یافتن پست: #ورق

sam
sam
خواهشا بخوانید:پسر:ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم
دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟
پسر:خب...منزل بگم چطوره؟؟؟؟؟
دختر:واااااااای .... از دست تو...
پسر:باشه...باشه...ویکتوریا خوبه؟؟؟؟
دختر:اه اصن باهات قهرم...
پسر:باشه بابا...تو عزیز منی....خوب شد؟؟؟...آشتی؟؟؟؟؟
دختر:آشتی...راستی گفتی دلت چی شده؟؟؟
پسر:دلَم؟!...آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده...
دختر:واقعا که...
پسر:خب چیه...نمیگم...مریضم اصن...خوبه؟؟؟؟؟؟؟
دختر:لوووووووووووس...
پسر:ای بابا...ضعیفه...اگه اینبار قهر کنی ناز کش نداری ها؟!
دختر:بازم گفت این کلمه رو...
پسر:خب تقصیر خودته...میدونی اونایی که دوست دارم اذیت میکنم...
هی نقطه ضعف دستم میدی...
دختر:من از دست تو چیکار کنم؟؟؟؟؟
پسر:شکر خدا........!دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاپ ملاقات تو بودم...
لیلی قرن 21 من...
دختر:چه دل قشنگی داری...چه قدر به سادگی دلت حسودیم میشه...
پسر:صفای وجودت خانوم...
دختر:میدونی...دلم تنگه...برای اون همه پیاده روی هامون...برای سَرک
کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها...برای بوی کاغذ...برای
شونه به شونه باهات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی...
مردی مثل من نداره...!!!
پسر:میدونم...میدونم...منم دلم تنگه...برای دیدن اسمون تو چشمای تو...
برای بستنیهای شاتوتی که با هم میخوردیم...برای خونه ای که تو خیال
ساخته بودیم و من مَردش بودم...؟؟؟؟!!!!
دختر:یادته همش بهم میگفتی خاتون؟؟؟
پسر:آره یادمه...آخه تو منو باد دخترای ابرو کمون قجری مینداختی...
دختر:ولی من که بور بودم...
پسر:باشه فرقی نمیکنه...
دختر:آخ چه روزایی بود...دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد
تنگ شده...مجنون من...
پسر:....
دختر:چت شده؟چرا چیزی نمیگی؟
پسر:...
دختر:نگاه کن ببینم...!منو نگاه کن...
پسر:...
دختر:الهی من بمیرم...چرا چشات نمناک شده؟الهی من فدات شم...
پسر:خدا ن...(هق هق گریه)
دختر:چرا گریه میکنی؟
پسر:چرا نکنم؟هان؟
دختر:من دوست ندارم مرد من گریه کنه...جلوی این همه آدم..
بخند دیگه...
بخند زودباش...
پسر:وقتی دستاتو کم دارم چطور بخندم؟...کی اشکامو کنار بزنه که
گریه نکنم؟؟؟
دختر:اگه گریه کنی منم گریه میکنما...
پسر:باشه...باشه...تسلیم...ولی نمیتونم بخندما...
دختر:آفرین حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟؟
پسر:تو که میدونی...من از این
... ادامه
عسل
عسل
اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟
میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم…
bamdad
bamdad
متین (میراثدار مجنون)
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد / عید می‌آید و اجناس گران خواهد شد
همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد / کل اعضای وجودت نگران خواهد شد
میزنی ساز مخالف دو سه روزی ، اما / عاقبت هرچه که او گفت ، همان خواهد شد
پول را با علف خرس یکی میداند / فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد !؟
کل عیدی و حقوق به شبی خواهد رفت / بر سر جیب بغل ، فاتحه خوان باید شد !
نوروز به سختی مبارک !
{-105-}
bamdad
bamdad
خدایا؛

امیدم به تو ست،

پس بی آنکه نامم را را بپرسی و دفترهای دیروزم را ورق بزنی،

رحمتت را در آخرین روزهای سال بر همه دوستانم جاری کن!

آمین...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/27 - 19:47 ·
6
bamdad
bamdad
ز پشت چشم هايم

لحظه هاي پر ز ياد "تو"

ز اشك شوق

چه بي تاب و چه بي پروا

صداي پاي موج مي آيد.

نفس هايم

نوازش ميكند عمق سكوتم را.

من و اين زورق چوبين و اين امواج . . .

"تو" و دريا و توفان و . . .

همه شايد

خيال آن نگاه چشم در چشمم

رمق مي گيرد از شرم نگاه "تو"

از اين دستان ، از اين پارو.

مرا بگذار يك چندي

نفس هايم اگر آمد

مي آيم.
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 22:19 ·
7
bamdad
bamdad
...
اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
......که از کتابخانه امانت گرفته ایم
- یعنی همین کتاب اشارات را -
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
نا گاه
انگشت های "هیس!"
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !
دیدگاه · 1392/12/24 - 21:55 ·
6
bamdad
bamdad
ورق ورق کن "خاطرات"خاک گرقته را...




شاید غبارش "احساست"را به سرفه بیاندازد...
دیدگاه · 1392/12/23 - 18:21 ·
7
...
12086293206.jpg ...
Noosha
باتولدمرگ غم آغازشد
شادی وبزم وطرب دمسازشد
روزمولودنداآمدزره
مرغک دل عاشق پروازشد
عاشقان احرام بندیدهرزمان
کعبه آمال دل پررازشد
آخرآمدقافیه شعرم بپایانش رسید
سربه مهررازدلم سربازشد
شعرازنیما
تقدیم به ندا
نداجان:
امیدکه درچنین روزی باشکوه
لحظه هایت به بزم وشادی وطرب وپایکوبی طی شده..
وخاطره ای بس گران برجای ماند...
تاکه باشد
سالیان سال ازچنین روزی یادکرده
وبگویی:
""یادش بخیر""
وآلبوم خاطراتت راورق زده و
عکسهایی که ازاین روزبرجای مانده
رانگریسته
و
خنده ای هرچندکوتاه
برلبانت نشسته
و
خاطرت شادگردد...
دوستدارهمیشگی شما:
تقدیم به خواهرگلم؛
ندای عزیز
دیدگاه · 1392/12/19 - 14:16 ·
8
صوفياجون
0.658730001313928059_parsnaz_ir.gif صوفياجون
@bamy
تولدت مبارک
تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست

به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم

ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
{-225-}{-225-}
{-216-}{-216-}
{-217-}{-217-}
{-217-}
bamdad
bamdad
خدایا آن زمان کــــــــــــــــه


پنجره ای برای تماشا و


حنجره ای برای صدا زدن ندارم ،


امیدم به توستـــــــــــــ


پس بی آنکه نامـــــــــم را بپرسی


و دفترهای دیــــــــروزم را ورق بزنی ،


نگاهــــــــــــــــم کن
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/10 - 21:00 ·
6
Hosein
Hosein
ﻣﯿﺪﺍنی ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭم ..
تو ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺎﻟﺘﻬﺎﯼ ﺻﻮﺭﺕ من ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎسی ..
ﻣﯿﺪﺍنی ﮐﻪ ﺧﻮﺩم ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ﺍم ..
ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮم .. ﻭﻟﯽ نباید ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ باشم .. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﺑﺖ من اﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﭘﯿﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭم ..
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺪﺍﻣﻤﺎﻥ ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺣﺘﻤﺄ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ..
ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﺎﺗﺶ ﺁﻥ ﺷﺎﻡ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﯼ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺷﺐ
ﻧﺸﯿﻨﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻥ ﮐﺘﺎﺑﯽ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ ..
ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺴﻞ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺵ ..
ﺍﺻﻸ ﻣﻦ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺑﺨﻮﺭﻡ ..
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺻﺒﺢ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ
ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺍﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﯽ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﺰﺋﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺨﻮﺭﯾﻬﺎﯼ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﻥ ...
ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ..
ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ..
ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻃﺎﻗﺘﻢ ..
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ، ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ..
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﺩ !
و تو همان کلک همیشگیت رو به کار میگیری ..
ﻣﯿﺪﺍﻧی ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ .. ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾم ﮐﻨﻢ ﮐﻪ
" ﺧﻮﺍﺑﯽ! ؟"
ﻭ من ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎنم ﺗﺎﺯﻩ ﮔﺮﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫت ﮐﻨم ﻭ تو ﺑﺪﻭﻥ
ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ من ﺑﮕﻮیی " ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺪ ﺩﯾﺪﻡ "
ﻭ من ﺑﺎ ﺁﻥ ﺍﺧﻢ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪم ﺑﮕﻮﯾم
" ﻧﺘﺮﺱ، ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ، ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ "
ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘن ﺑﺪﻫم ﻭ تو ﺑﺎ ﺷﮏ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ من ﺩﺳﺘت ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍم ﯾﺎ ﻧﻪ، ﺧﯿﺮﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎنم ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺳﺮ بکشی ﻭ
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷم ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮی ﻭ من تو ﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮم ﻭ ﺧﻮﺩم ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺰﻧم ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ تو ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩی!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﺮﺵ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻸ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ تو پیش قدم شوی یا من!
ﯾﮑﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﯾﮑﯽ ﻃﻠﺐ ﺗﻮ !

خاص خودم <3
... ادامه
bamdad
bamdad
در یکي از دبيرستان ها هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ”شجاعت يعني چه؟”

محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ”شجاعت يعني اين”

و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته يود !

اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند .

فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
دکتر علی شریعتی
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 21:50 ·
3
Morteza
Morteza
شخصی‌ از امام پرسید: جوانان ورق بازی میکنند، مشروب میخورند و کلا از دین خارج شدند. حکم چیست؟
.
.
.
.
.
.
امام فرمودند: گشنیز :| :)
دیدگاه · 1392/11/12 - 21:50 ·
7
...
...
آدمهابرای هم مثل کتاب میمونن؛
وقتی به آخرش میرسن
میرن سراغ یکی دیگه!
یادمون باشه برای هرکسی راحت ورق نخوریم...
دیدگاه · 1392/11/12 - 19:12 ·
4
iman
iman
ورق ورق کن “خـاطـــرات” خاک گـرفتـه را …

شـاید غبـارش “احسـاسـت” را به سـرفه بیـندازد..
دیدگاه · 1392/11/11 - 02:09 ·
8
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
با احتياط ورقه را دو دستي به داد و به ارامي در گوش او گفت: مراقب با تعجب و به ارامي چي نريز؟ پسر: ::::::::::::::::::::::::::))))))))))))))))))
دیدگاه · 1392/11/9 - 12:59 ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ