یافتن پست: #گرگ

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند#

همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند#

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند#

گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند#

آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند#

عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند#
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/31 - 20:13 ·
8
hamnafas
hamnafas
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند؛

گوسفند نمی درند...

به نی چوپان دل می سپارند و گریه میکنند.
مائده
مائده
من در امتداد خط نگاهت
در دور دست ها
پایین کوه
لب جاده
سرد...
مه زده
آرام
معصومانه و تنها
طعمه گرگ های بیابان شدم...!
دیدگاه · 1393/01/29 - 17:59 ·
3
bamdad
bamdad
هر ردپای آهویی را که دیدی دنبال نکن
این روزها زیادند “گرگهایی” که با کفش آهو راه میروند !
دیدگاه · 1393/01/27 - 22:15 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
zahra حرفهایی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود

نمیگوییم وحرفهایی هست برای نگفتن،حرفهایی که

هرگزسربه ابتذال گفتن فرود نمی آورند...

وسرمایه ماورایی هرکس،حرفهایی است که برای

نگفتن دارد،حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند

وبیان نمیشوندمگرآنکه ...

مخاطب خویش رابیابند!!
atefe
atefe
این روزها دوره ی گرگهاست!
مهربان که باشی می پندارند دشمنی،گرگ که باشی خیالشان راحت میشود که از خودشانی!
ما تاوان گرگ نبودنمان را میدهیم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/24 - 15:20 ·
7
bamdad
bamdad
گرگ ها را رام کردیم تا ســـگ شوند

حواسمان به گوسفندها نبود

برای خود گرگی شده بودند...!
دیدگاه · 1393/01/23 - 21:45 ·
9
bamdad
bamdad
گول دنیا را مخور...!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند...
... ادامه
zoolal
zoolal
گرگها همیشه زوزه نمیکشند...
گاهی هم می گویند:
دوستت دارم...
وزودتر از انکه بفهمی بره ای میدرند خاطراتت را
وتو میمانی با تنی که بوی گرگ گرفته
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:44 ·
2
zoolal
zoolal
به سلامتی گرگای قدیم که حداقل صداشون صدای خودشون بود نه گرگای امروزی که صدای گوسفند در میارنو آدمو فریب میدن
zoolal
zoolal
سگ " بودن اخلاقم بخاطره " گرگ" بودن اطرافیانمه..
دیدگاه · 1393/01/21 - 10:23 ·
3
bamdad
bamdad
زندگیِ من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد..!

تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!

بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.
آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
تماشای تو وقت می خواست
گوشِ من پاسخی ندید
دلم می خواهد صدایت را بشنوم..
همین!
... ادامه
Noosha
34 Noosha
گرگ هم که باشی

عاشق بره ای خواهی شد ...

که تو را به علف خوردن وا میدارد

و رسالت عشق این است

شدنِ آنچه نیستی !
ıllıllᗩllᗩTarsa_H00pEᗩıllıllᗩllᗩ
ıllıllᗩllᗩTarsa_H00pEᗩıllıllᗩllᗩ
گرگه میره دم خونه شنگول منگول در میزنه


یه دفعه خرسه گریه کنون میادبیرون میگه :


بابا تو مارو کشتی

الان اینا ۲۰ ساله از اینجا رفتن !


بیشعور کثافت ولمون کن دیگه


گرگه میگه : خیلی بیشعوری برات آش آوردم! {-7-}{-7-}{-15-}
bamdad
bamdad
جانم را به دندان گرفتم !

و اعتماد را به خاک سپردم ،

خوب میدانم،راه و رسم درندگی چون دیروز نیست!!

گرگ های این جنگل روی دوپا راه میروند . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/7 - 13:58 ·
10
soheil
soheil
چون سلیمان را سراپرده زدند

جمله مرغانش به خدمت آمدند

هم‌زبان و محرم خود یافتند

پیش او یک یک بجان بشتافتند

جمله مرغان ترک کرده چیک چیک

با سلیمان گشته افصح من اخیک

همزبانی خویشی و پیوندی است

مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

جمله مرغان هر یکی اسرار خود

از هنر وز دانش و از کار خود

با سلیمان یک بیک وا می‌نمود

از برای عرضه خود را می‌ستود

از تکبر نه و از هستی خویش

بهر آن تا ره دهد او را به پیش

چون بباید برده را از خواجه‌ای

عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای

چونک دارد از خریداریش ننگ

خود کند بیمار و کر و شل و لنگ

نوبت هدهد رسید و پیشه‌اش

و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش

گفت ای شه یک هنر کان کهترست

باز گویم گفت کوته بهترست

گفت بر گو تا کدامست آن هنر

گفت من آنگه که باشم اوج بر

بنگرم از اوج با چشم یقین

من ببینم آب در قعر زمین

تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ

از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ

ای سلیمان بهر لشگرگاه را

در سفر می‌دار این آگاه را

پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق

در بیابانهای بی آب عمیق
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 21:25 ·
3
soheil
soheil
...
حيدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگينان
نامردلرين بورونلارين اوْغگينان
گديکلرده قوردلارى توت ، بوْغگينان
قوْى قوزولار آيين-شايين اوْتلاسين
قوْيونلارون قويروقلارين قاتلاسين











(٧٥)
مردانِ مرد زايد از چون تو کوهِ نور
نامرد را بگير و بکن زير خاکِ گور
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور
بگذار برّه هاى تو آسوده تر چرند
وان گلّه هاى فربه تو دُنبه پرورند
دیدگاه · 1393/01/5 - 20:01 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
6.jpeg متین (میراثدار مجنون)
دندان پزشک آخرین دندان گرگ را کشید..

نگاهی به صورت گرگ انداخت و پوزخندی زد..

گرگ زیر لب گفت:

آری..

بخند..

این است عاقبت گرگی که عاشق گوسفندی شده باشد!..
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 14:11 در دوستها ·
9
bamdad
bamdad
سرد بود ،
حرف هایی که میزدی..
تابستانم اگر بود، تگرگ میبارید..
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:16 ·
10
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ