یافتن پست: #نوشیده

...
...
ماباده ننوشیده به عالم همه مستیم
عمریست دراین دیرفناباده پرستیم
گرنیست شودهستی وعالم به سرآید
ماباده پرستان به جهانی دگرهستیم
شعراز:نیماراد{-35-}
ıllı YAŁĐA ıllı
bloghay.org-wallpaper_(80).jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/27 - 13:10 ·
7
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
دوستش می دارم .
لبخندش را
فریبی نه که هدیه ای می انگارم
من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و
آتش و
آب و خاکش را
من آفتابش را پوشیده ام و
عصاره ی ماهتابش را
پیاله پیاله نوشیده ام
دوستش می دارم
زمینی که تو روی آن راه می روی
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 11:18 ·
1
صوفياجون
صوفياجون

شب را نوشیده ام.
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
مگذاراز بالش تاریک تنهایی سربردارم
و به دامن بی تارو پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مشت!
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
یاد بود
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی پایان در نوسان بود:
می آمد، می رفت.
می آمد، می رفت.
و من روی شن های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی ام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خود رسیدم.
من تصویر خوابم را می کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
چگونه می شد در رگ های بی فضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویر را کشیدم
چیزی گم شده بود.
روی خودم خم شدم:
حفره ای در هستی من دهان گشود.
سایه دراز لنگر ساعت
... ادامه
♥هـــُدا♥
LoVe (236).jpg ♥هـــُدا♥
تلخ منم...!

همچون چای سرد

که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی

و ننوشیده باشی

تلخ منم...!

چای یخ که

هیچکس ندارد هوسش را!
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (1355).jpg ♥هـــُدا♥
تلخ منم...!

همچون چای سرد

که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی

و ننوشیده باشی

تلخ منم...!

چای یخ که

هیچکس ندارد هوسش را!
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/19 - 09:35 ·
6
مائده
مائده
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تنهایی سربردارم و به دامن بی تارو پود رویاها بیاویزم....
اورا بگو
تپش جهنمی مست!
اورا بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار....
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/3 - 01:15 ·
6
رضا
رضا
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی/چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی/که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده/که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان/نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم/که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم/بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف/نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی


غزل شماره ۸۱

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ