یافتن پست: #مپوشان

zoolal
zoolal
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد
آن چنانی که فقط
خاطره ای می ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود
جامه ی اندوه مپوشان هرگز
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/28 - 16:16 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،

غصه هم میگذرد

آن چنانی که فقط

خاطره ای می ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه ی خود

جامه ی اندوه مپوشان هرگز
... ادامه
zoolal
zoolal
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچه که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. {-35-}
دیدگاه · 1393/02/25 - 21:42 ·
3
zahra
zahra
و کلام آخر که زیباترین قسم سهراب سپهری هست…
نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی …

به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد …
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند …

لحظه ها عریانند ،
به تن لحظه ی خود ،
جامه ی اندوه مپوشان … هرگـز …
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/7 - 15:12 ·
11
MahnaZ
13410557321.png MahnaZ
نه می مانی و نه
و نه هیچ یک از این
به نگران لب یک قسم
و به آن که گذشت

آنچنانی که فقط ای خواهد ماند

به ، جامه
...
...
تابوتم
فرداازکوچه ات میگذرد
چشم مپوشان
این مرده همان است
که بیمارتوبود!
LeilA
LeilA
نه تو می مــانی و نه
انــدوه
و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن
آبادی…
به حباب نگـــــران لب یک رود
قســــم،
… و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی
که گذشت،
غصــــه هم می گــــذرد،
آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای
خواهـــد ماند…
لحظه ها عریاننــــد
به تن لحظـــه خود، جامه انــدوه
مپوشان هرگــــز
... ادامه
شهرزاد
693.jpg شهرزاد
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
... ادامه
عسل
عسل
نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
... ادامه
عسل
عسل
نه تو می مانی و نه اندوه


و نه هیچ یک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم...

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند!

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/28 - 00:34 ·
5
شهرزاد
شهرزاد
نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز


کیوان شاهبداغی
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/7 - 02:21 ·
2
♥هـــُدا♥
aijt4knksq9ldrt3v2k2.jpg ♥هـــُدا♥
تابوتم فردا از کوچه ات میگذرد...

چشم مپوشان!!!!

این مرده همان است که بیمار تو بود...
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
تابوتم فردا از کوچه ات میگذرد ، چشم مپوشان ، این مرده همان است که بیمار تو بود !
دیدگاه · 1391/11/4 - 08:43 ·
2
iman
iman
ن{-60-}ه تو میمانی
ونه اندوه
ونه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب لب یک رود قسم
وبه کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت ...
،غصه هم میگذرد.
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند
، به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز ...
نگار
نگار
" نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت ;

غصه ها می گذرد

آن چنان که فقط

خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه ی خود ,جامه ی اندوه مپوشان هرگز "



"سهراب"
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/26 - 21:13 ·
7
تشنه لبان
تشنه لبان
دعایت می کنم،عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته،گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ایبا مهر دعایت می کنم در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات جاری شود با مهر دعایت می کنم،یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری،آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت می کنم روزی بفهمی گرچه دوری از خدا،اما خدایت با تو نزدیک است دعایت می کنم روزی دلت بی کینه باشد،بی حسد با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست شبانگاهی تو هم با عشق با نجوا بخوانی خالق خود را اذان صبحگاهی،سینه ات را پر کند از نور ببوسی سجده گاه خالق خود را
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:49 ·
1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ