””نفرین””
بسوزی ای فلک درحسرت یار
که سوزاندی مرادرهجردلدار
طبیب دردمن هرگزنبودی
نبودی مرحم این دل بیمار
الهی که نبینی روی یارت
بمانی منتظرتاصبح دیدار
الهی که گلت پژمرده گردد
که پژمردی گل من رابه گلزار
الهی که نباشی شادیکدم
بسان من به غم باشی گرفتار
الهی که غمت راکس نداند
نباشدبهرغمهای توغمخوار
الهی قطره قطره آب گردی
بسان من چوشمعی درشب تار
الهی که دلت بیمارگردد
نباشدبهربیمارت پرستار
الهی که دلت همچون متاعی
نباشدارزشش روزی به بازار
فلک چرخت نچرخدروزی ایکاش!
که چرخاندی مرادرطول ادوار
شعراز:نیماراد
آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من
گفتم قنقی امشب تو مرا ای فتنه من شور و شر من
گفتا بروم کاری است مهم در شهر مرا جان و سر من
گفتم به خدا گر تو بروی امشب نزید این پیکر من
آخر تو شبی رحمی نکنی بر رنگ و رخ همچون زر من
رحمی نکند چشم خوش تو بر نوحه و این چشم تر من
بفشاند گل گلزار رخت بر اشک خوش چون کوثر من
گفتا چه کنم چون ریخت قضا خون همه را در ساغر من
مریخیم و جز خون نبود در طالع من در اختر من
عودی نشود مقبول خدا تا درنرود در مجمر من
گفتم چو تو را قصد است به جان جز خون نبود نقل و خور من
تو سرو و گلی من سایه تو من کشته تو تو حیدر من
گفتا نشود قربانی من جز نادرهای ای چاکر من
جرجیس رسد کو هر نفسی نو کشته شود در کشور من
اسحاق نبی باید که بود قربان شده بر خاک در من
من عشقم و چون ریزم ز تو خون زنده کنمت در محشر من
هان تا نطپی در پنجه من هان تا نرمی از خنجر من
با مرگ مکن تو روی ترش تا شکر کند از تو بر من
کی سپری فصل خزان می شود؟ کی سحر و وقت اذان می شود؟ رود فرج از دل تنگ زمان کی سوی گلزار روان می شود؟ باز زِ یُمن قدمش گفته اند عالم فرتوت جوان می شود یوسف از ین دیرتر آیی تگر قامت یعقوب کمان می شود خوبتر و برتر و بالاتری بیشتر از آنچه بیان می شود چشمه خورشید محبت بتاب ورنه دل از دیو و دَدان می شود ای دل از ین بیش مزن دست و پا هر چه خدا خواست همان می شود...#
بدم مياد ازش
1392/08/29 - 19:40منم زیاد خوشم نمیاد ازش
1392/08/30 - 01:44جالبه معمولا دخترا همه دوسش دارن
1392/08/30 - 13:14من بهرام رادان رو فقط دوس دارم
1392/08/30 - 13:27ولی من دوسش دارم...
1392/08/30 - 18:47یلدا منم بهرام رادانی هستمااااااااا
1392/09/10 - 01:11