#داستان_زیبای_گل_خشکیده
” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از
لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک
کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن
را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش
بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز
مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در
نظرم خیال انگیز مینمود.
... ادامه
3رنگ چشای من #خرمایی #قهوه_ایی
1392/01/31 - 15:17شقایق آره دیگه
1392/01/31 - 16:023
1392/02/1 - 15:023
1392/02/11 - 01:33خدا یه چش رنگی هم نداشتیم
1392/02/11 - 21:08هيچكدوم ..
1392/02/13 - 15:23#شهریار چشات چه رنگیه مگه؟
1392/02/13 - 20:08شهريار
1392/02/13 - 20:11شهریار تو که چشمات خیلی قشنگه / رنگ چشمات خیلی عجیبه با صدای مهرنوش خونده بشه
رنگ چشاي من قهوه اي روشن مايل به عسلي ميباشد
1392/02/18 - 22:38