یافتن پست: #ظلمت

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سبحانك اللهم و بحمدك
لا اله الا انت
علمت و ظلمت نفسي
واعترفت بذنبی
اغفر لي انك انت الغفور الرحيم


+ عزیز جانم اینکه جهنم سوزنده س در برابر رویی که از من میگیری چیزی نسیت
به جهنم قهر ت دچارم نکن
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/9 - 16:34 در دوستها ·
7
zahra
zahra
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:52 ·
bamdad
bamdad
ادیان به کرم شبتاب می مانند؛ به ظلمت نیاز دارند تا بدرخشند.

... شوپنهاور ...
bamdad
bamdad
كجا باید رفت؟.....

ز كه باید پرسید؟!!

واژه عشق و پرستیدن چیست؟

جان اگر هست چرا در من نیست؟

من كه خود می دانم ..

راه من راه فناست

قصه عشق فقط یك رویاست....

اه ای راه سكوت...

اه ای ظلمت شب....

من همان گمشده ی این خاکم

به خدا عاشق قلبی پاكم


:(
bamdad
bamdad
تبرداران ظلمت را به دار نور بايد بست

{-38-}
دیدگاه · 1393/05/5 - 22:19 ·
9
soheil
koleye.jpg soheil
معلم پای تخته داد می زد-صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آن که بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
“همیشه یک نفر باید به پا خیزد”
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است!
معلم مات بر جا ماند
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/14 - 18:29 ·
6
✔♥Дℓɨ♥✔
1404244096168112_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
، در بـرکـه شـب، سرسـره بـازی می کـرد
شـعـر چــشمـان را قـافـیـه سـازی می کــرد

گاهی از و خاموشی و سرما می گفت
گـاهی از عـشـق و جـنـون، درازی می کرد

آســمــان، عـرصــه ی پـــهــنــاور نـبـود...
کـهـکـشـان بـستـه و ، فـضـا بـاز نـبـــود...
... ادامه
zoolal
zoolal
خیلی زیباست
روز بعد از رفتن تو ، آینه جا خورد تا منو دید
آینه با من گفتگو کرد ، اول از حال تو پرسید
روز بعد از رفتن تو ، رازقی مُرد ، باغچه خشکید
دل اطلسی شکست و شعرم از دست تو رنجید
روز بعد از رفتن تو ظلمت تازه ورق خورد
نسترن های رو طاقچه ، بی تو پرپر شد و پژمرد
نفسام رو سینه پس زد، دل جای خالیش رو فهمید
شیشه ی پنجره یخ زد، بارون فاجعه بارید
دونه دونه اشک چشمهام ، روی گونه هام غلطید
عکس یادگاری ما بعدِ تو منو نبخشید !
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/14 - 18:43 ·
7
atefe
atefe
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش ..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!

نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/26 - 14:37 ·
9
zoolal
zoolal
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ، ﻗﺪﺭﯼ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺎﻡﻫﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪ، ﻗﺪﺭﯼ ﻋﺰﻡ
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺧﻢﻫﺎ، ﻣﺮﻫﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ، ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ، ﺍﯾﻤﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ، ﺍﻟﻔﺖ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺴﺘﮕﯽ، ﺁﻏﺎﺯ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺴﺘﮕﯽ، ﺁﻏﻮﺵ
ﺑﺮﺍﯼ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽﻫﺎﯼ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺣﯿﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﯾﯽﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﺎ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ، ﻗﺪﺭﯼ ﺭﻭﺡ
ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺰﻡﻫﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﻗﺪﺭﯼ ﺭﺍﻩ عطا فرما
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/25 - 08:27 ·
5
soheil
soheil
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/27 - 15:34 ·
3
setare
setare
سوز دلم نشنيدي و از بام قلبم پر زدي
رفتي توازکوي من و بر قلب من خنجر زدي
من ماندم ويک کوله باراز خاطره در خاطرم
چشم انتظار بر درگهم شايد که روزي در زدي
امشب براي گريه ام يک شانه مي خواهم که نيست
دراين خرابات جهان يک خانه مي خواهم که نيست
در غربت چشمان تو تنهاييم اواره شد
در وصف اين نامردمان يک واژه مي خواهم که نيست
... ادامه
...
1290261720_melli_pic_com_emrah_ipek-8.jpg ...
bu ashk buyla bitamaz...
Burakma tarketma bani..
Atma beni olomlara..
Atma beni zulomlara..
Gutor bani..
Getiean yara..
این عشق اینجاتموم نمیشه
نرو
منوترک نکن
منوبه سمت مرگ سوق نده
منوبه سمت ظلمت
ببرمنوهمونجایی که یاررفت..
امراه
ترجمه:نیما
""البته ترکای عزیزببخشیدمن دست وپاشکسته بلدم..""
... ادامه
Noosha
images (2).jpg Noosha
SHAYAN
پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خدا وندر آن باغ کسی میخواند، که خدا هست ، دگر غصه چرا؟ آروز دارم : خورشید رهایت نکند
غم صدایت نکند
ظلمت شام سیاهت نکند
و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند.
تولدت مبارک دوست خوبم{-35-}
دیدگاه · 1392/09/5 - 11:09 ·
6
HamidReza
HamidReza
روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز ميگفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا ميكشت
باز زندانبان خود بودم ..........................."فروغ فرخ زاد"
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/29 - 21:36 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
11.jpg متین (میراثدار مجنون)
درظلمت شب‎
به شهادت مهتاب‎
دردادگاه عشق‎
اقرارمیکنم که خسته ام‎
وتو حکم را به مرگ خودصادرمیکنی‎
عشق من
اگرمن باتوخسته ام بی تومیمیرم‎
این را نمیدانی؟؟‎‎
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/26 - 23:01 ·
4
ოօհʂεղ
ოօհʂεղ
برای غلبه بر ظلمت كافی است چراغ روشن كنیم ، چون نمی توان ظلمت را روشن كرد .
ıllı YAŁĐA ıllı
77055009114670138241.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ ”انسانیت“ است.

{-35-}
...
...
التماست میکنم...
قسمت میدهم...
به دست وپایت می افتم...
توراسوگند
به کتاب آسمانی
””قرآن””
توراسوگند:
به مقدسات
تورابه دین
به پیغمبر
مرو...
مرو...
مرو٫
مراتنهامگذار...
من ازظلمت بی توبودن میترسم...
دستم رارهامکن..
من اینجاکسی رانمیشناسم..
اینجاهمه بامن غریبه اند...
اینجاکسی من رابه نام هم نمی شناسد...
مرو...
مرو...
توراسوگند:
به عشقمان
مرو...
توراسوگند:
به اشکهایم
توراسوگند...
توراسوگند...
چه بیهوده سوگندیادمیکنم..
چه بیهوده تورامیخوانم...
چه بیهوده...
آری!
چه بیهوده...
بااینکه میدانم
رفتنی رفتنی ست...
وآنکه باید میماند...
ولی دلم
دلم
این حرفهاسرش نمیشود...
دلم
راستی دلم راچه کنم بی تو...
دلم...
التماس میکنم
بخاطردلم هم که شده
بمان...
ببین
دلم
چه دل دل میکندبی تو...
مرو...
مرو...
شعراز:نیماراد
... ادامه
Mostafa
Mostafa
رفع فیلتر

بی تو مهتاب شبی باز پای لپ‌تاپ نشستم/بی پراکسی دیدم در توی فیس‌بوک که هستم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/ شدم آن کاربر راحت و آزاد که بودم/ و نهانخانه ذهنم از تعجب یهو گُرخید

بوی صد حادثه پیچید/فکر صد فاجعه خندید/یادم آمد که شبی در توی فیس‌بوک بگشتم

آسمان صاف و شب آرام/ رفع فیلتر شده «دات کام»/ سرعت نت شده در حد فراری/من میانش به سواری!

استاتوس تو چو دیدم/ و کامنتی بنوشتم/تو پراز لایک و کامنت در توی والت به تماشا/من تقاضای پیامی توی چت روم به تقلا/ به تو پی‌ام چو بدادم

تو به من گفتی که امشب شده‌ای مست؟/ تو که امروز نگاهت به پراکسی نگرانست/ باز فردا وضع فیلتر مثل قبل در جریانست/ فقط امشب بی‌پراکسی توی فیس‌بوک سفر کن

با تو گفتم: رفع فیلتر دائمی شد به گمانم/ بیش از این پول به پراکسی نتوانم/ نتوانم/ اشکی از شاخه فرو ریخت/ توییتر ناله تلخی زد و بگریخت/ اشک در چشم تو لغزید/ خنده زد دولت امید!/ یادم آمد که دوباره یک پراکسی بخریدم/ پای در دامن اندوه کشیدم/ نگسستم/ نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شب‌های دگر هم/ از رها‌سازی فیس‌بوک نگردید خبر هم/ و شده سرعت نت بی‌خودی از قبل بَتَر هم! /با پراکسی به چه حالی من ز فیلتر بگذشتم.
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/29 - 01:26 ·
9
♥هـــُدا♥
جــدایی (1160).jpg ♥هـــُدا♥
انسان های خوب


همچو انعکاس ماه در زلال برکه اند


لمس شدنی نیستند ولی زیبایی بخش ظلمت شبند
دیدگاه · 1392/06/24 - 11:40 ·
5
Majid
Majid
سلام اي چشم باراني ! پناهم مي دهي امشب ؟
سوالم را که مي داني ! پناهم مي دهي امشب ؟
منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند و امشب رو به ويراني ، پناهم مي دهي امشب ؟
ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان در آن آغوش نوراني ، پناهم مي دهي امشب ؟ دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها... در اين هنگام رو حاني ، پناهم مي دهي امشب ؟
به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور در آن اسرار پنهاني ، پناهم مي دهي امشب ؟
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن رها از حد انساني ، پناهم مي دهي امشب ؟ نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل تو از چشمم چه مي خواني ؟ پناهم مي دهي امشب
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/13 - 00:42 ·
6
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
شب است و در بدرد کوچه های پر دردم
فقیر خسته به دنبال گم شده ام می گردم
اسیر ظلمتم ای ماه پس کجا ماندی
که من به اعتبار تو فانوس نیاوردم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 11:11 ·
3
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
تمام خاصيت هاي لطافت را نگر ، جانا
نگردد زخمي از خنجر ، سپيده ابر در بالا
شود اندامها نرم و سبک با شيوه ي پندار
بشو ابر لطافت ، ذهن و روح تو شود زيبا
شوي دعوت باقيانوس ، اگر تو قطره اي باشي
زتنهائي رها گردي ، سپاري دل به درياها
ازين دلبستگي ها باز ، در گسترده ها ازاد
مجال ان تنفسها ، ز اگاهي و رحمتها
بگردد سمفوني گفتار و پندار و چنين کردار
چو پيچک عشق ميگردد به سروناز ، پابرجا
بپرداز ان بهائي را ، لطافت ارمغان دارد
وگر نه ظلمت و حال پريشاني است در دلها
بيا اي پرنيا برگير ان لطف ، لطافت را
سبک چون ذره اي گردي بگردي در نهايتها
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 11:23 ·
2
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ