یافتن پست: #نگاهی

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چای مینوشی حتی اگر دستانش را به دست نگرفته ای . و او هیچگاه نمیفهمد من در آرزوی دستهایت طعمی جز اشک را نچشیده ام . . . . "که به قهوه های شبانه پناه میبرم" . حتی اگر چشمانش خیره به تو نمانده باشد !! حتی اگر نیم نگاهی از دایره زلال چشمهایت خرجش نکنی . . . . چشمهایم از حسادت ترک میخورد میشکند میریزد بی اختیار میبارد . . . . و هنوز یاد نگرفته ام چشم به داشته های کسی ندوزم که وصله ی تن مرا "شکافته" و از آن خود کرده است
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/25 - 01:55 ·
2
Noosha
7966235.jpg Noosha
چای مینوشی حتی اگر دستانش را به دست نگرفته ای . و او هیچگاه نمیفهمد من در آرزوی دستهایت طعمی جز اشک را نچشیده ام . . . . "که به قهوه های شبانه پناه میبرم" . حتی اگر چشمانش خیره به تو نمانده باشد !! حتی اگر نیم نگاهی از دایره زلال چشمهایت خرجش نکنی . . . . چشمهایم از حسادت ترک میخورد میشکند میریزد بی اختیار میبارد . . . . و هنوز یاد نگرفته ام چشم به داشته های کسی ندوزم که وصله ی تن مرا "شکافته" و از آن خود کرده است . . . سا
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/24 - 23:21 ·
9
شهرزاد
شهرزاد
"یکی از بستگان خدا"

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی...

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو ... کمتر آزارش بدهد،

صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه... و به داخل

نگاه می کرد ...

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ...

نداشته‌هایش رو از خدا طلب می‌کرد،انگاری با چشم‌هایش آرزو

می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و

نگاهی به پسرک که محو تماشا بود ، انداخت ...

و بعد رفت داخل فروشگاه ... چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت

کفش دردستانش بود ... بیرون آمد...

آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد ...

وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد . پسرک با چشم‌های خوشحالش

و با صدای لرزان پرسید: شما ... خدا هستید؟

نه ... پسرم، من ... تنها یکی از بندگان خدا هستم!

آهان، می‌دانستم که با خدا ... نسبتی دارید!!!
... ادامه
Majid
Majid
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/18 - 14:35 ·
3
...
...
تفاوت عشق وازدواج؟

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده.
من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می‌مونه، یک اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:48 ·
5
iman
iman
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشينم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی‌خواهم يک شب را با شما بگذرانم !
تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند...

پس از چند دقيقه دختر به سمت
آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی پژوهش می کنم و ميدونم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم. درست است؟
پسر با صدای بسيار بلند گفت: 200 دلار برای يک شب !!؟ خيلی زياد است !!!
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند...

پسر به گوش دختر زمزمه کرد: من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص را گناهکار جلوه بدهم
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 02:19 ·
7
MAZYAR
MAZYAR
از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :

بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت : شکست عشق

گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن

گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن

گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت : شیرین و فرهاد

گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن

گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن

پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/13 - 04:32 در Lawless ·
9
صوفياجون
L129289363479.jpg صوفياجون
متولدین ماه های مختلف و عشق
متولدین فروردین ماه :
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.
متولدین اردیبهشت ماه :
عشق را در چشمان من بنگر
چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن
به صدای نفس های من گوش کن
و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.
موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.
متولدین خرداد ماه :
با من به رویا بیا به رویای عشق
بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم
بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم
بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم
بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.
متولدین تیر ماه :
بهشت هیچ است
در برابر گام برداشتن در کنار تو
در شبی زیبا
زیر نور ماه

دلی نازک و پر ز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.
متولدین مرداد
گویی خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم
... ادامه
iman
z662_axhaye_asheghanehS17.jpg iman
شـــــ ـايـد تـكـراری باشــ ـم ...

امـــــــ ـا شک نـــــكـــ ـن ؛ تـكــ ـرار نميشـــــــــ ـم !

تو چه می فهمی



حال و روزکسی راکه

دیگر



هیـــــــــــچ نگاهی


دلش رانمی لرزاند!
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/9 - 23:18 ·
6
Noosha
220_itm_2012-12-23_02-14-13_1.jpg Noosha
خدا گفت : او را به جهنم ببرید؛


برگشت و نگاهی به خدا کرد؛

خدا گفت : صبر کنید، او را به بهشت ببرید؛

فرشتگان سؤال کردند چرا؟!

جواب آمد :

چون او هنوز به من امیدوار است .................@
... ادامه
Mostafa
BMW-Active-Tourer-Concept-1.jpg Mostafa
BMW اکتیو تورر کانسپت

بیایید نیم‌نگاهی به خودروی چندمنظوره‌ی کانسپت آتی ب.ام.و بیاندازیم که از سامانه‌ی ای‌درایو (eDrive) هیبریدی تازه‌ی این کمپانی بهره می‌برد. بنا به ادعای این شرکت آلمانی، اکتیو تورر کانسپت برای خودرو سواران برتر و خریداران ویژه که به دنبال بالاترین سطح راحتی هستند ساخته شده است.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
در یک جای دور پیرمردی نارنجی پوش با عجله وارد بیمارستان شد و کودکی را روی دست داشت.. به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید..
پرستار گفت:این بچه احتیاج به عمل دارد.. هزینه ی عمل را باید بپردازید..
مرد گفت:اما من پولی ندارم.. یه ماشین با این بچه تصادف کرد و فرار کرد.. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.. شما عملش کنید ؛من پول عمل رو تا شب براتون میاورم..
دکتری که باید عمل رو انجام میداد بدون اینکه به اون کودک نگاهی بیندازد گفت:این قانونه بیمارستانه ؛ هزینه ی عمل از قبل باید پرداخت شود...
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیـــــروزش می اندیشید..
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/8 - 03:21 ·
6
نگار
نگار
دخترک 6 ساله پای اتاق عمل با چشمای لرزون به پرستار

نگاهی کرد و گفت:

من بابام پول نداره،میشه قبل از عمل بمیرم...؟
دیدگاه · 1391/10/8 - 01:21 ·
7
نگار
نگار
دانشجویی به استادش گفت:

استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم

و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت :

آیا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد

مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا

پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/8 - 01:10 ·
7
شهريار
شهريار
یادم باشد...

حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

راهی نروم که بیراه باشد

خطی ننویسم که ازار دهد کسی را

یادم باشد...

روز و روزگار خوش است

همه چیز بر وفق مراد است و خوب

تنها دل ما دل نیست...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/6 - 13:57 ·
5
MAZYAR
MAZYAR
من نه عاشق بودم نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من … من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس مِِی ارزد
دیدگاه · 1391/10/6 - 02:12 در Lawless ·
5
شهريار
شهريار
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت
مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!! {-2-}
mamadlsd
mamadlsd
در کوچه پس کوچه ها ... , گربه ای با نگاهی پر از درد ...
از من پرسید : غریبه ای ؟
گفتم : آری ....
گفت : فرار کن .... این جا جای تو نیست ...
جایی که مرا با سنگ میزنند ، تو را گردن میزنند
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/1 - 23:29 ·
6
hamid
hamid
چه سخته عاشقش باشی نباشه
به یاد اون باشی ولی نباشه
چه سخته انتظارش كشیدن
چه تلخه مزه ی غمُ چشیدن
چه سخته لحظه های بی قراری
به یاد خاطراتش غم بباری
چه سخته آرزوهاتو ربودن
تو تنهایی از عشق و غم سرودن
چه سخته دلخوشیت بشه نگاهی
چه سخته تا همیشه چشم به راهی
چه سخته بی نفس نفس كشیدن
نباشه طرح چشماشو كشیدن
چه سخته لحظه ی سرد جدایی
یه دنیا حرف و درد و بی صدایی ...
... ادامه
❤R.e.Z.a❤
1355690873381413_large.jpg ❤R.e.Z.a❤
تـــو ، چـه می فهمی

حــال و روز کسی را که

دیگر هــــیـــــچ نگاهی

دلــش را نمی لرزانـد ...!
دیدگاه · 1391/09/27 - 00:24 ·
8
mamadlsd
mamadlsd
در کوچه پس کوچه ها ... , گربه ای با نگاهی پر از درد ...
از من پرسید : غریبه ای ؟
گفتم : آری ....
گفت : فرار کن .... این جا جای تو نیست ...
جایی که مرا با سنگ میزنند ، تو را گردن میزنند
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/26 - 01:34 ·
3
صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ