MahnaZ
#خشم و #میخ
#پدری به #پسرش که دائم #عصبانی می شد گفت :
#پسرم تو باید یاد بگیری که خودت رو #کنترل کنی و #مراقب #رفتار و #گفتارت باشی.
و بعد تعدادی #میخ به او داد و خواست هر بار که #عصبانی می شه یکیش رو به #دیوار #اتاقش بکوبه!
#پسر روز اول #هیجده #میخ به #دیوار زد.
روز دوم #شانزده تا و ...!
او هر روز #ناخودآگاه وقتی #دیوار اتاقش رو می دید تلاش می کرد تا کمتر #عصبانی بشه وتعداد #میخ هائی که به #دیوار می کوبید مدام #کم و #کمتر می شد.
تا اینکه روزی #پدر گفت :
#پسرم از این به بعد #میخی به #دیوار نزن و هر وقت تونستی خودت رو #کنترل کنی و جلوی #عصبانیتت رو بگیری ، یکی از اون #میخ ها رو #بیرون بکش.
چند روز بعد همه #میخ ها از #دیوار #اتاق #بیرون کشیده شده بودند.
#پدر که خیلی #خوشحال بود از #پسرش بخاطر #عوض شدن #رفتارش #تشکر کرد و گفت :
#عزیزم خیلی خوبه که دیگه #عصبانی نمی شی ، ولی یه نگاه به #دیوار اتاقت بنداز.
#پسر نگاهی به #دیوار انداخت ، چیزی که به #وضوح دیده می شد #سوراخ های زیادی بود که اون رو #زشت و #بدشکل کرده بودند.
#پدر ادامه داد :
#پسرم #دیوار اتاقت دیگه مثل #گذشته اش نیست.
#تو وقتی با #دیگران با #عصبانیت صحبت می کنی ، #حرف هات در #دل اونها چنین #اثری رو ایجاد می کنه.
اگر هم دیگه به #رفتار #غلطت ادامه ندی ، #اثرش می مونه.
#عزیزدلم کاشکی قبل از #آزردن #احساسات و #عواطف دیگران کمی فکر کنیم.
#کاشکی #دقت #بیشتری روی #گفته ها و #رفتارمون داشته باشیم.
و #کاشکی #بدونیم #التیام #زخم ها به #سادگی #ایجادکردن #اونها #نیست.
#پدری به #پسرش که دائم #عصبانی می شد گفت :
#پسرم تو باید یاد بگیری که خودت رو #کنترل کنی و #مراقب #رفتار و #گفتارت باشی.
و بعد تعدادی #میخ به او داد و خواست هر بار که #عصبانی می شه یکیش رو به #دیوار #اتاقش بکوبه!
#پسر روز اول #هیجده #میخ به #دیوار زد.
روز دوم #شانزده تا و ...!
او هر روز #ناخودآگاه وقتی #دیوار اتاقش رو می دید تلاش می کرد تا کمتر #عصبانی بشه وتعداد #میخ هائی که به #دیوار می کوبید مدام #کم و #کمتر می شد.
تا اینکه روزی #پدر گفت :
#پسرم از این به بعد #میخی به #دیوار نزن و هر وقت تونستی خودت رو #کنترل کنی و جلوی #عصبانیتت رو بگیری ، یکی از اون #میخ ها رو #بیرون بکش.
چند روز بعد همه #میخ ها از #دیوار #اتاق #بیرون کشیده شده بودند.
#پدر که خیلی #خوشحال بود از #پسرش بخاطر #عوض شدن #رفتارش #تشکر کرد و گفت :
#عزیزم خیلی خوبه که دیگه #عصبانی نمی شی ، ولی یه نگاه به #دیوار اتاقت بنداز.
#پسر نگاهی به #دیوار انداخت ، چیزی که به #وضوح دیده می شد #سوراخ های زیادی بود که اون رو #زشت و #بدشکل کرده بودند.
#پدر ادامه داد :
#پسرم #دیوار اتاقت دیگه مثل #گذشته اش نیست.
#تو وقتی با #دیگران با #عصبانیت صحبت می کنی ، #حرف هات در #دل اونها چنین #اثری رو ایجاد می کنه.
اگر هم دیگه به #رفتار #غلطت ادامه ندی ، #اثرش می مونه.
#عزیزدلم کاشکی قبل از #آزردن #احساسات و #عواطف دیگران کمی فکر کنیم.
#کاشکی #دقت #بیشتری روی #گفته ها و #رفتارمون داشته باشیم.
و #کاشکی #بدونیم #التیام #زخم ها به #سادگی #ایجادکردن #اونها #نیست.
... ادامه