یافتن پست: #آفتاب

zoolal
zoolal
دلم که می‌گیرد، حجم دنیا کمتر و کمتر می‌شود؛

دلم که می‌گیرد، آفتاب مدام رو به زوال است؛

دلم که می‌گیرد، ابرها همه سیاه می‌شوند و بارانی؛

دلم که می‌گیرد، نسیم طوفانی می‌شود؛

اما همیشه دلم که می‌گیرد، خدا نزدیک‌ترین است.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/28 - 18:01 ·
4
zoolal
zoolal
هوا ابریست
نگران گل های آفتابگردانم
و خود
که خو کرده ام با سایه ی خویش
بیش از پیش !...
دیدگاه · 1393/03/21 - 23:04 ·
7
صوفياجون
صوفياجون
سلوووووو منم اوومدم یوهووووو{-35-}{-35-}{-35-}
sam
sam
ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﮏ
ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻻﯾﻦ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻘﻂ ﻻﯾﻦ ﺳﺒﻘﺖ
ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎﻧﮕﻮ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﺑﻨﺪﺭﯼ
ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ ؟
!ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﻭﺍﻻ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻣﯿﻨﻮ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ
ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ =))
دیدگاه · 1393/03/18 - 20:31 ·
4
bamdad
bamdad
تو آفتاب‌ ِ نیمه‌ی مردادی ،

من ...
دانه‌های برف ِ زمستانی

هی از تب ِ تو آب شدم دیگر ، چیزی نمانده ‌است به پایان‌ام ...
دیدگاه · 1393/03/17 - 21:07 ·
4
bamdad
bamdad
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/16 - 15:34 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
خخخخヅ
ترکیدم ازخندهヅ پیجا عکس گذاشتن تهرران طوفان اومده حالا کامنتای مردم غیور ما ヅ:
.
.
.
.
.
ﻧﺎﻣﻮﺛﺎ ﺻﺤﻨﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻣﺎﻧﺘﯿﮏ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏ ... ﻫﻤﻪ ﺟﺎ
ﻗﺮﻣﺰ ... ﺍﺻﻦ ﯾﺎﺩ ﮐﺎﻝ ﺁ
ﻑ ﺩﯾﻮﺗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ .ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﺪﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻣﻮﻧﻢ
ﻧﻤﯿﺪﻩ ﻻﻣﺼﺐ
.
.
khoda maro nakhor :|
.
.
ﺍﻗﺎ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﮔﻞ ﮔﻠﯽ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ .. ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻪ
.
.
ﯾﮑﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﮐﻤﻪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﻮﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭﺳﻂ ﮐﺎﺭ
ﮐﻨﺴﻠﺶ ﮐﺮﺩﻥヅ
.
.
ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺗﺎﮎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﯿﺰﯾﻢ ﻧﺸﺪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﻦ
ﺗﺎﮎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﻫﻢ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ
.
.
ﻭﻟﯽ ﺣﻖ ﺍﺭﻣﯿﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﺸﻪ ......
.
.
ﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﭘﺎﺭﺱ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﯿﺒﺮﻩ
ﺗﺠﺮﯾﺶ
.
.
ﻣﻦ ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭﺻﺎﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩﻡ .... ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺻﯿﺖ ﺧﻮﺩﻣﻢ
ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﻢ
.
.
ﺍﯾﻦ ﻋﯿﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﺼﺎﺑﺎﻥ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻭ ﺗﻬﻨﯿﺖ ﻋﺮﺽ ﻣﯿﮑﻨﻢ !ヅ
.
.
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺸﻮﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﯾﺘﺨﺘﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﻪ ﺑﻘﯿﻪ
ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻦ !!!!ヅ
.
.
ﺁﻗﺎ ﺍﮔﻪ ﮐﺴﯽ ﯾﻪ ﻟﯿﻒ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮔﺮﺩﺍﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﻭﺳﻄﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻝ
ﻣﻨﻪ ... ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩﺵ!ヅ
.
.
ﻋﺠﺐ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
.
.
ﻧﻤﺎﺯ ﮔﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺭﮐﺘﻪ ؟ ヅ {-177-}
bamdad
bamdad
آسمان چشمانت را آفتابی نگهدار

بارانی به من طراوت می دهد که از ابرهای شادی ببارد

مرواریدهایش را در جشن دیدار به چند برابر میخرم......
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/12 - 19:11 ·
3
zoolal
zoolal
ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بِزَنتت،
نام برده الان روی شن های سواحل آنتالیا داره آفتاب میگیره.
فک کنم سوتفاهم شده با خدا!!
دیدگاه · 1393/03/12 - 09:48 ·
6
zoolal
zoolal
هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن؛
لورل : کاش فردا ابری باشه ...!
دیدگاه · 1393/03/10 - 20:52 ·
7
bamdad
bamdad
آفتاب که می تابد
پرنده که می خواند
و نسیم که می وزد
با خودم میگویم
حتما حال تو خوب است
که جهان اینهمه زیباست…

{-164-}
دیدگاه · 1393/03/9 - 15:30 ·
3
bamdad
bamdad
به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است.

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/4 - 22:37 ·
7
...
...
دخترغمگین تهران
دگرامروزنمی گرید...
چرا
که یارش
آفتابی گشت
درآسمان بیکسی اش
نیما
دیدگاه · 1393/03/4 - 11:18 ·
6
...
...
بعضی هاازدورمیدرخشند!
نزدیک که میشوی
یک تکه شیشه ی شکسته ای بیش نیستند!!!!
که بایدلگدی بهش زد
تاازمسیرنورآفتاب دورشوند
وچشمان دیگری راخیره نکنندوگول نزنند!!!{-6-}
دیدگاه · 1393/03/2 - 13:32 ·
3
bamdad
bamdad
در ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ آدم ﻫﺎی ﮐﻮﭼﮏ, ﺑﺰرگ ﺷود , در آن, ﺳﺮزﻣﯿﻦ آﻓﺘﺎب در ﺣﺎل, ﻏﺮوب اﺳﺖ
دیدگاه · 1393/02/31 - 22:31 ·
4
حمید
1برفی.jpg حمید
در من

آدم برفی ای ست

که عاشق آفتاب شده ..

و این خلاصه ی همه،

داستان های عاشقانه جهان است
...
...
باهم که قدم میزنیم
حسودی اش میشودآفتاب!
نه که هیچوقت
قدم نزده است
باماه..
دیدگاه · 1393/02/21 - 18:45 ·
3
...
...
شب است ومن وتنهایی..
چرادرآسمان آفتابی نمیشود
امشب
ماه من؟!
متن ازنیما
نیمه شبی گرم
دیدگاه · 1393/02/20 - 01:51 ·
4
bamdad
bamdad
چه پیوستگی غمگینی
جهان هرگز بیدار نبود
برای مهربانی دست‌های ما
و در انزوای خاموشِ باور‌های بیهوده
هرگز چشم‌ها را نگشودیم
برای دیدنِ دوباره ی دنیا..
ما پیش از آفتاب
غروب کرده بودیم
چه ویرانی نفس گیری......
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:36 ·
6
صوفياجون
10312635_1423031661292041_5663590310562923894_n.jpg صوفياجون
...
تغییر نام عمدی شهرهای گیلان از زبان گیلکی به فارسی

وقتی یک محقق چنین تصور کند که مردم منطقه، «صومعه» را لهجه‌دار و به غلط «صوما» می‌خوانند، باید هم سوماسرا (sumäsarä) را صومعه‌سرا!!! ثبت کند و ما هرچه فکر کنیم ربط بین صومعه و سوماسرا را نیابیم.
و به همین خاطر است که هرگز نفهمیدیم که چرا کوجه‌اسبان (kujesbän) را اصفهان کوچک! یا همان کوچصفهان ثبت کرده‌اند. وقتی دلیل این اشتباه‌ها را نفهمیدیم دست به داستان‌سرایی و خلق وجه‌تسمیه‌های مسخره می‌زنیم.
لونَیْ (lonay) هم شد لونَک (لابد بر وزن پونک!) و لاجُؤن (läjon) هم تبدیل به لاهیجان شد و یا نام پولُرود (Pulorud) در روی نقشه‌ها، تبدیل به پُل‌رود (رودی با یک پل!) می‌شود و هیچ‌کس نیست که بگوید: پل که واژه‌ای فارسی است و در گیلکی، پل را پورد می‌گویند.

از این میان، دوست دارم وجه‌تسمیه واقعی سه اسم‌مکان را که به اشتباه ثبت شده‌اند نقل کنم:
اَته‌کو (ate-ku)، یعنی همان کوه معروف در جنوب لنگرود که امروزه همه به جز مردم محلی آن را «عطاکوه» می‌نامند. اته‌کو یعنی کوه رو به آفتاب. اَته از اَفتُؤ (aftow) یا آفتُؤ گرفته شده است و هیچ ربطی به نام آقایی به نام عطا ندارد!!! این قضیه در فرهنگ گیل و دیلم پاینده لنگرودی و نیز فرهنگ مرعشی به صراحت عنوان شده است.

منطقه‌ای که امروزه به آن جواهردشت گفته می‌شود، آن‌طور که از اهالی محلی آن شنیده‌ام جؤردشت (جؤر به معنای بالا) نام دارد. گرچه امروزه مردم محلی نیز جواهردشت بودن جؤردشت را کم‌کم باور کرده‌اند!

و دیگری، دیله‌مؤن (dilamon)، همان منطقه باستانی است که دیلمان (deylamän) ثبت شده است. دیل (dil) یعنی محوطه محصور. مانند گؤدیل (gow dil) به معنی جای محصور برای نگهداری گاو. دیل در برابر سرا (sarä) یا سارا (särä) به معنی جای باز و بدون دیوار است. جانِ دیل (jäne dil) هم معنی درون ِ جان و خیلی عزیز را می‌دهد.
مؤن(mon) نیز پسوند مکان بوده و بر استقرار و ماندن و سکون در برابر حرکت دلالت می‌کند. (در فارسی خانمان، گفتمان و…)
بر همین اساس؛ لوله‌مؤن یا لوله‌مان(lulamän) : نیستان. شلمؤن(shalmon) : جایی که شله (نوعی پیله ابریشم) وجود دارد. آله‌مان(älamän) : جایی که آل (نوعی پرنده) ساکن است.

منبع :"سایت ورگ"
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
گابریل گارسیا مارکز یکی از معدود نویسندگانی بود که می‌توانست ورای عرف داستان بگوید و کلمات را کنار هم بچیند.
وقتی از او می‌پرسند چه رنگی را دوست داری نمی‌گوید قرمز یا آبی یا سفید. می‌گوید رنگ دریای کارائیب در ساعت ۳ بعدازظهر وقتی آفتاب مایل می‌تابد.
... ادامه
Noosha
download (1).jpg Noosha
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

سر ماه

حقوق‌شان را می‌گیرند

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مرگ تو را ندیدند.



کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

ما با ذغال‌شان

شعار خیابانی بنویسیم.



پس این فرشتگان پیر شده

جز جاسوسی ما

به چه کار بد دیگری مشغولند

که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد.

{-35-}
دیدگاه · 1393/02/16 - 19:26 ·
4
Noosha
download.jpg Noosha
آسان است برای من

که خیابان ها را تا کنم

و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود

آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد

آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم

و پیراهن خوابت کنم

آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد

برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

و دل صخره را بشکافم

آسان است ناممکن ها را ممکن شوم

و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق"



اما

آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

وقتی تو به زندگی آری گفته ای ....

{-35-}
دیدگاه · 1393/02/16 - 19:15 ·
6
Majid
Majid
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا

سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خداوند فقط بلد است که از ما چیزی

بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.

دیگری گفت: خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم. همان شب به

قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند که گفت: سنگ های

روی زمین را بر پشت اسبان تان بگذارید!!!

شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری

را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمی کنم. اما شوالیه دوم به دستور آوا

عمل کرد.
وقتی پای کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ

های شوالیه پارسا تابید: الماس های ناب بودند که می درخشیدند!!!

استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:51 ·
Majid
Majid
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
... ادامه
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ