یافتن پست: #پرده

☠α˩ï§н☠
☠α˩ï§н☠
به تو سپرده بودمش
با هزار و یک امید
و حالا برای هزارو یکمین بار
دلم را می برم
تا شکستگی اش را
گچ بگیرند!
دیدگاه · 1392/05/20 - 00:34 در Lawless ·
7
رضا
رضا
دردم از یار است و درمان نیز هم/دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن/یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما/عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده می‌گویم سخن/گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چون سر آمد دولت شب‌های وصل/بگذرد ایام هجران نیز هم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست/گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان/بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار/بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است/و آصف ملک سلیمان نیز هم




غزل شماره ۳۶۳
صوفياجون
صوفياجون
تا حالا دقت کردین وقتی برمیگردیم خونه و میخوایم اون چیزی رو که جا گذاشتیم برداریم، با زانو و با زحمت زیاد میریم تو خونه که فرش کثیف نشه ولی برگشتنش خسته می شیم با کفش از رو فرش رد می شیم البته دور از چشم مامانمون!!!!!ههههه‎:):D:D
KAMRAN
KAMRAN
روز که به سر می آید با کوله باری از غم به آغوش او پناه می برم

تا دل خسته ام زیر پرده ی سیاهش آرام گیرد، تا هیچ کس

اشکانم را نبیند ، آری فقط شب است که

صدای گریه هایم را می شنود

و به احترام قلب شکسته ام سکوت می کند
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:27 در Art ·
6
MahnaZ
91470976811656984429.jpg MahnaZ
دزد کدام است؟؟؟
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
اخلاقمـ گند استـ؟؟ بہ خودمـ مربوط استـ غرورمـ از حد گذشتہ استــ؟؟بہ خودمـ مربوط استــ تمامـ زندگے ام خودخواهانہ استــ؟؟زندگے خودمـ استــ از عده اے متنفر شده امـ؟؟تقصیر خودشاט استـ نگاه هایمـ بہ افق دوختہ استـ؟؟چشماט خودمـ استـ ـ از ناصحاט خوشمـ نمے آید؟؟سلیقه ے خودمـ استـــ صداے خنده هایمـ از حد عادے بلندتر استـ؟؟خوش حالے خودمـ استـ ــــ عده اے را بہ فراموشے سپرده امـ؟؟حافظه ے خودمـ استـــ ـــ دلم مے خواهد ایـט گونہ باشمـ مجبور بہ تحمل مــ ـــــــــט نیستید . اگہ تحمـُلـ نـَدارے بالاے صـَفحہ سـَمتـ راستـ بیروטּ از ایـטּ صفحہ آزادیــــــــــ ــــــــــــــــــــــ;) ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼◄ راسے اگہ فضولیتـ گلـ کـَردهـ پروفایلـَمـ فـَعالہ میتونے برے اونجا
دیدگاه · 1392/05/12 - 10:44 ·
1
نگار
506141_EmWlUg1b.jpg نگار
از حضرت علی «علیه السلام» پرسیدند : نظر شما در مورد دنیا چیست؟

حضرت فرمود : من بیزار از «دنیا» و عاشق «زندگی» هستم؛

گفتند : مگر بین زندگی و دنیا فرقی هم هست؟

فرمود : «دنیا» خور، خواب، خشم و شهوت است؛

ولی «زندگی» نگریستن به چشمانِ کودک یتیمی است؛

که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دیریست مرا یارای سخن گفتن نیست

یارای به راه پر مغیلان رفتن نیست

یاران مرا از جدایی مترسانید که من خود

دانم قانون رفاقت جز عهد گسستن نیست

مرا هراسی از راز دل گفتن نباشد

پل امیدی به پیمان یار بستن نیست

ای عاشق زار تا زمان مگذشته کاری کن

که در پیری دگر ترا توان جستن نیست

باز آی به دیار صابر پرده از راز خویش بردار

که دیگر ترا طاقت این راز نهفتن نیست

علی قهرمانی
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/9 - 01:28 ·
5
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند برای رفتن به سوی فرعون و دعوت او به خداپرستی مامورشد برای خانواده و بچه های خود احساس خطرو نگرانی می کرد از این رو به خدا عرض کرد : پروردگارا چه کسی از خانواده ها و بچه های من سرپرستی میکند ؟ خداوند به موسی (ع) فرمان داد، عصای خود را براین سنگ بزن . موسی عصایش را برسنگ زد و آن سنگ شکست . در درون آن سنگ ، سنگ دیگری نمایان شد . حضرت موسی با عصای خود ضربه ای هم برآن سنگ زد و آن نیز شکست و در درون آن سنگ ،کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته بود و آن را می خورد. دراین هنگام پرده های حجاب ازگوش حضرت موسی کناررفت و شنید که آن کرم میگوید : پاک ومنزه است خدایی که مرا می بیند و سخن مرا می شنود و بر جایگاه من آگاه است و به یاد من است و مرا فراموش نمی کند.

بدین ترتیب حضرت موسی دریافت که خداوند عهده دار رزق و روزی همه موجودات و بندگان است و با توکل براو کارها سامان می یابد.

آیه شش سوره هود:

" هیچ جنبنده ای روی زمین نیست جز آنکه روزیش بر خداست "
... ادامه
MONA
1016791_582345398483977_573664181_n.jpg MONA
در عروسیِ تو خواهم رقصید
اگرچه ناشیانه،
حتا اگر چشمانمدو پنجره باشند
رو به رگبارهای پاییزی چمخاله...

وقتی تو در جامه‌ی سپیدت
سیگار از دهانِ مردانِ مجلس بی‌اندازی
و درزِ پرده‌های خانه
به حجره‌های شهرفرنگی بدل شود
که فرشته‌گان
برای تماشا کردنت
پشت آن‌ها صف می‌کشند،
من هم میان میهمانان خواهم بود
با هزار قمریِ سَربُریده در نگاهم...

آینه‌ای که تو در آن بنگری هرگز نمی‌شکند
و ماشینی که به شادباش عروس شدنت بوق بزند،
به دره نخواهد افتاد...

عروسِ افسون‌گری که شانه‌هایت
نصف‌النهار جهان را تعیین می‌کنند!
آن شب مقابلِ چشمانت
تانگویی تک‌نفره خواهم رقصید
با باران... //

دیدگاه · 1392/05/5 - 02:20 ·
11
صوفياجون
صوفياجون
....
دنگ... دنگ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذراست
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی الوده است
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.
دنگ... دنگ...
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت، نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد ، آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای:
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ....
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام.
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال.
پرده ای می گذرئ
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ:
دنگ... دنگ.... دنگ....
{-35-} {-35-}{-41-}
MONA
1005193_488566264562032_778806832_n.jpg MONA
باید باکره باشى، باید پاک باشى
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!

من زنم …
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم …. و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو …. است نه تفکر
MahnaZ
MahnaZ
خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …
خدایا ؛؛ رهایم نکن .....
... ادامه
Mostafa
Mostafa
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

مولانا
... ادامه
Mostafa
Mostafa
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

مولانا
... ادامه
مائده
1372258133587861_large.jpg مائده
لرزش صدایم.مال سرمای هواست...
این پرده ی اشک روی چشم هایم هم همینطور...
چیزیم نیست به خدا
من فقط دلواپس توأم...
لباس گرم در چمدانت گذاشتی...؟
... ادامه
Mostafa
Mostafa
... ادامه
Mostafa
Mostafa
تخت چوبی اتاقم

باز دلش هواتو کرده

کمرش شکسته بی تو

تن چوبیش پر درده

طفلکی مثل دل من

داره اون گوشه میپوسه

پای رفتن که نداره

کجا دنبالت بگرده؟

جای لبهای تو مونده

روی اون فنجون قهوه

فال چشماتو که خوندم

میگه دنیا با ما قهره

روی دستگیره اون در

جای دستای تو سرده

اینه از چشام می پرسه

اون چرا بر نمیگرده؟

تخت چوبیم تو رو می خواد

اشکای منو نمیخواد

خیسه دست و بال شیشه

پرده چین خورده و زرده

پنجره باز به بارون

من دلم هواتو کرده

یکی منتظر نشسته

لب پله پای نرده

باد به گوش من میخونه

اون دیگه بر نمیگرده !

چیزی جز اشک نبودت

چشم ما رو تر نکرده

روی شونه های دیوار

سایه من گریه کرده

بعد تو کسی عزیزم

اسممو صدا نکرده


رضا
رضا
ساقی به نور باده برافروز جام ما/مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم/ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ثبت است بر جریده عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان/کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما

ای باد اگر به گلشن احباب بگذری/زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری/خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است/زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست/نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان/باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال/هستند غرق نعمت حاجی قوام ما




غزل شماره ۱۱
مائده
Picture 232.jpg مائده
هیاهوی نگاهم را قاب گرفته ام بر چهره ام...
آهای آرام دنیا به تو حسودی ام می شود...!
پرده ای بین من و این همه شلوغی بکش...
تنها بگذار نگاهم در امان باشد...
ببین مرا....
همان نگاهم که تو را آرام دنیا می کرد...!
بسی کم نگاهت را به نگاهم بدوز...
بسی کم هم غنیمت است...
... ادامه
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ