{{همیشه و همیشه زیباترین ها را گلچین کنیم}}
نه شما بگید.. واقعا یه همچین چیزی میشه؟ مهناز حواست باشه بعضی از نوشته هاتو که میخونم حواسم هستا...سوتی بدی تمومه
1392/05/26 - 00:32رضا این ی جور بازی احساسات با کلماته.... و میشه تو زندگی واقعی پیادش کرد....
حواسم هست...
عالی میباشد
1392/05/26 - 05:29یلدا گلی...
نگار گلی
معمولا در این قسمت ما شما را با کارهایی آشنا می کنیم تا با انجام آنها بتوانید تیپ زیبایی بدست آورید. اما هر چند وقت یکبار بد نسیت که این روند را متوقف کنیم و چیزهای دیگری را هم به شما آموزش دهیم.
در این قسمت می خواهیم کارهایی را به شما آموزش دهیم که باید از انجام دادن آنها خودداری کنید، همچنین راه اجتناب از آنها را نیز به شما یاد می دهیم.
1 - رنگ بیش از حد
استفاده از رنگ های زیاد باعث می شود که توجه دیگران نسبت به شما جلب شود البته نه توجهی که منجر به قرار ملاقات شود. سعی کنید در لباس هایتان بیش از 3 رنگ استفاده نکنید و تا آنجا که می توانید پوشش خود را ساده نگه دارید.
سعی کنید از مکمل های رنگی استفاده کنید. رنگهایی که متضاد یکدیگر هستند تکمیل کننده هم نیز باشند ( مثلا بنفش و زرد یا آبی و نارنجی ) رنگ هایی که به هم نزدیک می باشند به نام رنگ های "هم خانواده" شناخته می شوند. ( مثل زرد و نارنجی ) زمانی که می خواهید لباس بپوشید باید سعی کنید که از رنگ های متضاد و یا رنگ های هم خانواده استفاده کنید.
اگر لباس هایتان روشن هستند باید کفش هایتان نیز روشن باشند ولی اگر لباس های تیره بر تن می کنید کفش شما نیز باید تیره باشد.
2 - طرح بیش از اندازه
برای ست کردن رنگ و طرح پارچه باید از لباس هایی استفاده کنید که بیش از 3 طرح نداشته باشند. بهتر است لباس شما دارای یک یا دو طرح متنوع تک رنگ باشد.
البته پیشنهاد ما این است که از لباس هایی استفاده کنید که تنها دارای یک طرح معین می باشند ( مثلا دارای گل های ساده سفید رنگ باشند و یا در پشت آنها مارک کوچکی باشد ) و همیشه همان را بر تن کنید.
3 - پارچه اضافی
برخی از افراد تصور می کنند که هر پارچه مختص طبقه خاصی از افراد اجتماع است. معمولا ابریشم از کتان رسمی تر است. و پارچه لینن نیز از دور داد می زند که با مخمل متفاوت است! چرم هم همیشه خیلی مردانه تر از فاستونی است.
برای اینکه در میان این همه پارچه های مختلف به دام نیفتید می توانید لباس های تابستانی و زمستانی خود را از هم جدا کنید. لباس های زمستانی معمولا کلفت تر، سنگین تر و زبر تر هستند. پارچه های تابستانی نیز از الیاف طبیعی درست شده و بسیار نازک و خنک هستند. آنها را از هم دور نگه دارید تا دچار اشتباه نشوید.
4 - لباس های لکه دار
بهتر است از لباس های لکه دار پیش از اینکه روی آب را به خود ببینند در زیر سایر لباس ها استفاده کنید.
بهتر است هر روز زمانی را به این کار اختصاص دهید که لباس های خود را برای وجود لکه وارسی کنید. به علاوه زمانی که آنها را شستید باز هم نگاه دوباره ای داشته باشید تا مبادا لکه ای از چشم شما دور نمانده باشد.
5 - لباس فصل دیگری را پوشیدن
اگر شما در جایی زندگی می کنید که دارای آب و هوای گرم است، خوش شانس هستید. لباس های شما باید مختص یک فصل ( بهار / تابستان ) باشد.
اما اگر مانند بسیاری از افراد در جایی زندگی می کنید که دارای آب و هوای متنوعی است باید در کمد لباس های خود جایی را برای ذخیره لباس هایی که به درد فصل حاضر نمی خورند باز کنید. همانطور که از قدیم گفته اند "از دل برود هر آنچه از دیده برفت." هر چه که آن پیراهن های لینن را از کت های پشمی دور تر نگه دارید خیلی کمتر اتفاق می افتد که آنها را به طور اتفاقی با هم ست کنید.
6 - شلوارهای خیلی بلند یا خیلی کوتاه
حتی اگر از سایز خودتان مطمین هستید اما باز هم شلوارهایتان را پیش از خرید یکبار پرو کنید. سایز لباس هایی که دارای مارک های متفاوتی می باشند مختلف است.
و همیشه این قوانین را نیز به خاطر داشته باشید: شلوارهای ارتشی و پارچه ای باید تا بالای پاشنه کفش شما بیایند. شلوارهای جین می توانند تا انتهای پاشنه کفش نیز کشیده شوند. قد هر شلواری که بیش از این اندازه باشد برای شما بلند است.
زمانی که راه می روید شلوار شما نباید آنقدر کوتاه باشد که جوراب هایتان از زیر آن معلوم شود. زمانی که می نشینید شلوار شما نباید بیش از چند سانت به بالای جورابتان رود.
7 - شلوارهایی که بالا می ایستند
اگر شما دارای کمر باریکی هستید ( پاهای بلند اما کمر کوچکی دارید ) از شلوارهای جین و ارتشی استفاده کنید که جیب آن در جلو قرار داشته باشد و نه در طرفین. یک حقه دیگری که در این جا می توانید به کار ببرید این است که شلواری خریداری کنید که بزرگتر از سایز شما باشد. این کار باعث می شود که اندام شما پرتر جلوه کند، همچنین قد شلوار نیز بلند تر شده و پاهای شما را ناقص جلوه نمی دهد.
8 - تی شرت هایی که خیلی بلند و یا کوتاه هستند
اگر تی شرت شما خیلی بلند است نباید آنرا هیچ گاه داخل شلوار خود کنید. بر روی این مطلب تاکید داریم. تی شرت باید کمی پایین تر از ناف شما قرار گیرید. هر چیزی که از این مقدار پایین تر باشد بلند است و اگر بالاتر بایستد برایتان کوتاه است. باید مارکی را پیدا کنید که سایز هایش متناسب با اندام شما باشد.
9 - تی شرت های "شلوغ"
از تی شرت های تک رنگ استفاده کنید و از پوشیدن لباس های پر زرق و برق، دارای لگو و کلمات ناپسند به شدت پرهیز کنید. تی شرت های ساده خیلی راحت تر با پلوور و ژاکتهای مختلف ست می شوند.
10 - لباس های چروک
چاره کار شما بسیار ساده است: باید یک اتو و میز آنرا خریداری کنید. اما اگر در حال مسافرت هستید می توانید بر روی محل چروکیدگی کمی آب بریزید و سپس سشوار را بر روی آن بگیرید و با دست محل مورد نظر را صاف کنید. با این کار لباس شما از آن چروکیدگی در می آید. علاوه بر این من آقایونی را دیدیم که این کار را به راحتی در دستشویی های عمومی با دست خشک کن ها انجام می دهند! شاید کار خوبی نباشد اما جواب می دهد.
11 - کراواتی که درست بسته نشده
کراوات باید تا روی سگک کمربند شما پایین بیاید و بر روی گره آن نیز باید یک فرو رفتگی محسوسی دیده شود. برای اینکه شاهد این فرورفتگی باشید باید زمانیکه در حال بستن گره کراوات هستید انگشت اشاره خود را در زیر آن قرار دهید و قبل از محکم کردن گره انگشت خود را از زیر آن به آرامی در بیاورید.
12 - صندل با جوراب
برای مبتدی ها بهتر است که اصلا فکر جوراب پوشیدن را از سر بیرون کنند. اما اگر پوشیدن جوراب اجباری است پیشنهاد می کنیم از جوراب هایی استفاده کنید که اندازه آنها فقط تا قوزک پا است و آنها را با کفش های پارچه ای ست کنید.
13 - زمان اصلاح صورت نقطه ای را جا بگذارید
بعد از اصلاح کردن از ژل پاک کننده استفاده کنید تا بتوانید تمام پوست صورت خود را ببینید. همچنین می توانید یک آینه دستی تهیه کنید تا صورت خود را از نزدیک تر ببینید و اگر جایی اصلاح نکرده باقی مانده بود آنرا راحت تر پیدا کنید.
14 - موهای وسط ابرو
یکبار در هفته موهای وسط ابروهای خود را بردارید یا آنها را شیو کنید. البته می توانید به سراغ لیزر بروید تا برای همیشه از شر آنها خلاص شوید. با یک یا دو جلسه می توانید تمام آنها را از بین ببرید.
خطاهای طرز پوشش
با نگاه اول شاید این موارد لیست بلند بالایی برای انجام دادن به نظر برسند. اما با این دید به آن نگاه کنید : به ازای هر یک موردی که به خاطر می سپارید، شما خود را از اینکه قربانی مدهای ناامید کننده شوید، دورتر منگه می دارید..
من نمیدونم فید چیه و کجاست که بخوام مثلا ب قول شما ببینمش و شخم بزنم
1392/05/2 - 23:14دیدی نمیشه؟؟؟؟؟
ی بار دیگه امتحان میکنم.... # بهار
فید مگه همون پست هایی ک میذاریم نیس؟؟؟؟
1392/05/2 - 23:15اگه پست باشه که خب داریم میبینیم نظر هم میدیم
1392/05/2 - 23:17الان خوب شخم میزنم من؟؟؟؟؟؟
1392/05/2 - 23:18هیلا فید همون پست هست .
مائده حرفت درسته اما وقتی بچه ها پست زیاد میذارن و نباشی اون وقت خیلی از نوشته ها رو نمی بینی . واسه همین کاری کردم اگر تو پروفایل هر کسی برید و نظری رو نوشته ها بگذارین اون نوشته تو صفحه نمایش زنده بالا بیاد تا بقیه هم ببین .
هیلا خودتی...من نیلام
1392/05/2 - 23:20بعله خب این حرف شامل کسایی میشه که دیر ب دیر میان ما که اینجا اتراق کردیم هر روز..........مرسی از توضیح
1392/05/2 - 23:22نیلا اشتباه تایپی بود
1392/05/3 - 20:26از مورفی کلمات قصار دیگری نیز به جا مانده از جمله «همه چیز ذاتاً دچار خطا و دردسر میشد مگر اینکه برای درستی آن تلاشی شده باشد». قانون مورفی (گاهی با استنباط فیناگل یا قانون سُد در فرهنگ غرب اشتباه میشود.) یک مثل معروف در فرهنگ غرب است که در زمان آزمایش واگن موشکی در اواخر دههٔ ۴۰ به وجود آمد. اصلیترین پیامی که این قانون بیان میکند این است که در هر حالتی که احتمال خراب شدن یا خطا رفتن باشد بیشک روزی این اتفاق میافتد. «اگر راههای متفاوتی برای انجام کاری باشد که یکی از آنها به خرابی یا فاجعه بیانجامد، حتماً یک نفر کار را به همان صورت انجام خواهد داد.» که معمولاً به این صورت بیان میشود: «هر چیز که میتواند خطا برود، خطا میرود.» از نیکلاس اسپارک محقق و نویسندهٔ کتاب «تاریخی از قانون مورفی». [۱]
این نامگذاری طعنهآمیز در پی سرگرد ادوارد مورفی است که در مرکز نیروی هوایی ادوارد همراه گروه استَپ روی پروژهٔ MX۹۸۱ کار میکرد. او مدت کوتاهی به عنوان مهندس توسعه در فنون اندازهگیری با دکتر و سرهنگ جان پاول استَپ دوست و همسایهٔ سابقش روی پروژه واگن موشکی (rocket sled) مشارکت میکرد.
نیک اسپارک در پایان کتاب «تاریخی از قانون مورفی» بیان میکند که تفاوت خاطرات بعد از گذشت سالها، اجازه مشخص کردن دقیق شخصی که در طول چندین ماه آزمایش دستگاه جدید اندازهگیری، این عبارت را به شکل مصطلح امروزی آن ابداع کرده نمیدهد، ولی این عبارت در انعکاس جملهای که مورفی پس از شکست دستگاه اندازهگیریش گفته ابداع شده و به تدریج از حالت اولیه آن که در اولین کنفرانس سرهنگ استپ-سریعترین مرد روی زمین-به کار رفت به حالت امروزی در آمده.
ما خواستیم بی خیال قضیه شویم. اما انگار خود فرهنگستان فانتزی زبان و ادب فارسی ول کن نیست. به همین مناسبت هر روز یک پاراگراف مصوب با کلمات مصوب و خجسته آن فرهنگستان فخیمه می سازیم تا حساب کار دست فارسی زبانان بیاید.
عشقم
من از عشق رخ تو رخ جوش زدم و تو از رخ جوش من هی جوش می زنی.
عشقم، عمرم، نفسم، به نظرم اگر جوش های رخ جوش تو روی خال رخ تو بزند، باید اسم آن را بگذاریم خال جوش.
امروز تو را در خویش یار دیدم و در دل گفتم کاش یار خویش با من در خویش یار بودی. کاش با تو ماست و برگکی بخورم.
عزیزم، تو نبودی و امروز دمابان خالی بود. خویش یار شلوغ بود و پی غذا را یا باید به تن می مالیدم یا منصرف می شدم.
تو از حال من آگاهی نداری و با من دورآگاهی نداری، افسوس. بیا دورآگاهی کنیم با هم.
عزیزم، راستی، چند وقتی است که درونداد دستگاه دست کم مشکل پیدا کرده. دوستم گفت اگر از دستی استفاده می کردم مشکلی پیش نمی آمد. دروندادم را که درست کردم امیدوارم بیروندادم به مشکل نخورد. به زودی برایت نامه می دهم عشقم. بای هانی.
متن بالا با استفاده از کلمات پایین سرهم بندی شده:
رخ جوش = آکنه/ رستوران سلف سرویس = خویش یار
برگک = چیپس/ ماست و برگک = ماست و چیپس
دمابان = فلاسک/ دورآگاهی = تله پاتی
درونداد = این پوت/ بیرونداد = آوت پوت (اگر این پوت درونداد است لابد آوت پوت بیرونداد است. ما نمی دانیم. )
دستی = پرتابل/ پی غذا = دسر
پیر مردی تعریف میکرد که به توصیه یکی از سناتورها که از اقوام او بود پس از هماهنگی های لازم، جهت مذاکره در موضوعی اقتصادی و احتمالا عقد قرارداد پیمانکاری به دیدن رییس یک سازمان دولتی رفت.
میگفت من و شریکم ، کروات و اودکلن زده به دفتر وارد شدیم.آقای رییس هم خیلی تحویل گرفت وصحبت شروع شد. پس از زمان کوتاهی ، یک پیش خدمت وارد شد وسلام کرد و جلوی هرکداممان یک لیوان آب جوش گذاشت . یک قندان و یک ظرف شیشه ای هم بر روی میز قرار داد و رفت. در ظرف شیشه ای چندین بسته کوچک کاغذی بود.
دقت کردم دیدم که به هر بسته کوچکِ کاغذی، یک اتکت تبلیغی زرد رنگ با کلمات انگلیس ، وصل است. که تا آن موقع از این خوراکی ها ندیده بودم.
رییس گفت بفرمایید، سرد میشود.
ما که نمیدانستیم چه باید بکنیم منتظر بودیم که اول کارهای او را ببینیم و بعد تکرار کنیم.
بالاخره آقای رییس یکی از بسته ها را در آب جوش گذاشت و اتکت را در دست گرفت و شروع به بالا پایین کردن و تکان دادن نخ کرد. ما هم همین کار را تکرار کردیم.
من احساس کردم که او متوجه این موضوع شده است که داریم کارهای او را تکرار میکنیم و از این بابت نگران بودم که یکدفعه تصمیم گرفتم به او بفهمانم که بار اوّلمان نیست که از این خوراکیها میخوریم و با حرکتی ابتکاری وقتی مطمئن شدم که خوراکی فرنگی به اندازه کافی خیس خورده و آماده خوردن است، به آرامی با نخ، آن را بالا گرفتم و به لبه لیوان چسباندم که چکه اش گرفته شود بعد در یک چشم به هم زدن سرم را بالا گرفته ، دهانم را باز کردم و بسته را به دهان صاحب مرده خود گذاشتم.
شریک بدبخت من هم خواست کم نیاورد و بلا فاصله همین کار را تکرار کرد.
از طرفی دهانم داشت میسوخت و از طرف دیگر نمیدانستم که باید این خوراکی لعنتی را بِمَکم یا گاز بزنم که آقای رییس نتوانست جلو خنده اش را بگیرد و با عجله از اتاق خارج شد.
اما صدایش از اتاق مجاور به گوش میرسید و بعد از سالها ، هنوز صدای قهقهه های او را فراموش نکرده ام.
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری .
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید!
و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جای گرفت.
استاد ۵۰ سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بیاندازید، بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل “ماش پلو†که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم… اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم . . . . استاد حالا خودش هم گریه می کنه . . . .
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی ذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم! نوه هامون تو تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما . . . . .
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی “عمو†و “دایی†نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زهوار در رفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
گفت: باز کن می فهمی.
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیه؟
گفت:از مرکز اومده؛ در این چند ماه که این جا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دونستم که این چه معنایی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشه نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت: از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیره و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم. اما برای دادنش یه شرط دارم . . . .
گفتم: چه شرطی؟
گفت: بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره!
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟