یافتن پست: #رهگذر

رضا
رضا
جز نقش تو در نظر نیامد ما را / جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت / حقا که به چشم در نیامد ما را


شهرزاد
شهرزاد
متن شعر از :
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
لذّت دنیا،
داشتنِ کسی ست
که دوست داشتن را بلد است؛♥️
به همین سادگی ..!
این روزها
گفتن دوستت دارم! آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست
برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی
تا بفهمی و بفهمانی...
هر دوره گردی "لیلی" نیست...
هررهگذری"مجنون"...
و تو شریک زندگی هر کس نخواهی شد!
تا بفهمی و بفهمانی...
اگر کسی آمد و هم نشینت شد
در چشمانش باید
رد آسمان، رد خدا باشد
و باید برایش
از"من" گذشت
تا به ،
"ما" رسید ...
zoolal
zoolal
گاهی باید رد شد

باید گذشت

گاهی باید در اوج نیاز، نخواست

گاهی باید کویر شد

با همه ی تشنگی

منت هیچ ابری را نکشید

گاهی برای بودن

باید محو شد

باید نیست شد

گاهی برای بودن باید نبود

گاهی باید چترت را برداری

و رهسپار کوچه هایی بشی که

خیلی وقته رهگذری ازش عبور

نکرده

گاهی باید نباشی
... ادامه
دیدگاه · 1394/01/5 - 21:27 ·
1
bamdad
bamdad
بی دست های تو



همیشه



یک پای زیر باران رفتنم لنگ است



یک پای ایمانم به خدایی


که آسمانش می بارد و نمی داند



دل این رهگذر از تمام باران ها پر است....

:(
دیدگاه · 1393/09/1 - 22:48 ·
6
bamdad
bamdad
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﻧﺪ،ﺍﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻋﻘﺮﺑ ﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ

.
.
.
.
ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﺗﺎ جونت درآد!

{-105-}
مائده
مائده
یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم

بی‌خیال از رنجِ فریادم ترد‌ّد می‌کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می‌شوم

با زبان لالِ خود حس می‌کنم این روزها
هم‌نشین و هم‌کلام ِ ‌کور و کرها می‌شوم

هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقود الاثرها می‌شوم

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!

"نجمه زارع"
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/26 - 20:10 ·
5
setareh 22
setareh 22
فرق زمین خوردن دختر و پسر:
دوفففففففسک (زمین خوردن یه دختر به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک
پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!

حالا واسه پسرا ...

زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلقققققق "صدای پس گردنی";<img src=" title=";;)" />
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ...
Hooman
Hooman
زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،
یک نفر همدم خوشبختی هاست،
یک نفر همسفر سختی هاست،
چشم تا بازکنیم عمرمان می گذرد....
ما همه همسفرو رهگذریم...
آنچه باقیست فقط خوبیهاست.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/30 - 00:38 ·
3
zoolal
zoolal
دنیا نمیگذرد
این ماییم که رهگذریم.!
پس در هرطلوع و غروب زندگی را احساس کنیم،
مهربان باشیم،محبت کنیم.
جدأ شاید فردایی نباشد
...
...
خوب بنگر!

روزتشییع من است؛

دست بدست

بردستهای مردمان

آنچه میگردد

دمادم توأمان

مرکب سردبرهوت من است..

آری!


تابوت من است!


این سیه جامه به تنهای حزان

مردوزن

خردوکلان

آشناورهگذر

وارثان عابرمرثیه خوان

رفتنم رابدرقه گرمیشوند..

بیصدا
مویه کنان..


مرکبم

بی آنکه خواهم میرود

بی تورفتم
عاقبت..

به قیامت
وعده دیدارمان

به قیامت
تاابد!

حال که بی توبمردم عاقبت
گاه مرگم نیزبامن نیستی!!

رفتنم رابدرقه گرنیستی..

بی من
اینک

عشق نافرجام من
گوکنارکیستی؟!

خوب بنگر

عشق نافرجام من!

آری!

اینست روح ناآرام من

که تورامیکاود
هرجا

هرزمان
بین خیل عابران!


بی تورفتن
گویی تقدیرمن است..

سرنوشت تلخ و
چون
فرجام من

عشق نافرجام من
عشق نافرجام من

شعرازنیماراد
دراتاقم
{-35-}
دیدگاه · 1393/03/18 - 13:37 ·
5
bamdad
bamdad
بعضي ها رهگذرند

ازهمان اول

مي آيندكه بروند!!!
دیدگاه · 1393/03/13 - 21:06 ·
8
zoolal
zoolal
منتظر هیچ دستی
در هیچ جای این دنیا نباش
اشکهایت را
با دستهای خودت پاک کن
همه رهگذرند....
دیدگاه · 1393/02/29 - 16:57 ·
1
zoolal
zoolal
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/22 - 08:12 ·
8
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
مائده
khanevade-movafagh-1.jpg مائده

نام دیگر
این روزهاست
وقتی از این همه ...
یکی نیستی...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 15:45 ·
8
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/02/9 - 17:55 ·
8
bamdad
bamdad
اشتباهات انسان در ابتدا رهگذرند

سپس مهمان می شوند و

بعد صاحب خانه
دیدگاه · 1393/02/1 - 19:09 ·
5
bamdad
bamdad
چه سخت است،

تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،

و دل سپردن به قبرستان جدایی ،

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/30 - 19:20 ·
5
bamdad
bamdad
نبودن هایت . . . . . .
آنقدر زیاد شده اند که هر رهگذری را شکل تو میبینم! ! ! !
نمیدانم غریبه ها " تو " شده اند، ، ،
یا تو " غریبه " ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
... ادامه
soheil
soheil
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 21:37 ·
4
حمید
حمید
كودكي باز سراغ پدرش مي گيرد

لحظه اي ساكت و با داد و فغان، بابا كو؟

شب جمعه سر قبر پدر گمنامش

اشك هايش همه چون سيل روان، بابا كو؟

مادرش ياد شلمچه و دوكوهه است هنوز

چه جوابي به سوال همگان، بابا كو؟

گاهگاهي دم در چشم به راه باباست

و سوالي كند از رهگذران ؛ بابا كو؟

دوستان پدرش شاد، سرافراز، رها

«همه شادند ولي مادرجان، بابا كو؟»

نيست جز عكس و لباس و چفيه از بابا

با كه گويد غم اين داغ نهان؟ بابا كو؟

مادرش شاد و جوان بود ولي ديگر نيست

قد مادر شده مه واره كمان ، بابا كو؟

وصيت نامه بابا همه شب مي گريد

و بگويد پدرت بود جوان، بابا كو؟

چه جوابي به سوالات در و همسايه؟

«پدرت خانه بوَد دختر جان؟ بابا كو؟»

مدرسه ، اردو ، امضاي رضايت نامه

«اين كه امضاي پدر نيست جوان! بابا كو؟»

چه كسي گفته كه جاي شهدا خالي نيست

تو جهان داري و ما نصف جهان، بابا كو؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 23:11 ·
6
bamdad
bamdad
چه سخت است...

تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی

و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی می دانی...

پنجشنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات

فاتحه ای بخواند..
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 22:27 ·
6
شهرزاد
18105896524380318771.gif شهرزاد
در امتدادِ این دیوارهای بلند
همیشه دریچه‌ای هست
که گاه از پُشتِ پلکِ بسته‌ی آن
می‌توان پاره‌ی دوری از آبیِ‌ آن بالا را دید
گفت‌وگوی غمگینِ‌ رهگذرانِ باران را شنید
عطرِ عجیب سوسن و ستاره را بویید
و بعد با اندکی تحمل
باز به امیدِ روز بزرگِ ترانه و دریا نشست.
می‌گویند این راز را
تنها پرندگانِ قفس‌های کهنه می‌فهمند.

سید علی صالحی
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
در امتدادِ این دیوارهای بلند
همیشه دریچه‌ای هست
که گاه از پُشتِ پلکِ بسته‌ی آن
می‌توان پاره‌ی دوری از آبیِ‌ آن بالا را دید
گفت‌وگوی غمگینِ‌ رهگذرانِ باران را شنید
عطرِ عجیب سوسن و ستاره را بویید
و بعد با اندکی تحمل
باز به امیدِ روز بزرگِ ترانه و دریا نشست.
می‌گویند این راز را
تنها پرندگانِ قفس‌های کهنه می‌فهمند.

سید علی صالحی
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/17 - 22:17 ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ