#شهابم
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود ...!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ....؟!
می دانم ، تحملم مشکل است .... اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود ....
هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مــاه، در بـرکـه شـب، سرسـره بـازی می کـرد
1393/04/12 - 00:49شـعـر چــشمـان تـو را قـافـیـه سـازی می کــرد
گاهی از ظلمت و خاموشی و سرما می گفت
گـاهی از عـشـق و جـنـون، روده درازی می کرد
آســمــان، عـرصــه ی پـــهــنــاور پــرواز نـبـود...
کـهـکـشـان بـستـه و تـاریـک، فـضـا بـاز نـبـــود...
هر شـب از اوج رها می شد و می خـورد زمین
بـاز هـم چـشم تو را، لـحـظـه شـمـاری می کرد
خــواب بـودی و نـدیـدی کـه چـرا آن شـب مـاه،
تـــا ســـحـر بــر ســر بــالـیــن تـو زاری می کـرد
بـاز بـر پـرده ی شب، چـشم تـو نـقـاشـی شـد
بــرق چـشـمـان تـو را، نـقــطـه گـذاری می کـرد
نـقـطـه ها خـط بـریل انـد، بخوان آنچه که مـاه،
ســال هـا در دل شـب، نــامـه نـگــاری می کـرد
دیـگر آغــوش نـفس گـیـر فــضـــا، بــاز شـده...
آســمـان، عـرصــه ی پـهــــــنـاور پــرواز شـده...
پـر کشید از شـب چـشمان تـو از اوج گذشـت
اشـک، در برکه ی شب، خاطره سازی می کرد
عـشـق هم صـحـنـه ی لبـخـنـد تــو را باور کرد
نـقـش چشمان تـورا - جـاذبـه - بـازی می کـرد
عـشق، نیروی عجیـبی اسـت، خـدا می داند!
کـاش، یـک بــار دگــر، شـعـبـده بـازی می کرد!!
خانم اهمد رشيدبيگی