Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #گویی

sarah
sarah
بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است.
اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:
افسانه حاکی از آن است که در قرن ۱۵، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان دربند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود!
به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چه کار می کردند؟!{-30-}
...
...
دوش ازته دل ناله مادربشنیدم
شکوایه وواگویه دادارامیدم
برمهرنهاده سروتسبیح به دستش
گویی که ملک برسرسجاده بدیدم
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
آن زلف دوتایی که پریشان به جبین است
گیسوی پریشان شده یارمهین است
آن ناوک مژگان که زندتیربه عالم
گویی به سرکوی دل مابه کمین است
شعراز:نیماراد
... ادامه
LeilA
LeilA
صدا میکنم " تو " را...
این " جانی " که میگویی جانم را میگیرد...!
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
موقعی که نیستی....دمار از روزگارم در می آورد...
... ادامه
محسن
محسن
کاش میفهمیدی قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی بمان... نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی هر طور راحتی...
دیدگاه · 1392/06/14 - 00:39 ·
5
محسن
محسن
دوستت دارم هایت را باور می کنم
درست مثل امضای آخر نامه هایت که می گویی خون است…
اما طعم آب انار می دهد
دیدگاه · 1392/06/14 - 00:37 ·
5
...
...
بازشبی درگذرازکوی غم
عابری بس دربدرت میشوم
گرزدل عاشق من بگذری
بازشبی رهگذرت میشوم
درشب تاردلت ای نازنین
بازامیدسحرت میشوم
مویه زعشق دگری هم کنی
عاشق آن چشم ترت میشوم
گرچه توراست میل سفربارقیب
عشق منی همسفرت میشوم
گرچه شلوغ است سرعشقت ولی
تکیه گهی بهرسرت میشوم
گرکه بودکام توتلخ ازفلک
کام توراچون شکرت میشوم
گرچه ندیمان به رکاب تواند
بازندیمی به برت میشوم
چشم بلاگربه توافتددمی
غصه نخورچشم نظرت میشوم
گرچه بسی محرم رازتواند
محرم رازدگرت میشوم
گرکه مراترک کنی باجفا
تابه ابدمنتظرت میشوم
میروی ازپیش من ای بیوفا
گویی به من دردسرت میشوم
شعرازنیماراد{-38-}
دیدگاه · 1392/06/12 - 22:51 ·
7
Majid
64300118102621384997.jpg Majid
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﺸـﻢ ﻫﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸـﺖ ﺑﮕﯿـﺮﻡ ...

ﺩﯾﺪﻡ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﺳﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ
شهرزاد
شهرزاد
دلم خوش نیست . . .
غمگینم . . .
کسی شاید نمیفهمد . . .
کسی شاید نمیداند . . .
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی . . .
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
عجب احساس زیبایی . . . !
تو هم شاید نمیدانی . . . !
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
داستان زیبای که تا دیر وقت کار می کرد
MahnaZ
260919_g24612.gif MahnaZ
شاید سال ها بعد در ها ازکنارهم بگذریم
و ...
زیر بگویی چقدر آن شبیه بود.......
iman
iman
صدا میكنم " تــــــــــــو " را...
این " جانی " كه میگویی
جانم را میگیرد...!
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
موقعی كه نیستی....
دمار از روزگارم در می آورد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/10 - 16:33 ·
7
mahya
mahya
کاش ... کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ...

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود


دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...


سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!


دنیا راببین ... بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،



بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید ...


بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند ...

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

اما هیچ کسی نمی فهمد ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/8 - 01:02 ·
6
Majid
Majid
هستند انسانهایی که از هزاران حرف شما هیچیک را نمی فهمند
و هستند کسانی که بی آنکه کلمه ای بگویید درکتان خواهند کرد . . .
دیدگاه · 1392/06/7 - 01:13 ·
3
iman
iman
باور کن من هرگز لایق دوستت دارم های تو نبودم ؛ ملتمسانه از تو میخواهم : دوستت دارم هایت را به کسی بگویی که لایق دروغهایت باشد . . .
دیدگاه · 1392/06/7 - 00:38 ·
7
iman
iman
صدا میکنم ” تو ” را !
این ” جانی ” که میگویی ، جانم را میگیرد !
نزن این حرف ها را !
دل من جنبه ندارد . . .

به پای هم پیر شدیم …
من ، و خیال تو !
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/6 - 23:51 ·
8
Mostafa
Mostafa
انسان موجود عجیبی است اگر به او بگویید در آسمان خدا یکصد میلیارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد بی چون چرا میپذیرد. اما اگر در پارکی ببیند روی نیمکتی نوشته اند رنگی نشوید بی درنگ انگشت خود را به نیمکت میکشد تا مطمئن شود!!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/6 - 17:02 ·
7
نگار
506141_ukhUPV7Z.jpg نگار
ما همه با زندگی معامله می کنیم؛

با خودمان هم معامله می کنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم؛

اگر نبخشی، نمی بخشم؛

خیانت کنی، خیانت می کنم؛

بدی کنی، بدی می کنم؛

دروغ بگویی، دروغ می گویم؛

و همیشه کوچک می مانیم؛

بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر!

این را بدانیم که با خوب، خوب بودن هنر نیست ...
... ادامه
...
...
یک بوسه زلبهای تودرخواب گرفتم
گویی که لب ازچشمه مهتاب گرفتم
نامت زقلبم نتوانی کنی پاک
چون دردل خودنام توراقاب گرفتم
{-49-}{-49-}{-49-}{-49-}
...
...
من که هستم تاابدمجنون تو
کاش بودی لحظه ای لیلای من
همچوپروانه کنم دورت طواف
کاش بودی همچوشمع شیدای من
گشته ام شهره زعشق ورزی به شهر
کاش بودی تودمی رسوای من
عاشقت هستم تومعشوقم نه ای
کاش بودی لحظه ای بر جای من
تادم آری تاابدآه وفغان
تابگویی ای دریغ ووای من
شعرفی البداهه از: نیماراد{-31-}
دیدگاه · 1392/06/5 - 02:37 ·
2
MONA
MONA
بخشی از یکی از نامه‌های احمد شاملو به همسرش آیدا :

...بالاخره "فردا" مالِ من است. مالِ من و تو با هم. مالِ احمد و آیدا باهم... بالاخره خواهد آمد، آن شب‌هایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه‌ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه‌قدر خوش‌بخت هستم.
چه‌‌قدر تو را دوست دارم!چه‌قدر به نفس تو در کنار خودم احتیاج دارم! چه‌قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه‌ی حرف‌های ما این شده است که تو به من بگویی: امروز خسته هستی یا چه عجب که امروز شادی! و من به تو بگویم که دیگر کی می‌توانم ببینمت؟ و یا تو بگویی: می‌خواهم بروم. من که هستم به کارت نمی‌رسی. من بگویم‌: دیوانه‌ی زنجیری حالا چند دقیقه‌ی دیگر بنشین!
و همین! همین و همین!

....

آیدای من : این پرنده؛ در این قفس تنگ نمی‌خواند. اگر می‌بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چگونه در تاریک ترین شب‌ها، آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.
به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم.
به من بنویس تا یقین داشته‌باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شب‌های سفیدی.
به من بنویس که می‌دانی این سکوت و ابتذال زائیده‌ی زندگی در این زندانی است که مالِ ما نیست، که خانه‌ی ما نیست، که شایسته ما نیست.

به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما در آن آواز خواهدخواند.

احمدِ تو!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/5 - 00:34 ·
12
NILOOFAR
NILOOFAR
برای دوری از ریا : لاحول و لاقوله الا بالله زیاد بگویید.
برای درمان عصبانیت : زیاد صلوات بفرستید.
برای تمرکز فکر : زیاد لااله الا الله بگویید.
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
46161651614862569156.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 07:38 ·
5
MahnaZ
m694_Avazak_ir0Love_10384.jpg MahnaZ
ها نیست .

اگر بگویی . . .

به اندازه ی ها !

را بیاور

# مردانه و اش را

بدهیم به رسم


# قرار است را / داشته باشیم ...!
... ادامه
مائده
مائده
در پشت سکوت
شاید هم در پناهش
و نگاه تلخ تو
شاید هم در پناهش
باتو..شاید هم در پناه تو
دم با تو خرج میکنم
میگذرد و میگذردو در شاهد شب
و سوگندی غریبانه به ماه
من را هدیه میکنم به غریزه ات
آن دم ، دردَم... بی فوت وقت می پذیری
بی چرا
بی شک
بی چون.بی زیرا
رخوت هذیان هایت در تنم می پیچد
و دردم،در دَم در ناله ای گم میشود!
صدای گرمت
نوای رحمی که به من داری
و تلاطم نبض های داغت
همه و همه دردم را مسکوت میکند
شب است.. شاهد ما
ودر ناله ی جیرجیرک ها
بی شک و بی چرا
با خود میگویم
تو عاشق ترینی اما
بی شک کذب محض است
صبح میشود وباز اغاز بازنگری لحظات قبل تر از شب
هذیان نمیگویی
شاهدی نیست
پر از شک وچرا
پر از خالی.
اما بازمیگویم تو عاشق ترینی
درپناه بی پناهی ها
هر لحظه ذکر زبانم دوستت دارم جاری میکنم
تا باورکنی...
اما...من...باور نمیکنم
و دوستت دارم
من ِ بی منم را پیش تو امانت میدهم
تا در بی قراری فردا
بی پناهی ها
زیر سلطه ی جمع من و تو
فردا روزی
در صبحِ خود صبح
بی غریزه
نه به یاد قبل تراز شب
جان نثار که نه
یک محبت بی غریزه نثارم کنی
یک بوسه ی بی هوس
یک بوسه ی بی هویت
تا باشد صبحی بی هیچ شبی
شک طلب نکنی
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 00:40 ·
8
صفحات: 18 19 20 21 22

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ