یافتن پست: #نگاه

soheil
soheil
مجلس ختم نیومدید که چیزی بگید دیگه {-48-}{-48-}{-9-}{-9-}{-9-}{-9-}
soheil
soheil
من از ترانه گذشتم

تا بر لبان یک قناری

جاری شوم

من از غزل گذشتم

تا به چکامه ی
نگاه تو برسم

هنوز درگیرم با تمام

نا گفته هایی که

می خواهم از تو بنویسم
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 21:42 ·
4
رضا
848-419.jpg رضا
رضا
رضا
امشب نمی بینم حوصله نیست .
bamdad
bamdad
پُر از تــــــوام
به تهی دستی ام نگاه نکن
مگو هیچ نداری...
ببین
تــو را دارمو

ارزش بودنت به کل دنیا می ارزد

خدا

:)
شهرزاد
1004849_668678213161563_243085133_n.jpg شهرزاد
گفتم بگو !
هرشب
بر روي پل عابري كه نگاهمان را به هم گره زد
مي ايستم و به روشنائي شهر خيره مي شوم
و زير لب مدام زمزمه مي كنم:
"نازنينم
تو را از من بگيرند
مي ميرم
مانند سايه اي كه نور را از او بگيرند!"


"فلاطون پاشائی"
... ادامه
✔♥Дℓɨ♥✔
1411024409821547_large.png ✔♥Дℓɨ♥✔
آنچه کرده ام پشت نگاهم سالها...
از پنهان ولي از که پنهان نيست،هست ؟
رضا
107756.jpg&ts= رضا
Majid
ادما.jpg Majid
آی آدما نگاه کنین غریب شهرتون منم...
دیدگاه · 1393/06/26 - 15:10 ·
6
رضا
رضا
ساعت ویندوز خودتون رو نگاه کنین حتما عقب کشیده درستش کنین .
دیدگاه · 1393/06/25 - 12:19 ·
7
Noosha
images.jpg Noosha
zahra
، نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمان

و صدایت آرام تر از نسیم بهار . . .

تولد آسمانیت مبارک {-35-}{-35-}{-35-}
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
خرد فقط زماني شكوفا مي شود كه بداني چگونه تنها باشي. خرد طبيعت وجود توست. آنگاه كه تو كاملا تنهايي و همه عالم را فراموش كرده اي، آنگاه كه فقط خودت هستي، در درون خودت خوش و خرمي و هيچ نيازي به ديگري و هيچ ميل و هوسي براي هيچ چيز ديگر نداري، در آن آرامش خلوت با خويش، خرد شكوفا مي شود.

خرد بعناي دانش نيست. خرد يعني بصيرت، يعني روشني. خرد بعناي معلومات نيست، بلكه بمعناي دگرگوني است. خرد يعني نگريستن به زندگي به شيوه اي كاملا تازه.

بياموز كه تنها باشي و بگذار تا خرد از عمق وجودت به سطح آيد. آنگاه مي تواني در دنيا زندگي كني اما در عين حال حتي در ميان جمع نيز تنها، بي تفاوت و تاثير ناپذير خواهي ماند. تو در دنيا خواهي بود نه از دنيا. و تو قابليت تشخيص درست از نادرست را خواهي يافت. ديگر به احكام و دستورات بيروني تكيه نخواهي كرد. ديگر بر انجيل و ... تكيه نخواهي كرد. تو كتاب مقدس خود را يافته اي. صداي خدا را از درون قلبت شنيده اي. ديگر نيازي به اطلاعات درجه دوم و دست دوم نداري. اينك تو يك خط مستقيم تماس با خدا داري
... ادامه
Mohammad
9ebda65b960084262c794e056a59e31a-425 Mohammad
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ : ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺫﺯﻩ ﺑﯿﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ؟
ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﻭﺭ : ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﻩ .ﺍﯾﻦ ﺫﺭﻩ ﺑﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ . ﺩﻭﺭ ﺑﯿﻨﻪ .
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ : ﺟﺎﺩﻩ ﭼﯿﻪ .ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺎﺭﺍﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻩ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ .
ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﻭﺭ : ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﻪ ﻭ ﻣﻦ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺎ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ : ﺍﺻﻼ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﭼﯿﻪ؟
ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﻭﺭ : ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ ﻫﻪ ﻩ ﻩ ﻩ ﻩ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ !
ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﻧﻮﻥ ﮔﻨﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺩﺳﺘﻪ ﻣﺮﺩﻡ . . .
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺷﻬﺮ ﺩﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺭﻓﺖﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺭﻭ ﺑﺒﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ.ﺭﻭ ﺳﺎﺧﺖ .  :d
bamdad
bamdad
زندگي

وزن نگاهيست

كه

در خاطره ها ميماند!!!
دیدگاه · 1393/06/21 - 21:55 ·
6
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، وﻗﺘﯽ ﺳﺮ ﮐﻼس ﺣﻮﺻﻠﻪ درس رو ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ، اﻟﮑﯽ ﻣﺪاد رو ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﺮدﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻼس دم ﺳﻄﻞ آﺷﻐﺎل ﮐﻪ ﺑﺘﺮاﺷﯿﻢ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﯾﮏ ﻣﺪت ﻣﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد دﺧﺘﺮا از اون ﭼﮑﻤﻪ ﻻﺳﺘﯿﮑﯽ ﺻﻮرﺗﯿﺎ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪن ﮐﻪ ! دورش ﭘﺸﻤﺎﻟﻮﻫﺎی ﺳﻔﯿﺪ دارﻩ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﺗﯿﺘﺮاژ ﺷﺮوع ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﮐﻮدک: اون ﺑﭽﻪ ﻫﻪ ﮐﻪ دﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﺬاﺷﺖ ﭘﺸﺘﺶ و ﻧﺎراﺣﺖ ﺑﻮد و ﻫﯽ راﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﯾﻪ دﻓﻌﻪ ﭘﺮدﻩ ﮐﻨﺎر ﻣﯿﺮﻓﺖ و ﻣﯿﻨﻮﺷﺖ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﮐﻮدک و ﻧﻮﺟﻮان ﺑﺎ آﻫﻨﮓ …وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد ﮐﻪ ﮐﺎﻧﺎل ﻫﺎی ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن دو ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮد، ﮐﺎﻧﺎل ﯾﮏ و ﮐﺎﻧﺎل دو

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، دوﺳﺖ داﺷﺘﯿﻢ ﻣﺒﺼﺮ ﺻﻒ ﺑﺸﯿﻢ ﺗﺎ ﭘﺎی ﺑﭽﻪ ﻫﺎ رو ﺳﺮ ﺻﻒ ﺟﻔﺖ ﮐﻨﯿﻢ… ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﻋﯿﺪا ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺧﺮﯾﺪ ﻋﯿﺪ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﮐﺪوم ﮐﻔﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮای ﭼﻪ ذوﻗﯽ ﻣﯿﮑﺮدﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﺮارﻩ ﮐﻔﺸﻤﻮﻧﻮ اﻧﺘﺨﺎب ﮐﻨﯿﻢ((( ﮐﻔﺶ ﺗﻖ ﺗﻘﯽ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ واﺳﻪ ﻋﯿﺪا ﺑﻮد

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد: ﺧﺎﻧﻮم اﺟﺎزﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺳﻌﯿﺪی ﺟﯿﺶ ﮐﺮددددددد

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﻣﻘﻨﻌﻪ ﭼﻮﻧﻪ دار ﻣﯿﮑﺮدن ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻣﻮن ﮐﻪ ﻫﯽ ﮐﻠﻤﻮن ﺑِﺨﺎرﻩ، ﺑﻌﺪ ﭘﺸﺘﺸﻢ (( ﮐﺶ داﺷﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﻧﺶ ﻧﭽﺮﺧﻪ ﺑﯿﺎد رو ﮔﻮﺷﻤﻮن

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮدﯾﻢ وﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﺮدﻧﻤﻮن ﭘﺎرک، ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﯿﻠﻪ ی ﮐﻨﺎر ﺗﺎب، ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﺑﻪ اوﻧﯿﮑﻪ ﺳﻮار ﺗﺎب ﺑﻮد ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﯾﻢ، ﮐﻪ دﻟﺶ ﺑﺴﻮزﻩ ﭘﯿﺎدﻩ ﺷﻪ ﻣﺎ ﺳﻮار ﺷﯿﻢ، ﺑﻌﺪش ﮐﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺧﻮدﻣﻮن ﻣﯿﺸﺪ، دﯾﮕﻪ ﻋﻤﺮا ﭘﯿﺎدﻩ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﭘﺎﮐﻦ ﻫﺎی ﺟﻮﻫﺮی ﮐﻪ ﯾﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮد ﯾﻪ ﻃﺮﻓﺶ آﺑﯽ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻃﺮف آﺑﯿﺶ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﻮدﮐﺎرو ﭘﺎک ﮐﻨﯿﻢ، ﻫﻤﯿﺸﻪ آﺧﺮش ﯾﺎ ﮐﺎﻏﺬ رو ﭘﺎرﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻩ و .ﮐﺜﯿﻒ ﻣﯽ ﺷﺪ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، وﻗﺘﯽ ﻣﺸﻖ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯿﻢ ﭘﺎک ﮐﻦ رو ﺗﻮ دﺳﺘﻤﻮن ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪاﺷﺘﯿﻢ، ﺑﻌﺪ ﻋﺮق ﻣﯿﮑﺮد، ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺘﯿﻢ ﭘﺎک ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺮب و ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﺪ و ﺟﺎش ﻣﯿﻤﻮﻧﺪ، دﯾﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﺎر ﻣﯿﮑﺮدﯾﻢ ﻧﻤﯿﺮﻓﺖ، آﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﺳﺮ ﭘﺎک ﮐﻦ آب دﻫﻦ ﺑﻤﺎﻟﯿﻢ، ﺑﻌﺪ ﺗﺎ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺘﯿﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﺸﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ، ﻣﯿﺪﯾﺪﯾﻢ دﻓﺘﺮﻣﻮن رو ﺳﻮراخ ﮐﺮدﻩ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد: از ﺟﻠﻮ ﻧﻈﺎاااااااااااااااام … ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، اون ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻫﺮ روزی ﮐﻪ ورزش داﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺎس ورزﺷﯽ ﻣﯽ رﻓﺘﯿﻢ ﻣﺪرﺳﻪ… اﺣﺴﺎس ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ اﻣﺮوز ورزش دارﯾﻢ، دﻟﺘﻮن ﺑﺴﻮزﻩ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﺳﺮ ﺻﻒ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ۱۸۰ درﺟﻪ ﺑﺎز ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ ﺗﺎ واﺳﻪ رﻓﯿﻖ ﻓﺎﺑﺮﯾﮑﻤﻮن ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد: آن ﻣﺎن ﻧﻤﺎران، ﺗﻮ ﺗﻮ اﺳﮑﺎﭼﯽ، آﻧﯽ ﻣﺎﻧﯽ کَ. ﻻ. ﭼﯽ

ﺷﻤﺎ ﯾﺎدﺗﻮن ﻧﻤﯿﺎد، ﮔﻮ
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/20 - 14:05 ·
3
√√★nima★√√
√√★nima★√√
دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻧﺎ اﻣﯿﺪی و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ روﺑﺮوﯾﺶ اﯾﺴﺘﺎدﻩ ﺑﻮد ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﺎﻣﻼ‌ از او ﻧﺎ اﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ اﻧﻘﺪر دوﺳﺘﺶ داﺷﺖ و ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ او ﻫﻢ دوﺳﺘﺶ دارد وﻟﯽ دﻗﯿﻘﺎ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ او ﻧﯿﺎز داﺷﺖ دﺧﺘﺮ را ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮐﻠﯿﻪ در ﺗﻤﺎم ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮد ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮدن ﻏﯿﺮ از ﭘﺴﺮ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ دری ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ از ان وارد ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻏﯿﺮ از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ او ﻣﻨﺘﻈﺮش ﺑﻮد ﺣﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪن از ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺧﻮدش ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ دﻟﯿﻞ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ای داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ وﻟﯽ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎم ﭘﺮﺳﺸﻬﺎﯾﺶ ﯾﺎ ﺳﮑﻮت ﺑﻮد ﯾﺎ ﺟﻮاﺑﻬﺎی ﺑﯽ ﺳﺮ و ﺗﻪ ﮐﻪ ﺧﻮد ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺑﻮدﻧﺶ اﻧﻬﺎ اﻋﺘﺮاف داﺷﺖ ﺗﺤﻤﻞ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ او را ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ﮐﻪ از زﻧﺪﮔﯽ اش ﺧﺎرج ﺷﻮد ﺑﻪ ﻧﻈﺮ دﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ اش ﮐﻪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎی زﯾﺒﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﭘﺴﺮ ﻻ‌ﯾﻖ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ در ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭘﺴﺮ ﺿﺮﺑﻪ ای زد زاﻧﻮﻫﺎی ﭘﺴﺮ ﻟﺤﻈﻪ ای ﺳﺴﺖ ﺷﺪ و رﻧﮕﺶ ﭘﺮﯾﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻣﺜﻞ ﯾﺦ ﺑﻮد وﻟﯽ دﺧﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪ ﭼﻮن دﯾﮕﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﭘﺴﺮ راﺑﺮای . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮک ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭼﻪ دﻧﯿﺎی ﻋﺠﯿﺒﯽ اﺳﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ادﻣﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ان ﻏﺮﯾﺒﻪ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﻪ اش را ﻣﺠﺎﻧﯽ اﻫﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎن ﭘﻮل ﺑﮕﯿﺮد و ﺣﺘﯽ ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺮای ﺗﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺶ در ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎل ﭘﺴﺮ از ﺷﺪت ﺿﻌﻒ روی زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﻮﻧﻬﺎﯾﯽ را ﮐﻪ از ﭘﻬﻠﻮﯾﺶ ﻣﯽ اﻣﺪ ﭘﺎک ﻣﯽ ﮐﺮد و ﭘﺴﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺳﺮ ﻗﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮدش دادﻩ ﺑﻮد ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ ﺑﻮد او ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را ﻣﺪﯾﻮن او ﺑﻤﺎﻧﺪوﻟﯽ ای ﮐﺎش دﺧﺘﺮ از ﻧﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ او ﻋﺎﺷﻖ واﻗﻌﯽ اﺳﺖ
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/19 - 23:14 ·
1
Mohammad
95456517947252002671.jpg Mohammad
حسنی نگو جوون بگو. علاف چش چرون بگو
موی ژلی،ابرو کوتاه،زبون دراز،واه واه واه
نه سیما جون نه رعنا جون،نه نازی و پریسا جون،هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ نگاه میکرد به بشقاب،
باباش میگفت:حسنی میری به سربازی؟،نه نمیرم نه نمیرم
به دخترا دل میبازی. نه نمی دم نه نمی دم
گل پری جون با زانتیا ویبره میرفت تو کوچه ها
گلی چرا ویبره میری؟ دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی،گلی خانوم نازنین با زانتیا نقطه چین،
یه کمی به من سواری میدی؟،نه که نمیدم،چرا نمیدی
واسه این که من قشنگم،درس خونم و زرنگم
اما تو چی؟،نه کار داری نه مال داری،فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه،زبون دراز ،واه واه واه
:d
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

،ﺗﻮ ﮐﻪ اﻧﺘﺨﺎﺑﺖ را ﮐﺮدﻩ ای ،ﻓﺎﺣﺸﻪ زﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻦ ﻣﯿﻔﺮوﺷﺪ ،ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ را در آﻏﻮش داری دﯾﮕﺮی را زﯾﺮ ﺳﺮ !...و ﺧﺎﻃﺮات دﯾﮕﺮی را در ﻗﻠﺐ{-6-}
دیدگاه · 1393/06/17 - 19:39 ·
1
رضا
رضا
امروز اصلا خبری نبود سایت تکون نخورده .
bamdad
bamdad
سکوت تو

می ترساند

همه ی فریاد ها را

و آن روز

چشمان تو

از هر زبانی

پیشی می گیرد



از ساحل نگاهم

دور شو

می ترسم

امواج دردهایم

تو را هم غرق کنند

:(
دیدگاه · 1393/06/15 - 22:06 ·
5
Mohammad
4712_960.jpg Mohammad
اسب و قورباغه
Mohammad
1409988392254718_large.jpg Mohammad
غلام الحسین
حق، معرفت به هر نگاهم داده
در حلقه ی عشق خویش راهم داده
اینها همه علتش فقط یک چیز است
ایرانی ام و رضا پناهم داده
*میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک*
... ادامه
bamdad
bamdad
عشق من در دو نگاه مفهوم است:
یک نگاه اول
و دگر نیز همان باز نگاه
ولی این بار به تمنای نگاه
با دو چشم مستت
تو نگاهم کن...یار...


... بامداد ...

اینم از خودمون
:) :) :)
bamdad
bamdad
اون چیزی که نگاه می کنی مهم نیست ، مهم اون چیزیه که می بینی !
دیدگاه · 1393/06/13 - 20:42 ·
3
bamdad
bamdad
آدم هايي هستند كه وقتي نيستند انگار چيزي كم داري

وقتي هستند انگار پشتت را به كوه سپرده اي خيالت راحت است وقتي بودنشان را كنارت حس مي كني

وقتي نگاهت مي كنند،صدايت مي زنند،كنارت قدم مي زنند و با تو حرف مي زننداز هميشه حالت بهتر است، قوت قلب مي دهد حضورشان.

آه كه چقدر كمند، نايابند و نايافتني، و چقدر دوست داشتني هستند و خواستني

و چه خوشبختي عظيميست بودنشان كنارت...

ناگزيرم از اين "اما"اما اين را هم مي دانيم كه بودنشان هميشگي نيست ،هيچكس براي هميشه نمي ماند گاهی مرگ آنها را از ما می گیرد و گاهی هم دست روزگار ...

این روح است که می ماند و جدايي تن ، امري ست تغيير نايافتني و اين ما هستيم كه بايد اين لحظه هاي بودن كنار هم را، اين اندك زمان هاي دوست داشتن را قدر بدانيم و شادي را مهمان هميشگي سفره ي دلمان كنيم ...

{-35-}
دیدگاه · 1393/06/9 - 23:46 ·
4
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ