یافتن پست: #پرده

Mohammad
hhe134.jpg Mohammad
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

ıllı YAŁĐA ıllı
ghm.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
توضیح نمی خواهد !
تمام خواهش من یک جمله کوتاه است :
دلی که به تو سپرده ام ، به مسپار . . .
دیدگاه · 1392/04/5 - 19:19 ·
8
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
می پندارند ؛ که دارند

باش... تا پرده بردارند{-35-}
دیدگاه · 1392/03/28 - 14:28 ·
7
Mostafa
86594591335112616363.jpg Mostafa
راز عشـق در چیـست؟
Mostafa
Azadeh_Akhlaghi_Photo-7.jpg Mostafa
محمد مصدق – ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ – احمدآباد، ایران |
Mohammad Mosadegh – ۰۵ March 1967 – Ahmad-Abad, Iran | Detail
Mostafa
Mostafa
سیاوش

بی سرزمين تر از باد

صورت عکس تو آلبوم خیسه
دوباره خاطرتو بوسیدم
این سوال بی جواب رو از خودم
تا حالا هزار دفعه پرسیدم
با کدوم ترانه باز جون میگیره
نبض اون حنجره ي فیروزه
میدونم بدون تو فردای من
رنگ خاکستریه دیروزه

تن تشنه مثل خورشید
بی سرزمینتر از باد
كولي تراز ترانه
بی پرده مثل فریاد

تنهاتر از سکوتم
روشنتر از ستاره
عاشقتر از همیشه
با من بخون دوباره



پلکای پنجره رو وا ميکنم
تو کوچه زمزمه مهتاب
همه پنجره ها خاموشن
انگار این کوچه خلوت خوابه

بی صدا اسمتو فریاد میزنم
هق هقم حنجره مو میبنده
دوباره دستای نا مرئی شب
پلکای پنجره مو میبنده



تن تشنه مثل خورشید
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی سرزمینتر از باد
بی پرده مثل فریاد
فریاد...
فریاد...
فریاد...
فریاد...


تن تشنه مثل خورشید
بی سرزمینتر از باد
كولي تر از ترانه
بی پرده مثل فریاد

تنهاتر از سکوتم
روشنتر از ستاره
عاشقتر از همیشه
با من بخون دوباره
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
امشب همه غم های عالم را خبر کن !

بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !
ای میهن، ای داد !
از آشیانت بوی خون می آورد باد !
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
ای میهن، ای غم !
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم !
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
ای میهن، ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر !
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
ای میهن ! در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است ...
در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
دمادم، دمادم ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/17 - 09:52 ·
7
صوفياجون
صوفياجون

دختر مشرقیم دختر آفتاب
پوستم از رنگ بزک کردهء مهتاب
زلفم از رنگ سیاه شب یلدا
چشام از روشنی روزن شبها
همه حرفام مهربونی
با نجابت یار جونی
سر سپردهء محبت
با نگاهی آسمونی
دختر مشرقیم من
دختر مشرقیم من
خونم از رنگ زلال سرخ عشق
گریه هام چشمهء پاک و بی ریا
منم اون تنهاترین دختر شهر
که داره میشکنه اما بی صدا
دختر مشرقیم من
دختر مشرقیم من
صدام از شرشر آب چشمه ها
تشنه ام تشنه ترین تشنه ها
تشنهء مرد سوار که بیاد
قصهء هزار و یک شب رو بخواد
تا براش از دیو قصه ها بگم
زخم تن وحشت سایه ها بگم
تا براش از دیو قصه ها بگم
زخم تن وحشت سایه ها بگم
«««««شهره صولتی»»»»»»»»»»»»»{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}
LeilA
gf.jpg LeilA
????
SAJEDEH
SAJEDEH
مسلخ عشق
بوي خاك باران خورده را به جان خريدم. در اطرافم چراغ هاي پايه‌بلند روشن بود. روبرويم تا چشم مي‌ديد سياهي بود و سياهي. شب با خود رخوت آورده بود و وادارم مي‌كرد بنشينم و آنقدر محو شب باراني باشم تا خورشيد از انتهاي افق سر از خواب دوشين بردارد. حضورش را در كنارم احساس كردم! نگاه كردم. او بود! چون روحي بي صدا كنارم جا خوش كرده بود.

دقايقي به سكوت گذشت. با روشن كردن سيگاري آرام گفت: «مي‌دانيد خوبي تاريكي در چيست؟» با تعجب نگاهش كردم. به نگاهم خنديد و گفت: «اينكه تاريكي سرپوش است و آدم قابل رؤيت نيست. شما تا ديروقت دل به تاريكي سپرده و محو شب مي‌شويد.» پرسيدم جاسوسي مي‌كرديد؟ سر تكان داد: «نه، من داشتم از قلب خودم تا پاي پنجره پل مي‌زدم. نه، ببخشيد! اشتباه كردم. از تاريكي به روشنايي پل می زدم.»
... ادامه
Mostafa
Mostafa
مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/30 - 23:58 ·
7
ebrahim
ebrahim
راز خوشبختي
تاجري پسرش را براي آموختن راز خوشبختي نزد خردمندي فرستاد . پسر
جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اينكه سرانجام به قصري زيبا بر
فراز قله كوهي رسيد. مرد خردمندي كه او در جستجويش بود آنجا زندگي
مي كرد.
به جاي اينكه با يك مرد مقدس روب ه رو شود وارد تالاري شد كه جنب و
جوش بسياري در آن به چشم مي خورد، فروشندگان وارد و خارج
مي شدند، مرد م در گوشه اي گفتگو مي كردند، اركستر كوچكي موسيقي
لطيفي مي نواخت و روي يك ميز انواع و اقسام خوراكي ها لذيذ چيده شده
بود. خردمند با اين و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر
كند تا نوبتش فرا رسد.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
شش راه برای خواب شبانه بهتر
♥هـــُدا♥
AxS (68).jpg ♥هـــُدا♥
وزن دار نمی گویم
قافیه هم نمی گذارم
بی پرده و رک می گویم
دلتنــــــــــگم
دیدگاه · 1392/02/12 - 00:48 ·
7
نگار
نگار
دلت را به هر کسی نسپار ، این روزها بعضی ها از سپرده ات هم بهره میخواهند …
دیدگاه · 1392/02/2 - 15:36 ·
4
ebrahim
ebrahim
4.
پيرمرد نفسي تازه كرد و فرچه را داخل رنگ برد و دردي سخت قفسه سينه اش را چون تيري پيمود، دست
راستش را كه خم شده بود، روي سينه گذاشت و آرا مآرام برخاست
درد امانش را بريده بود، فرچه را داخل حلبي گذاشت و به اتاق بازگشت.
حاجي بابا تا نزديك درگاه رسيده بود، آيسودا متوجه حاجي بابا نبود
ولي حسي سرد تمام وجودش را گرفته بود، حالا سايه حاجي بابا روي فرش دراز و درازتر مي شد.
آيسودا بدون اعتنا به طرف سايه برگشت و نگاهش را در امتداد سايه تا هيكل نحيف حاجي بابا كه حالا به
درگاه تكيه داده بود، كشيد.
حاجي بابا به طرف پنجره رفت و پرده را كنار زد و به آيسودا :
پرده را به روي خود بست هاي كه چي؟
پرده كشيدن و خود را در حصاري زنداني كردن، دليلي براي فكر كردن نيست.
نگاه آيسودا دوباره تا گره فرش زير پايش يكي شد.
توي خودش نبود، ديگر نمي توانست به چشمان پدربزرگ نگاه كند.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آيسودا
حميد مزرعه
.1
شيون باد
پرده هاي رقصان
قاب شيشه اي پنجره
خاطره
و يك نگاه سير شكوفه!
خواب ديدم، خواب كفش ه ايي كه هي جفت مي شدند
خواب لنگه كفش هايي كه پشت سر هم رديف شدند
و من از شمارش تعداد مهمان ها عاجز مي ماندم
پاشنه ي در، زودتر از اين ها بايد م يچرخيد، كسي بايد م يآمد، كسي كه از سرفه شب ذا تالريه،
پونه دم كرده شكوفه، كسي بايد م يآمد بي نام و نشان،
كسي بايد مي آمد و اين انتظار را پايان مي داد، خواب ديدم!
نه شيون باد بود و نه رقص پرد هها.
سايه از روي ترنج گذشت روي ديوار دراز شد، سر خم شده اش
تا نصفه هاي سقف رسيد، براي لحظ هاي طولاني سكوت بود.
دوباره به طرف پنجره برگشت، شيش هها گر گرفته بودند، انگشت كوچكش را روي شيشه بخا رگرفته چرخاند،
حالا يقيناً شبيه گذشته بود.
دستي خيس روي شانه حاجي بابا لغزيد
تمام خاطرات حاجي بابا براي لحظه اي يخ بستند و تا عطر سبز خاطر او كوچيدند
« حاجي بابا، حاجي بابا، سلام »
... ادامه
نگار
نگار
سکوت، پرده ی تاریکخانه ی گوشم را پاره کرده است...
دیدگاه · 1392/02/1 - 00:43 ·
4
Mostafa
Mostafa
میدونین چرا همیشه جلوی آرایشگاه زنونه پرده میکشن؟

واسه اینکه هیشکی نفهمه اون خانوم خوشگله ای که میاد بیرون

همون هیولاییه که ۲ ساعت پیش رفته بود تو …
... ادامه
♥هـــُدا♥
534834_414280788659766_1618454038_n.jpg ♥هـــُدا♥
بگذار بشکافم خودم را امشب


پرده ها که پاره شوند


تو تازه می فهمی


معشوقه ات


تمام این سالها


فقط نام یک هرزه را یدک می کشید
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 19:23 ·
3
♥هـــُدا♥
kmfw4o5eixzwnr6ah7o.jpg ♥هـــُدا♥
ای خدای بزرگ


که در آشپزخانه هم هستی


و روی جلد قرص های مرا می خوانی


لطفا کمی آن طرف تر!


باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم


وهمین طور که دارم با تو حرف می زنم


به فکر غذای ظهر هم باشم


نه کمک نمی خواهم خودم هوای همه چیز را دارم


غذا سر نمی رود


به تلفن ها هم خودم جواب می دهم


وگردگیری این قاب...


یادت هست ؟اینجا کوچک بودم


وتو هنوز خشمگین نبودی


ومن آرام بخش نمی خوردم


درست بعد طعم توت فرنگی بود وخواب


که تو اخم کردی


به سیزده سالگی و آن سال شوم و آن مرگ ...این سنِ نحس من


ببخش بی پرده می گویم


اما تو به جیب هایم


و حتی کیف دستی کوچکم


چشم داشتی!


ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای


حالا یک زن کاملم


چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم


کیفم روی میز باز مانده است


هر هشت ساعت یک آرام بخش می خورم


وبه دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم


لطفا پایت را بردار


می خواهم تی بکشم!
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 19:20 ·
3
شهرزاد
شهرزاد
یک نفر با اسب می آید
دلم می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام
سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی
چاره می جویند
دلم می گیرد از این سفره های کوچک بی نان
ودستان نحیف کودکی یخ کرده ، بی فرجام
نگاه سرد و رد این هزاران سیلی بر گونه
و از احساس آن مردی که با تردید ، با اندوه
بر روی قامت شب می نویسد:
تا طلوع صبح راهی نیست!!
خدا را ای عزیزان مقوا فرش و آسمان شولای هم کیشم
با چه کس گویم
که این خلیفه ، اشرف مخلوق عالم
سرد و یخ کرده
کنون در جوی می خوابد!!
خجالت می کشم از سجده های رفته بر آدم
خلف فرزند آدم ، شرمگین سفره خالی
برای رهن خانه کلیه های خودش را می فروشد
دخترش ، آری عزیز دامن حوا
برای لقمه ای نان ....
خدای من چه گویم؟؟
دلم می گیرد از این استخوان در گلو
این خار در چشمی
که می میراند این شادی خوشبختی در جمع فقیران را
چه سخت است آن زمانی را که می فهمم گمان کردم مسلمانم
شنیدم آن صدایی را که می خواند من را
و دیدم خالی دستان بابا را،که آب و نان نمی آرد
و لیکن آبرو دارد
که فقیر مردمان تقدیر آن هانیست آیا هست؟
...
... ادامه
peyman
peyman
میدونین چرا همیشه جلوی آرایشگاه زنونه پرده میکشن؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

واسه اینکه هیشکی نفهمه اون خانوم خوشگله ای که میاد بیرون همون هیولاییه که 2 ساعت پیش رفته بود تو ...

پسراااااااااااا کمک الان ترورم میکنن ((:
... ادامه
Noosha
park-mafakhr1.baku.jpg Noosha

آرامگاه بزرگان و مفاخر ومشاهیر آذربایجان است.این مکان به دلیل سرسبزی و زیبایی اش لقب پارک مفاخر (فخر پارکی) را به خود گرفته است .نامدارانی چون حیدر علی‌اف ، ابوالفضل ایلچی بیگ ، رشید بهبودوف و شوکت علی‌اکبروا در این مکان به خاک سپرده شده اند.جالبترین موضوعی که دراین مکان ذهن هر بیننده را به خود مشغول می‌کند مجسمه‌های زیبای هر فرد بر سر مزارش می‌باشد...
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خانه ات زيباست

نقش هايت همه سحرانگيز است

پرده هايت همه از جنس حرير

خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست

جاي ماندن هم نيست

بايد از كوچه گذشت

به خيابان پيوست

و تكاپوي كنان

عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد

عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست.{-35-}
دیدگاه · 1392/01/23 - 13:25 ·
3
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ