده می شد.
چرا از اسم حقیقی شما استفاده نمی شد؟
چون در مدرسه با گرفتاری عدیده ای مواجه می شدم اگر شاگردی می رفت مثلاً تئاتر بازی می کرد، معلم ها اذیتش می کردند. مثلاً معلم می گفت اگرتو آنقدر خوب تئاتر بازی کنی چطور مثلاً مشقت را ننوشتی و گرفتاریهایی از این دست.اسم بازیگران کودک را به این دلیل نمی نوشتند و از عنوان کودک هنرمند استفاده می کردند.
در تئاتر با کدام بزرگان همکاری داشتید؟
من حین همکاری متدوام با بیژن، با گروه هنر ملی و آقای عباس جوانمرد همکاری داشتم. بعد هم زمینه همکاری با شاهین سرکیسیان پیش آمد .بیشتر به عنوان اکتور تاتر شناخته می شدم و تقریبا با بزرگان این عرصه قبل از ورود به حوزه سینما همکاری داشتم.
سایر اعضای خانواده یعنی برادر و خواهر های شما هم در این حوزه فعال بودند؟
برادر دیگرم اردوان متخصص کارهای بیژن بود. اردوان رفته بود دوره های مختلفی در آمریکا، ایران و فرانسه دیده بود. در حرفه خود واقعا بی نظیر بود. ایشان به عنوان کارگردان نمایشنامه های حوزه کودکان شناخته می شد. اردوان در حوزه کودک به صورت تخصصی تحصیل کرده بود و ما به صورت خانوادگی عاشق کارهای عروسکی بودیم. پدرم هم به این حوزه دلبستگی خاصی داشت. مثلاً نمایشی را در انزلی اجرا می کرد با عنوان « فوتبال حیوانات»؛ ماسک می ساخت، لباس درست می کرد، خیلی عاشق این کارها بود. به این دلیل ما هم به صورت جمعی به فعالیت در این حوزه علاقه مند بودیم. خواهر کوچکم،هنگامه مفید، در حوزه کودک و نوجوان فعالیت می کند.به نظرم هنگامه نویسنده، کارگردان و هنرپیشه خوبی است.
برگردیم به آن سال ها، شما فعالیت زیادی در تئاتر در دهه 40 و 30 فعالیت داشتید چرا پیش نیامد تا قیصر در سینما فیلمی را بازی کنید؟
اصلاً نمی خواستم به حوزه سینما ورود پیدا کنم. من کارمند وزارت فرهنگ و هنر بودم و در آن زمان وزارتخانه اجازه نمی داد هنرپیشه هایش خارج از حوزه تئاتر فعالیت کنند. یعنی نه تنها در سینما بلکه در محیط خارج از وزارت خانه اجازه نداشتیم فعالیت کنیم. مثلا حق رفتن به نمایشنامه های شبانه لاله زار را نداشتیم، چونکه از وزارتخانه حقوق می گرفتیم.
شما، اسفندیار منفرد زاده، احمدرضا احمدی و آقای کیمیایی همه بچه محل بودید؟
بله همه بچه محل بودیم، نه اینکه منازلمان به هم نزدیک باشد ولی اهالی یک محل بودیم مثلاً آنها در سقاباشی می نشستند ما در شهباز می نشستیم. فاصله مان یک کیلومتر هم نبود. یادش بخیر مرا یاد احمدرضا احمدی انداختی. من واقعاً شاعر روی دستش ندیدم، بی نظیر بود از بچگی هم شیرین و خوشمزه بود. سر میدان ژاله یک قهوه خانه ای بود به اسم قهوه خانه درویش. در واقع قهوه خانه به معنی چایخانه نبود. یه جایی بود مثل کافه پریای آن زمان. جوان ها جمعه ها آنجا دور هم جمع می شدند. در این قهوه خانه آدمی بود به اسم ممد گردویی، ممد سرداب،... ده ها اسم داشت بعد از ظهر ها پاتوقش قهوه خانه درویش بود.
قبلا گفتید آدم چاخان بازی بود؟
در چاخان کردن رو دست نداشت. مثلاً می گفتند فلان آدم معروف کتک خورد و در روزنامه ها راجع این قضیه می نوشتند، توی قهوه خانه پیش همه می گفت کار من بود. فلانی را زدم، ایکس با من درگیر شد ایگرگ معروف را حالش را گرفتم و... اغلب بچه ها هم خیلی بهش گوش می کردند.گردویی که شروع می کرد منم یه بساط مثل خودش درست می کردم . می آمدم، یک لگد می زدم به میز و شروع می کردم .من بودم حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود...
این دیالوگ را شما ساخته بودید؟
این روایت را تعریف می کردم. ممد گردویی هم عصبانی می شد، چاقو می کشید و دنبال من می دوید و می گفت چرا نمی گذاری ما دوزار پیدا کنیم... آقای کیمیایی و بچه های دیگر هم می خندیدند. از طرفی دیگر ما سال به سال قرار دادمان را در وزارت ارشاد تمدید می کردیم. در آن سال اعتصاب کردیم من و فنی زاده، آقای کشاورز و خیلی از بچه ها مثل آقای جمشید مشایخی هم بود از وزارتخانه آمدیم بیرون.
چرا؟
چونکه نمی خواستند استخداممان کنند، می خواستیم استخدام رسمی شویم، بیمه داشته باشیم، مثل بقیه. وقتی که آمدیم بیرون درست موقعی بود که آقای کیمیایی به من گفتند که تکه معروفی که در قهوه خانه اجرا می کردی را می خواهم برای فیلمم. می خواهم با اجرای این بخش ضرباهنگ فیلم را عوض کنم. یعنی فیلم داره خیلی نرم جلو می رود یکدفعه از این نقطه مشخص که در آن حضور داری ریتم تند تر خواهد شد که می خواهم تغییر ضرباهنگ با این دیالوگ تو شروع شود. البته خود آقای کیمیایی هم به متن اجرا شده خیلی اضافه کرد. چون از اداره آمده بودم بیرون گفتم باشه حتی اصلاً صحبت از پول و دستمزد نکردم. حضورم رفاقتی بود.
رفتم و بخش معروف مورد اشاره را اجرا کرد، مازیار پرتو یک ضرب آن را گرفت یعنی همان یک پلان اول ما کارمان را انجام دادیم. بعد از مدتی از طرف اداره فرستادند دنبالم که برگردیم تا مراحل استخدام ما صورت پذیرد. آقای جمشید مشایخی که می دانید چگونه اخلاقی دارد وقتی قراری می گذارد مردانه پایش می ایستد. آقای مشایخی گفت من چون قرار گذاشتم که برای آقای کیمیایی کار کنم باید این فیلم را بازی کنم بعد بر می گردم اداره .می دانید آقای کشاورز قرار بود که نقش خان دایی را بازی کنند آقای جمشید مشایخی در قیصر قرار بود نقش «فرمون» را بازی کنند که در نهایت آقای ملک مطیعی بازی کردند. آقای کشاورز برگشتند اداره و در نتیجه آقای مشایخی آمدند نقش خان دایی را بازی کرد و آقای کیمیایی هم فرستادند دنبال آقای ملک مطیعی که بیایند این نقش را بازی کنند. آقای ملک مطیعی هم البته خیلی لطف کردند چون ایشان جزء قدیمی ترین هنرپیشه ها بودند اما به خاطر آقای کیمیایی وسناریو حضور در این فیلم را پذیرفتند. خیلی خوششان آمده بود واقعاً عالی بازی کردند و حضورشان خاطره انگیز شد. بعد از قیصر دیگر به من و آقای مشایخی مکرراً فیلم پیشنهاد می شد و ما دیگر به وزارت خانه نرفتیم.
بهمن مفید
یعنی به خاطر یک نقش کمتر از یک دقیقه و سی ثانیه؟
اولش قرار نبود وارد حوزه سینما شوم چون برادرم بیژن و پدرم دوست نداشتند که ما وارد عرصه بازیگری در سینما شویم. خانوادگی دوست داشتیم در حوزه تئاتر کار کنیم. آن هم هم در حوزه کودکان و اقتباس های شاهنامه ای کار کنیم.
واکنش برادر بزرگ و پدر به حضور شما در سینما چگونه بود؟
واقعاً به رویم نیاوردند. ولی شنیدم مادرم می گفت همه فیلم هایت را می روند و می بینند. ولی پدرم اصلا به رویم نیاورد.ولی دوست نداشتند در سینما فعالیت داشته باشم. بیژن حتی توی شهر قصه متلک هم به من گفته بود: ...یا بروم تو سینما، هر شبه آکتوری کنم، اگر که آکتوری نشد، نقش رجیستری کنم. چرا خجالت بکشم، یا بکنم رودرواسی و در این بخش از شهر قصه با من شوخی کرده بود.
بیژن خان از آکتوری در سینما خوشش نمی آمد؟
نه اینکه خوشش نمی آمد می گفت که بچه تئاتر حیف است بروند در سینما و بچه سینما هم حیف است بیاید در تئاتر. هر کسی کار خودش را انجام دهد. حتی چند بار به من گفت که دست از بازیگری در سینما بکشم. همیشه این مثال را برایم می زد و می گفت: بازیگری که با سینما شروع کرده تصور می کند روی صحنه هم می تواند برود. در صورتی که هنرپیشه سینما مثل آکاردئون نواز می زندو هنرپیشه تاتر به مثابه سه تارنواز است. هر دو نوازنده هستند ولی اصلاً به هم ربطی ندارد یعنی کسی که آکادئون می زند قرار نیست که سه تار هم بزند کسی هم که سه تار می زند قرار نیست بتواند آکاردئون بزند. البته بعد از یک مدت تمرین هر دوتا ساز را می توان نواخت چون نوازنده مبنای موسیقی را می شناسد. ولی به همین راحتی هم نیست که چون من آکتور سینما هستم صبح بروم تئاتر بازی کنم.
وقتی بازیگر تئاتر وارد سینما می شود یک مقدار برای اجرای صحنه ای تنبل می شود؟
یا بالعکس وقتی بازیگر صحنه و با نفس تماشاچی آشنا، وقتی می رود جلوی دوربین تقریبا نمی داند باید چه کاری انجام دهد.
نگرش شما تا قبل از سال 48 نسبت به تولیدات سینمای ایران چگونه بود؟
کلاً من زیاد سینما رو به آن معنا نبودم ولی فیلم های وسترن را خیلی دوست داشتم این گونه خاص سینمایی را دنبال می کردم. فیلم های خوب ایرانی را هم معمولاً نمی شد که نبینی، سالن سربازی بود که طاق نداشت فکر می کنم تالار فرهنگ که الان شده تالار رودکی. اون موقع فیلم های خوب ایرانی را برای هنرمندان تابستان ها نشان می دادند و ما همه می رفتیم در این سینمای تابستانی فیلم ها را تماشا می کردیم. قبل از سال 48 و حضور در قیصر من با سینمای ایران هم خوب آشنا بودم. آکتورهای سینما از رفقای پدرم بودند. بعضی از آنان شاگرد های پدرم بودند مثل آقای سارنگ، محتشم، مجید محسنی و مرتضی احمدی. من کلاً کارهای نمایشی را دوست داشتم و تقریباً از آنها جدا نبودم و همه را می دیدم.
شما با این گرایش عمیقتان نسبت به هنر اصیل تئاتر و این مراقبت های خانواده به لحاظ نگرش، غیر از فیلم های کیمیایی و حاتمی سایر فیلم هایی که بازی می کردید پیرنگ ها و قصه های تکراری و مشابه داشت. برای یک هنرپیشه در پیش گرفتن چنین روندی چندان هم جالب نیست؟
ارتزاق در بازیگری خیلی مهم است. من شغلم بازیگری بود و هست بعدها که آمدم در سینما اشتغال دیگری غیر از بازیگری نداشتم، نمی توانستم به حرفه دیگری بپردازم، باید زندگی می کردم.نکته دیگر این است خود مردم هم توقعشان از جایگاه اجتماعی یک هنرپیشه بالاتر می رود. مثلاً وقتی می دیدند که آکتورشان با دوچرخه یا پیاده به سر کار می رود باورشان نمی شود. مجبور بودیم یک ماشین خوب بخریم و اقساطش را باید پرداخت می کردم. ضمن اینکه از پیشنهاد هایی که می شد اگر سه تا از پیشنهادهایی را که رد می کردی باید دو تای دیگر را قبول می کردی و گرنه از چرخه حرفه ای کنار گذاشته می شدی. قبول دارم درخیلی از فیلم های عالی بازی نکردم ولی من در هر فیلمی که بازی می کردم با تمام وجود کار می کردم.
البته به شما بگویم که من اصلاً زمینه رشد برایم فراهم نشده بود. من شش هفت سال در سینما بودم داشتم دست گرمی نقش های مکمل فرعی بازی می کرد.بعد که به مرتبه ایفای نقش های اول رسیدم هنوز موقعیتی را پیدا نکرده بودم بگویم چه سناریو یی را می خواهم و چه کارگردانی خاصی آرمانی و مطلوب است. تازه بعد از فیلم «جوجه فکلی» می توانستم تصمیم بگیرم حالا در چه فیلمی بازی کنم با چه کارگردانی کار بکنم که انقلاب شد. من در آن زمان 35 ساله بودم و کنار گذاشته شدم. هنوز شروع نکرده بودم در فیلمی که دلم می خواست بازی کنم ونقشی را که خودم دوست داشتم بازی کنم به این دلیل کار مهمی نکردم. فیلمسازانی مثل عباس کسایی، رضا صفایی، کارشان شاهکار بود مثلا برای ساخت فیلمی از جنسی که منتسب به جریان فیلمفارسی می شد یک سال کار می کردند.
محسنی، صفایی و.. مثل هر فیلم نامه ای که می آمد را کار می کردند؟
هر فیلم نامه ای که می آمد را کار می کردند و به سرعت فیلم را به سرانجام می رساندند. مثلاً آقای ایکس شاید دوسال طول می کشید تا فیلمی را بسازد اما دوستانی را که نام بردید رکورد زده اند. یکی از این دوستان 17 روزه فیلمی را ساخت. شاید باورتان نشود جوجه فکلی با همه تعدد لوکیشین های پراکنده در شمال و جنوب در 15 روز ساخته شد. وقتی یک سناریو را می خواندند همان موقع در مغزشان مونتاژ فیلم را انجام می دادند.
پس تا انقلاب شد هنوز فیلم دلخواهتان را بازی نکرده بودید؟ نگرشتان نسبت به کار های کیمیایی و حاتمی چطور بود چون آنها تقریبا نسبت به جریان اصلی سینمای ایران متفاوت تر کار می کردند؟
این دو بزرگوار نگرش فنی - محتوایی دقیقی به سینما داشتند، میزانسن و دکوپاژ را می شناختند ضمن اینکه در برگردان فرمی، خوش سلیقه تر و اندیشمندانه تر عمل می کردند.
با اطلاق واژه فیلمفارسی به تولیداتی که در آن حضور داشتید موافق بودید؟
در واقع همان موقع ها ما خیلی بحث کردیم عنوانی بود که جریان بدنه آن موقع یدک می کشید. ما و همکاران سینمای بدنه اصلا راجع به این موضوع ها فکر نمی کردیم. نگرش من نسبت به آن دوره این گونه است که با این همه تلاش جریان اصلی فیلمسازی در ایران شکل نگرفته بود. تماشاچی های ما هنوز عادت ندارند که برخی آثار را به دلیل حضور افراد خلاق و مولد ببینند. تماشاچی واقعی سینما به نظرم مسیر را برای سینما تعریف می کند. همان تماشاچی محترم است که برای افرادی نظیر اصغر فرهادی و مسعود ده نمکی مسیر را تعیین می کند چرا که آثار این دوستان را مردم به دلیل نامشان می روند و تماشا می کنند. بازیگر در آثار این عزیزان آنچنان مهم نیست. بیشتر نام سازنده مهم برشمرده می شود. در دوره ای فیلمفارسی مردم به دلیل اسم کارگردان سراغ تماشای اثر نمی رفتند، بیشتر بازیگر در برقراری مخاطب تاثیر داشت. در شرایط کنونی بیشتر کارگردان مهم است.
با انتقاد همکاران، دوستان و منتقدان در آن زمان مواجه خاصی نداشتید؟
خیلی انتقاد می شد اما اهل چالش با کسی نبودم. البته عده ای از همکاران بودند که دوست داشتند که کارشان نقد شود و هفته دیگر بروند در روزنامه دیگری جواب بدهند و خلاصه از این قصه ها.من وقت این کارها را نداشتم چون کلی قسط داشتم و باید زندگی می کردم، فقط تنها کاری که می توانستم انجام دهم این بود که از میان یازده سناریویی که در مقابلم می گذاشتند بهترین را انتخاب کنم چون آقای کیمیایی و مرحوم حاتمی که سالی یک فیلم می ساختند، من به عنوان حرفه ای این کار باید زندگی می کردم و البته در میان کارگردان هایی که به من پیشنهاد می دادند، من بهترین را انتخاب می کردم.
بعد از انقلاب چکار می کردید؟
بعد از انقلاب هم در تئاتر فعالیت می کردم. تئاتر که تعطیل شد من دیدم کاری ندارم شغلم بازیگری بود و طبیعتا بیکار شدم و به آمریکا رفتم.
چه سالی رفتید آمریکا؟
دو سال بعد از انقلاب بود دقیقا خاطرم نیست.
در آنجا چکار می کردید؟
با آقای مرتضی عقیلی یک سری میان پرده کار کردیم. تا خدا بیامرز بیژن زنده بود ماه و پلنگ، شاپرک خانم و نمایش های کودکانه را روی صحنه می بردیم. ایشان که فوت کردند من و آقای عقیلی سعی کردیم که سنت ها تئاتری را زنده نگاه داریم. یعنی اقلاً ایرانی های خارج از کشور هویت خود را فراموش نکنند. هر چند این میان پرده ها قالب طنز داشت.
چه سالی برگشتید؟
همان موقع که آقای خاتمی گفتند که آنهایی که خارج هستند می توانند بیایند خانوادشان را ببینند و بروند. من آمدم ولی پاسپورتم گرفتار شد و پنج سالی مجبور شدم در ایران بمانم بعد از پنج سال که برگشتم لس آنجلس نشینان به من چپ چپ نگاه می کردند اینجا هم که جور دیگری راجع به من فکر می کردند و شاید همچنان همین شکلی فکر می کنند. عجالتا دیگر نه آنجا را داشتم نه اینجا را ،معلق بودم. نهایتا ماندم.دوست دارم در ایران باشم من خاکم را دوست دارم.
خوب آقای خاتمی سال 76 گفت که می توانید باز گردید اما جناب خاتمی سال 62 در یک مصاحبه رادیویی گفتند کسانی که در سینمای قبل از انقلاب بازی کردند اگر هزاران بار هم توبه کنند توبه شان پذیرفته نیست اگر نماز هم بخوانند در پیشگاه خداوند متعال پذیرفته نیست. این عین حرفی است که بسیاری از هنرمندان آن را کوچاند.
من نشنیده ام شاید دقت نکردم.
چرا اصرار نکردید همان دهه شصت در ایران بمانید خیلی از همکارانتان شما که قبل از انقلاب فعالیت داشتند ماندند و تلاش نکردند که ادامه فعالیت بدهند؟
خوب جوونی کردم باید به قول شما می ماندم، اما نماندم.
با مسئولین ارشاد اون موقع برخورد داشتید صحبتی رد و بدل نشده بود؟
نه. من همینطوری رفتم.
بهمن مفید
تمایل داشتید بمانید؟ چون بعد از انقلاب در دو فیلم حضور پیدا کردید.
بله حتی فیلم «اعدامی» و «فریاد مجاهد» را بازی کردم. «فریاد مجاهد» گره فعالیت را برای من کورتر کرد.بعدها میان این گروه سیاسی و دولت وقت شکرآب شد فیلم هم اکران نشد.
در لوس آنجلس غیر از حضور در میان پرده های مورد اشاره فعالیت تاتری هم داشتید؟
من، آقای عقیلی و آقای بهرام وطن پرست هم دور هم جمع شدیم و سه چهار تایی هم کار مشترک انجام دادیم (مکث می کند...)
زندگی کردن در غربت برای شما سخت بود؟
احساس غریبگی می کردم. به غیر از مملکت خودم هر جایی که بودم خیلی سخت می گذشت. باید عادت کنی و آنجایی شوی، اما نتونستم،حتی اصلاً زبان انگلیسی من رشد آنچنانی نداشت من بیست سال آنجا زندگی کردم، منتظر بودم برگردم تا آقای خاتمی در این مورد صحبت کردند. اوایلی هم که آمدم آقای کیمیایی می خواستند سربازهای جمعه را بسازنند من هم با کمال میل رفتم فکر کردم خود آقای کیمیایی می آید با من حرف می زند. یکدفعه دیدم آقای تهیه کننده آنجا نشسته و یک حرف هایی به من زد و من هم جوابش را دادم و آمدم بیروم در صورتی که اگر خود آقای کیمیایی بهم گفته بود دیگر نیازی به گفتن تهیه کننده نبود. «سرود تولد» را بازی کردم و حین اکران آن اتفاقات رخ داد. عده شیشه های سینما را شکستند در نتیجه فیلم را متوقف کردند بخش هایی که بنده در فیلم حضور داشتند را فیلم حذف کردند.
شما هیچ وقت خودتان از هیچ مسئول دولتی یا به واسطه پیگیر این ممنوعیت طولانی نشدید؟
برخی همکاران هستند که خیلی زحمت کشیدند هنرپیشه شوند و به شهرت برسند. من شغل خانوادگی ام بوده، به این دلیل هیچ وقت به هیچ اداره ای نرفتم. اگه خواستند فرستادند دنبال من. همینطور که در تئاتر فرستادند دنبالم. الان هم منتظر بودم که زمینه مساعد شود و سینماگری پیشنهاد دهد. اگر چنین اتفاقی بیفتد به دوستان نه نخواهم گفت.
خیلی از همکاران شما مثل آقای پیشواییان در حال حاضر در سینما حضور دارند این خیلی علامت سوال بزرگی است که چرا مسئولین دولتی در این سال ها به این قضیه فکر نکردند؟
وقتی می گویند صلاح نیست، حتما صلاح نیست!
اشتیاق دارید دوباره بروید روی پرده سینما خودتان را ببینید.
من شغلم بازیگری است اصلاً بحث اشتیاق نیست یعنی تا دم مرگ. شغل دیگری که ندارم. حتماً یک عیبی هست که نفرستادند دنبالم، بحث اشتیاق نیست، هنوز مسئول واقعی سینما پیدا نشده اگر پیدا بشود خوب طبیعی است مشکل کار نکردن ما در عرصه سینما حل خواهد شد.
بچه های سینما به شما سر می زنند احوالی از شما می پرسند؟
بازیگران امروز سینما از معرفت لبریزند، ننه گیلانه سینما، بانو فاطمه معمتد آریا همیشه جویای حالم هست آقای فراهانی و دخترشان (شقایق فراهانی). آقای پرستویی خیلی لطف دارند. تا بود خدابیامرز شکیبایی. پورعرب هم تا قبل از مریضی خودش بهم سر می زد الان ازش خبری ندارم خیلی دلم می خواهد او را ببینم. اوایلی که از آمریکا آمده بودم خیلی بهم لطف می کرد. راستی از همسرم خیلی تشکر می کنم خیلی برایم زحمت می کشد. من که اهل مصاحبه نیستم اما خواستم از ایشان مراتب تشکرم را رسانه ای اعلام کنم.
نمیشه
1392/06/21 - 18:42خو بیشتر سوارخش کن از رو بره
1392/06/21 - 18:44یکم دیگه گوشام کر میشه
1392/06/21 - 18:45خو اصن نمیدونم چی بگم هرچی راه کار میدم نمیگوشی
1392/06/21 - 18:47خو راهکارات خوب نیسن والا..
1392/06/21 - 18:48برو یه پیج طنز باز کن بخون
1392/06/21 - 18:51حسش نیس
1392/06/21 - 18:51الله اکبر
1392/06/21 - 18:53بای بدم اصن
1392/06/21 - 18:54بای(دستت درد نکنه )خخخخخخخخخخ
1392/06/21 - 18:55خواهش قابلي نداشت
1392/06/24 - 06:03دو پسرخاله که دختران جوان را میربودند و مورد آزار جنسی قرار میدادند در جلسه محاکمهشان اتهامات را رد کردند و مدعی شدند گفتههای شاکیان دروغ است.
این دو پسرخاله که گفته میشود چهار زن جوان را مورد تعرض قرار دادهاند متهم هستند آنها را ربوده و در یک سوله متروکه مورد تجاوز قرار داده و اموال یکی از آنها را سرقت کردهاند. شکایت از شاهرخ و مهدی پنج ماه قبل به ماموران پلیس داده شد. در اولین شکایت دختری به نام نگار به ماموران پلیس گفت از سوی دو مرد جوان مورد آزار قرار گرفته است. او گفت: در خیابان ولیعصر یک موتوری موبایلم را دزدیده بود و من خیلی ترسیده بودم و داشتم گریه میکردم. به خیابان راهآهن که رسیدم سوار ماشین پرایدی شدم که دو مرد سوار آن بودند و به نظر میرسید مسافربر هستند. آنها که گریه من را دیدند پرسیدند چه شده است من هم گفتم موبایلم را دزدیدهاند. یکی از متهمان که جثه بزرگی هم داشت رو به من کرد و گفت فکر میکند میداند سارق موبایلم کیست. وقتی حواسم به او جلب شد یکدفعه از روی صندلی جلو به عقب آمد و بعد هم مرد راننده از مسیر اصلی خارج شد. او چاقویی زیر گلوی من گذاشت و گفت حرفی نزن. آنها من را به یک سوله بردند و مورد آزار قرار دادند. گفتند اگر در برابرمان مقاومت کنی تو را میکشیم و نمیتوانی کاری بکنی. کسی هم متوجه نمیشود. بعد از شکایت این دختر جوان چند شکایت مشابه دیگر هم به ماموران اعلام شد. با مشخصاتی که ماموران از دو پسر جوان به دست آوردند، توانستند
تجاوز به دختر جوان توسط پسر خاله ها
آنها را شناسایی و در پاسگاه نعمتآباد بازداشت کنند. شاهرخ و مهدی – دو پسرخاله- زمانی که در برابر بازپرس قرار گرفتند مدعی شدند شکایاتی که علیه آنها مطرح شده دروغ است اما وقتی از سوی اولین شاکی شناسایی شدند به جرمشان اعتراف کردند. شاهرخ گفت: «ماشین برای من بود. من و شاهرخ باهم در میدان میوه و ترهبار کار میکردیم. بعداز ظهرها که بیکار بودیم با هم بیرون میرفتیم تا اینکه به مهدی پیشنهاد دادم دختران را سوار ماشین کنیم. جایش را هم داشتیم، میتوانستیم آنها را به سولهای در اطراف ترهبار ببریم. اولین بار به این دختر-شاکی- برخورد و او را سوار ماشین
کردیم و به داخل سوله بردیم و مورد تجاوز قرار دادیم بعد رهایش کردیم.»
وقتی خبر دستگیری این دو متهم در روزنامهها چاپ شد شاکیان دیگری هم به پلیس مراجعه کردند و مدعی شدند توسط این دو، مورد تجاوز قرارگرفتهاند.
یکی از این دختران گفت: «داشتم به خانه میرفتم چون تاکسی نبود سوار پرایدی شدم که به نظر مسافربر بود. روی صندلی عقب نشسته بودم که یکدفعه راننده مسیرش را عوض کرد و بعد هم مرد درشتهیکلی که روی صندلی جلو نشسته بود به عقب پرید و با تهدید مرا وادار به سکوت کرد و بعد هم در یک سوله من را مورد آزار قرار دادند.» متهمان گفتههای این شاکی را هم انکار کردند اما شاکی مشخصات داخل ماشین متهمان را به پلیس داد.
وقتی پلیس خودرو را بازرسی کرد متوجه شد این مشخصات درست است. در تحقیقات بعدی دو شاکی دیگر هم به ماموران مراجعه و متهمان را شناسایی کردند ضمن اینکه در بازرسی از خانه دوپسرخاله تلفن همراه یکی از شاکیان که حاوی فیلم و عکسهای خانوادگیاش بود پیدا شد. متهمان درنهایت مجبور شدند به تجاوز به این زنان نیز اعتراف کنند.با توجه به اعتراف اولیه در مورد تجاوز و صدور کیفرخواست درخصوص آدمربایی و سرقت موبایل یکی از قربانیان پرونده برای رسیدگی به شعبه ۷۵ دادگاه کیفریاستان تهران به ریاست قاضی معتمدی فرستاده شد. بعد از انجام چندین جلسه بازجویی و تحقیق روز گذشته فلاح نماینده دادستان تهران در جایگاه حاضر شد و با خواندن کیفرخواست درخواست صدور حکم قانونی را در این خصوص کرد.
سپس دو شاکی که در جلسه دادگاه حاضر بودند جزییات ربایش و تجاوز را توضیح دادند اما دو شاکی دیگر که به گفته خانوادههایشان بدحال بودند دردادگاه حاضر نشدند. مادران این دو شاکی از دستگاه قضایی خواستند تا متهمان را مجازات کند. یکی از آنها گفت: دختر من شوهر دارد و از وقتی این اتفاق برایش افتاده رنگ آرامش را در زندگیاش ندیده. او به شدت بدحال است و برای اینکه آبرویش نریزد در دادگاه حاضر نشده است. در ادامه متهمان در جایگاه قرار گرفتند. آنها در جلسه علنی که در مورد اتهام آدمربایی و سرقت بود، گفتند: ما اتهامها را قبول نداریم. این شاکیان خودشان سوار ماشین شدند و هیچ اجباری در کار نبود. ما کسی را ندزدیدیم. متهمان در پاسخ به سوالات قاضی معتمدی –رییس دادگاه- در مورد اینکه اگر شما دختران را ندزدیدید و اصلا از این ماجرا خبر ندارید پس چرا تلفن همراه یکی از آنها در خانه شما پیدا شد و چطور یکی از آنها مشخصات داخل ماشین شما را به پلیس داد، که آنها فقط سکوت کردند. سپس جلسه دادگاه برای رسیدگی به اتهام تجاوز به عنف به چهار شاکی غیرعلنی اعلام شد و متهمان که این اتهام را هم رد کردند دفاعیات خود را ارایه دادند و وکلای آنها نیز دفاعیات خود را مطرح کردند. با پایان یافتن جلسه دادگاه هیات قضات برای صدور رای دادگاه وارد شور شدند.
#خیلی_قشنگ...
1392/05/26 - 02:45قشنگ بود گلم
1392/05/26 - 12:42مائده و نگار ممنون از نگاه قشنگتون
1392/05/26 - 14:39