یافتن پست: #پاهای

Mohammad
65605_Rdzfh1q5.jpg Mohammad
با صدای بی‌صدا،
مث یه کوه، بلند،
مث یه خواب، کوتاه،
یه مرد بود، یه مرد!

با دستای فقیر،
با چشمای محروم،
با پاهای خسته،
یه مرد بود، یه مرد!

شب، با تابوت سیاه
نشس توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک.

سایه‌ش هم نمی‌موند
هرگز پشت سرش،
غم‌گین بود و خسته،
تنهای تنها!

با لب‌های تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره... قطره... قطره‌ی آب... قطره‌ی آب!

در شب بی‌تپش،
این طرف، اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه
صدا... صدا... صدای پا... صدای پا!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/16 - 14:05 ·
4
Mohammad
022.jpg Mohammad
می‌بینم صورتمو تو آینه،
با لبی خسته می‌پرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی می‌خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟

باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم می‌گم که این صورتکه ،
می‌تونم از صورتم ورش دارم!

می‌کشم دست‌ام‌و روی صورت‌ام،
هر چی باید بدونم دست‌ام می‌گه،
من‌و توی آینه نشون می‌ده،
می‌گه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!

جای پاهای تموم قصه‌ها،
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
مونده روی صورت‌ات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!

*

آینه می‌گه: تو همون ای که یه روز
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،
داری بی‌صدا تو قلب‌ات می‌میری!

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس من ئه!

عکسا با دهن‌کجی به‌ام می‌گن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنه‌گی می‌دن تموم‌شون!

bamdad
bamdad
ماه من غصه چرا؟؟
آسمان را بنگر، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد…

یا زمینی را که،
دلش از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید!

و در آغاز بهار،
دشتی از یاس سپید،
زیر پاهایمان ریخت
تا بگوید که هنوز،
پر امنیت احساس خداست…

ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم همه خوشبختی توست…
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند.

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست، خدا هست هنوز…


ماه من… غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است!
این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه‌ی یک باغند…
همه را با هم و با عشق بچین!

ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری‌ست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز…

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/5 - 19:00 ·
7
bamdad
bamdad
ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺶ ...
ﻭ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛
ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ، ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ، ﺗﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﺶ
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﯽ

ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ
ﺍﻣﺎ ...
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ :
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ،
ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ
ﺭﻭﺩ !
ﺣﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻣﯽ
ﺯﻧﯽ
ﺍﻣﺎ
ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ !
ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﺩ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 17:28 ·
5
bamdad
bamdad
خدایا!از تو بخاطر چشم هایم که می بیند،

گوش هایم که می شنود،

دست و پاهایم که حرکت میکند و

عزیزانی که در کنارم هستند، سپاسگزام!

اون یه ذره مشکلم همه دارن...

{-47-}
دیدگاه · 1393/02/1 - 19:35 ·
6
hamnafas
hamnafas
پاهایم را که درون آب می زنم ، ماهی ها جمع می شوند
شاید این ها هم فهمیده اند / عمری “ طعمه روزگار” بوده ام . . .
دیدگاه · 1393/01/31 - 01:40 ·
5
Mohammad
21933129499531532743.jpg Mohammad
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .


---------------------------------------------------------------------------
خواهر آدولف هیتلر، در 5 جولای 1946، در مورد رفتار هیتلر با مادرش چنین میگوید :
در آن دوران مادرم بسیار بیمار بود، بسیار اندوهگین بودیم. با یاری من، برادرم آدولف با مهربانی و دلسوزی تمام ، در این دوران زندگی مادرم، از او پرستاری میکرد و در این کار خستگی ناپذیر بود. او میخواست تمامی آرزوهایی را که احتمالاً مادرم داشت، بر آورده سازد و تمامی اینها را برای نمایاندن عشق سرشار خود به او میکرد .
دیدگاه · 1393/01/30 - 11:46 ·
6
عسل
عسل
میدانی؟در اور است من ازاد نباشم تا تو به گناه تیوفتی

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می ایند

دردم می اید لباسم را باید با میزان ایمان تو تنظیم کنم

دردم می اید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر میشوی

دردم می اید در رختخواب با تمام عقیده هایم موافقی

و صبح از دنده دیگری بلند می شوی

تمام حرف هایت عوض می شود

دردم می اید نمیفهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه ی تنی بودن است

من محتاج درک شدن نیستم/دردم می اید خر فرض می شوم

دردم می اید انقدر خوب سر وجدانت کلاه می گذاری

و هر بار که ازادیم را محدود میکنی

میگویی من به تو اطمینان دارم اما جامعه خراب است

نسل توام که اصلا مسئول خرابی هایش نبود

میدانی؟

دلم برای مادرهایمان می سوزد

بدبخت های بودند که حتی می ترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمی کردند...نه بخاطر اینکه از زندگیشان راضی بودند

نه...خیانت هم شهامت می خواهد...نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت

جایش الگو داد...

مادرم از خدا میترسد...از لقمه های حرام میترسد...از همه چیز میترسد

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار برای کنترل است

دردم می اید...این را هم بخوانی می گویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موهای بازش کتک می خورد همین را می گویی
ببینم انجا هم اندازه ی درون خانه غیرت داری؟

دردم می اید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند...

انهایی هم که نیستند فامیل های خودتانند...
دردم می اید

از این همه بی کسی دردم می اید

اینجا ست که حرمت نان از قلب بیشترست

ان را می بوسند این را می شکنند
... ادامه
حمید
حمید
درهیاهوی زندگی دریافتم :
چه دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم…
چه غصه ها که فقط باعث سپیدی مویم شد، درحالی که قصه ای کودکانه بیش نبود…
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نخواهد نمی شود!
کاش نه می دویدم و نه غصه می خوردم …
بلکه فقط خدا را می خواندم
فقط خدا را…
... ادامه
bamdad
bamdad
همیشه پاهایی به ما پشت پا میزنندکه خودمان

بند کفش شان را بسته ایم..
دیدگاه · 1393/01/21 - 16:10 ·
7
zoolal
zoolal
دردهایت را دورت نچین تادیوارنشوند.زیرپاهایت بگذارتا پله شوند.
bamdad
bamdad
تو به مقصد رسیدی بدون من...

اما من همچنان ردپاهای تو را دنبال میکنم...

نه برای رسیدن به تو...

نه!!!

میخواهم بی من بودنهایت را بشمارم!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/2 - 01:07 ·
5
bamdad
bamdad
به دنبال کسی که درکم بکند نیستم


من از ابتدای کودکی روروکم را شکستم تـــــــــــــــــا


روی پاهای خودم بایستم
دیدگاه · 1393/01/1 - 23:41 ·
7
ıllı YAŁĐA ıllı
982cc44783983d642b7bbb334305317a.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
bamdad
bamdad
باران که میبارد
باید یه آغوشی …
پنجره ی بازی …
بوی خاکی …
صدای تپش قلبی …
گره ی کور دست ها و پاهایی …
باید چیزی باشد
باران که میبارد …
باید کسی باشد!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/27 - 19:49 ·
7
ParNiyA
aks-s.jpg ParNiyA
بعضی وقتها..دِلم می خواهد
خودمان را بزنیم ، به علی چپِ کوچه ها
و بعد٬یک هو ببینم که
از خیابان اصلی سر در آورده یم
یک ماشین دربست بگیریم
و برویم ته دنیا با هم بنشینیم لبه پرتگاهش
و هی پاهایمان را تکان بدهیم
تخمه بشکنیم و بلند بخندیم . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 15:32 ·
9
شهرزاد
81917780595096630068.jpg شهرزاد
در هیاهوی زندگی دریافتم
چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم
و چه غصه هایی که سپیدی موهایم را حاصل شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود
و اگر نه نمی شود
به همین سادگی
... ادامه
bamdad
bamdad
مــــرد هم قلـــــب دارد
فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....
مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....
شاید نـــدیــــــده باشی..
اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند...
سینــــــــه را جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبادا...
لرزش دست هایش را ببینی...
مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
نه بخاطر زورِ بازوهــا!
مثل تو دلتنگ میشود.. ولی،گریه نمیکند...
بچه میشود....بهانه میگیرد...
تو این ها را خوب میدانی....
تمام آرزویش این است که سر روی پاهایت بگذارد...
تا موهایش را نوازش کنی..
عاشق بویِ موهای توست
و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد.....
چون وقت تنهایی....
خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند..゜
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/12 - 22:35 ·
6
bamdad
bamdad
پاهایت را بگذار اینجا…
درست روی قلبم…
ببخش مرا …
چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم …
آهسته قدم بردار اینجا…
تارو پود این فرش قرمز پر از گل احساسم است…!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/9 - 21:10 ·
3
bamdad
bamdad
سوال دختر بچه ای از پدرش در حین

تماشای یک سریال ایرانی:{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}


«بابا جون؟»

«جونم بابا جون؟»
«این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»
«خب… خب… خب حتما این‌جوری راحت‌تره دخترم.»
«یعنی با لباس راحتی سختشه؟»
«آره دیگه، بعضی‌ها با لباس راحتی سختشونه!»
«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟»
«…….هیس بابایی، دارم فیلم می‌بینم.»
« باباجون، كم آوردی؟!»
«نه عزیزم، من كم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم.»
«خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود.»
«چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت می‌كنه.»
«آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟»
«نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه.»
«پس چرا بدون مانتو می‌خوابه؟»
«خب مامانت این‌جوری راحت‌تره.»
«اون آقاهه هم چون می‌خواسته حجابشو رعایت كنه با كت و شلوار خوابیده بود؟»
«نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد.»
«پس چرا خانمش كه خیلی هم خانم خوبیه بهش كمك نكرد لباسشو در بیاره؟!»
«چون می‌خواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته.»
«واسه همینه كه شما نمی‌تونید روی پاهای خودتون بایستید؟»
«عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟»
«داری می‌پیچونی؟»
«نه قربونت برم عزیزم، اما یه بچه خوب كه وسط فیلم این‌قدر سوال نمی‌پرسه؛ باشه عسل بابا؟»
«اما من هنوز قانع نشدم.»
«توی این یك مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم.»
«چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل می‌خوابن؟»
«واسه اینكه تخت‌خوابشون كوچیكه، دو نفری جا نمی‌شن.»
«خب چرا یه تخت بزرگتر نمی‌خرن؟»
«لابد پول ندارن دیگه.»
«پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟»
«چون ماشین باعث آلودگی هوا می‌شه، ما نخریدیم عزیزم.»
«آهان، یعنی آدما نمی‌تونن هم‌زمان دوتا كار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه كه حجابشون رو رعایت می‌كنن، باعث آلودگی هوا می‌شن، شما و مامان
كه باعث آلودگی هوا نمی‌شین حجابتون رو رعایت نمی‌كنین؛ درست گفتم بابایی؟»
«آره دخترم، اصلا همین چیزیه كه تو می‌گی، حالا می‌شه من فیلم ببینم؟»
«باشه، ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلم‌ها قرار نگیری بری ماشین بخری‌ها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت كنه كه تو این‌قدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نكشی»
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ