یافتن پست: #اولین

bamdad
bamdad
♥اولین تو بودی♥
♥آخرین هم تو خواهی بود♥
♥نمی خواهم طعم چشم دیگری را بنوشم♥
♥انتظار بارانت سخت هم باشد♥
♥فقط به خیال آمدنت♥
♥خیس خیسم♥
{-60-}
دیدگاه · 1393/03/17 - 21:05 ·
3
رضا
000_73.jpg رضا
mostafa AZ
mostafa AZ
وقتی اولین بار..... مادرم وجود مرا با تهوع احساس کرد..... از دیگران چه انتظاری میتوانم داشته باشم ؟
zoolal
zoolal
پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و می گه
چون از صبح اولین کسی هستی
که کمربند ایمنی بستی برنده 58 میلیون تومن پول شدی.
حالا می خوای باهاش چیکار کنی؟
مرد می گه: می رم گواهینامه می گیرم.
زنش سریع می گه: جناب سروان این وقتی اکس می زنه پرت و پلا می گه.
بچشون از اون پشت می گه: بابا نگفتم با ماشین دزدی قاچاق نکنیم؟
یه صدا از صندوق عقب می یاد: از مرز رد شدیم یا نه؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/10 - 12:15 ·
5
zoolal
zoolal
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ،ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ
ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،ﺍﻣا ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. ﺳﺎﻋﺘﯽ
ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺍﺷﮏ
ﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯﻧﮑﻨﻢ. ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ
ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ.ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ.ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ
،ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ
؟ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ!
سلامتی همه دخترای با محبت ♥
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/9 - 15:23 ·
5
Noosha
download.jpg Noosha


فرزاد فرزین شب گذشته در فستیوال جام جهانی هنرمندان Art Football 2014 به روی صحنه رفت. اجرای شب گذشته تحسین هیئت داوران را برانگیخت و بنا به گفته ی آن ها اجرای فرزاد فرزین تا به امروز جزو بهترین اجراهای موسیقی فستیوال بوده است. فرزاد فرزین اولین خواننده ی پاپ است که تا به امروز در یک فستیوال بین المللی به روی صحنه رفته است. بعد از اجرای فرزاد فرزین گروه The Vocie of Gypsies به روی صحنه رفتند. در این رقابت ها گروه هایی از هنرمندان ۱۶ کشور دنیا حضور دارند و به اجرای برنامه می پردازند و در پایان گروه برتر معرفی می شود.

فرزادفرزین در مورد اجرایش در می گوید: تمام سعی خود را کردیم تا نماینده درخوری برای کشور عزیزمان باشیم و برنامه ی خوبی را داشته باشیم. از مردم عزیزم خواهش می کنم که ما را از دعای خیرشان بی نصیب نگذراند و همینطور از هواداران عزیزم و هموطنان عزیزم که در شب برنامه ما حضور داشتند تشکر می کنم.{-41-}
دیدگاه · 1393/03/8 - 23:54 ·
8
رضا
رضا
کشور جالبیه سالها تلاش کردن نظامی ها رو کنار بزنن که 2 سال پیش موفق شدن بعدش اولین انتخابات آزاد رو برگزار کردن و محمد مرسی رئیس جمهور مصر شد . یک سال بهد نظامی ها کودتا کردن بعد رئیس ارتش کسی که کودتا کرد نامزد ریاست جمهوری دور جدید شده پس فردا میشه رئیس جمهور مصر .
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:48 ·
11
کاپیتـان رستمی
1401126097365575_thumb.jpg کاپیتـان رستمی
..
Morteza
Morteza
بهم گفت بخواب؟
خوابیدم...
گفت وا کن؟
وا کردم...
یه چیزی در آورد کرد توش...
وقتی کارش رو انجام داد خیلی خون اومد...
خیلی ترسیده بودم...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

آخه اولین بار بود دندون می کشیدم
ریدم به اون ذهن خرابت که تا اومدی به این پایین برسی هزار تا فکر خاکبرسری کردی
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/5 - 23:15 ·
10
bamdad
bamdad
هیچ پرنده را زمان اولین پروازش دیده ای؟!

یا اوج میگیرد یا سقوط ...!

ولی هیچوقت به سقوط نمی اندیشد !

چیزی که انسانها همیشه به آن می اندیشند...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/5 - 19:26 ·
5
ıllı YAŁĐA ıllı
d.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
ما یه سالمون که بود عاشق دختر همسایه بودیم،اونم عاشق ما بود…تا اینکه یه روز یه نی نی جدید اومد تو کوچه مون و عشق ما دو روز بعد مارو بخاطرش ول کرد! روزی که داشت میرفت بهش گفتم “عزیزم تو تمام زندگی منی،من تک تک نفسهامو به بهونه وجود تو میکشم،تویی دلیل زنده بودنم”…آقو برگشت گفت “میدونم..ولی کامبیز پوشک خارجی میبنده”…ها ها ها ها ها… بله ما اولین شکست عشقی رو در سن یک سالگی تجربه کردیم! ینی چنان از درون خورد شدیم که نگو…له له شدیم! {-77-}
ıllı YAŁĐA ıllı
س.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
...
...
اولین وآخرین دختری که جلویش زانوخواهم زد
دخترم خواهدبود
آن هم برای بستن کفشهایش...
””راحیل جان""دوستت خواهم داشت...!
دیدگاه · 1393/03/4 - 11:29 ·
6
رضا
motor.jpg رضا
zahra
zahra
وقتی خداحافظی میکنیم

چــه انـرژی عـظیـمی مـی خواهـد کـنترل اولین قـطره اشک بـرای نـچکیـدن .
دیدگاه · 1393/02/31 - 14:05 ·
7
رضا
رضا
دیدگاه · 1393/02/29 - 14:34 ·
4
bamdad
bamdad
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند......

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند:باید ازت عکسبرداری بشه تا مطئن بشیم جایی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشد.پیرمرد غمگین شد،گفت خیلی عجله دارم و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش پرسیدند:

او گفت:همسرم در خانه سالمندان است هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود!

یکی از پرستاران به او گفت :خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند.پیر مرد با اندوه گفت :خیلی متأسفم او آلزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد!او حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت:وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیر مرد با صدای گرفته به آرامی گفت:

اما من که می دانم او چه کسی است.....

{-39-}
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:17 ·
7
کاپیتـان رستمی
کاپیتـان رستمی
نگران فردایت نباش!
خدای دیروز و امروز ، خدای فردا هم هست.
ما اولین بار است که بندگی میکنیم، ولی او قرنهاست که خدایی میکند...
به خدایی او اعتماد کن..
... ادامه
رضا
رضا
Mostafa مصطفی واسه ایمیل اختصاصی سایت هر وقت حوصله داری بیا جی تاک زود ردیفش کنم .
...
...
چقدرسخته همه روخط بزنی
تابه یه نفربرسی!
غافل ازاینکه تولیست اون
"اولین کسی باشی که خط خوردی!"
دیدگاه · 1393/02/18 - 16:29 ·
1
رضا
رضا
یک سری مطالب برای راهنمایی کاربران جدید هست مینویسم اما میدونم که نگاه هم نمی کنن بهشون :)
دیدگاه · 1393/02/18 - 01:04 ·
6
zoolal
zoolal
ادعای شعور اولین حرکت یه بی شعوره . . . !
کوه با اولین سنگا کوه شد ! مَرد با اولین دردا . . .
دیدگاه · 1393/02/15 - 15:59 ·
7
Majid
Majid
حـــکـــــمــــت!
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:28 ·
Majid
Majid
پیرمرد وفادار
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ