یافتن پست: #آمدن

صوفياجون
1e229uozmdlrmt712u0.gif صوفياجون
از طرف
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت

قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت

فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . .
آقا رضا تولدت مبارک {-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-175-}
{-217-}{-217-}{-217-}{-217-}{-217-}
{-211-}{-211-}{-241-}
{-241-}{-241-}
{-35-}{-35-}این پیام از طرف نداجون می باشد{-35-}{-35-}
Mostafa
Mostafa
درخت مشکلات

نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....

عد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند .از آنجا می توانستند درخت را ببینند . دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :


-(( آه این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ،

دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .))
... ادامه
Mostafa
Mostafa
چند می فروشی؟
Mostafa
Mostafa
ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین
Reza Babaei
Reza Babaei
زندگی یعنی:
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن …
... ادامه
Mostafa
Mostafa
عدالت و لطف خدا
MONA
MONA
اگر عاشقِ کسي ديگر شوم، ديگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمي‌شوم!
حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمي‌کنم،
در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاري‌ست، چشمانم پُر نمي‌شود
تقويمِ روزهايِ نيامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمي خسته‌ام، کمي شکسته
کمي هم نبودنت، مَرا تيره کرده است.
اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفته‌ام،
و اگر كسي حالم را بپرسد، تنها مي‌گويم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليون‌ها بار به حافظه‌ام سَر مي‌زنم
و نمي‌توانم چهره‌ات را به خاطر بياورم، من را مي‌ترساند!
ديگر آمدنت را انتظار نمي‌کشم
حتي ديگر از خواسته‌ام براي آمدنت گذشته‌ام،
اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست!
بعضي وقتها به يادت مي‌افتم
با خود مي‌گويم: به من چه؟ درد من براي من کافي‌ست!
آيا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خيالِ بودنت گذشته‌ام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسي ديگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را نخواهم بخشيد...! {-128-}
MONA
MONA
تو به آن ها نگو
حتی به اوی آیینه
به عکس های در قاب و بی قاب
هم اعتماد نکن
به پوشان چشم هایشان را
گوش هایشان را
ببند
دامن بلندت را
کمی بالا بکش
پابرهنه
پابرچین و بی صدا
از میان شان
گذر کن
بیا
چون جویباری که نشانه چشمه است
سیل میل من
به رقصیدن با تو
نشانی من است
برای تو
تا من
_با هر قدم
سر انگشتان پاهایت
برای لمس زمین
در میل من موج موج
شوق می سازد
موج ها پشت به پشت
راهی ساحل
آمدنت را
در گوش گوشماهی ها زمزمه میکنند _
از حوالی من
عریان شو
لباس های سفید زیبایت را
به درختی چنار بسپار
_با دویدنت به سوی دریا
زیبایی اوج می گیرد_
تنی به آب بزن
پری این دریا باش
بگذار
چنار زیبا با لباس تو
نشانی خانه ی ما
باشد

♥هـــُدا♥
جــدایی (1617).jpg ♥هـــُدا♥
سفره را پهن کردم...


همه چیز برای آمدنش آماده بود...


بشقابی غم

لیوانی اشک

کاسه ای انتظار





آمد...


انگار بود...


سفره شامم را که دید گفت :



غمت را با خودم خواهم برد

لیوان اشکت را می نوشم

و کاسه ی انتظارت را سر میکشم..



از خوشحالی اشک در چشمانم

پرواز کرد...


رفت.


گفتم : چقدر خوب است

با خدا شام خوردن...!!!
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (1172).jpg ♥هـــُدا♥
ما که بر دخترانمان

قیمت نمی گذاشتیم...!!!

اعراب آمدند و به ما آموختند که ::

دختر کالایی است که میتوان

با دادن سکه و چانه زدن بر سر قیمتش

اورا از خانواده اش خریداری نمود...


افسوس...!!!!
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (888).jpg ♥هـــُدا♥
ما که زنانمان را ارج می نهادیم...

اعراب آمدند و به ما آموختند که ::

زن به عنوان انسان ارزشی ندارد...!!!!!

و می توان همزمان چندین زن اختیار کرد...

چرا که احساس زنان اهمیت ندارد...!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/21 - 00:34 ·
5
Mostafa
g4yttd6hd7r30ardj02.jpg Mostafa
همیشه از آمدن ِنه بر سر کلماتــــــ مـی ترسیــدَم !

نه داشتن ِ تو نه بودن ِ تو ...

نه ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایم می سوختـــــ

و خبــری مـی داد از

نرفتن ِ تـــو ..
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (296).jpg ♥هـــُدا♥
ساده ی ســــاده ...
از دست مـــی روند ..!
همـــه ی آن چیز ها کـــه .....
سختِ سخت ... بـــه دست آمدند ....!
دیدگاه · 1392/04/19 - 23:06 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
540529_382889111752321_218638794844021_1054144_1040613922_n.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مراحل بوجود آمدن {-157-}{-138-}
Mostafa
Mostafa
دست به ســر می کنم ثانیـــه ها را؛

دلـــم...

یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد...!

...کاش آن اتفاق تو باشی ..

میان آمدن و رفتن مانده ام

بی تو، نه پای رفتنی است و نه

حوصله ی برای ماندن …
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/19 - 15:33 ·
3
Mostafa
Mostafa
همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی... با آمدنش غافلگیرمان کند!!!
دیدگاه · 1392/04/19 - 14:39 ·
4
MahnaZ
MahnaZ
هميشه دلتنگي به خاطر نبودن كسي نيست
گاهي بخاطر بودن كسي ست
كه حواسش به تو نيست ..........

خودمان را با جمله " تا قسمت چه باشد " گول نزنیم...
قسمت، اراده من و توست...

خیـلی احمقیـم اگه فکر کنیـم آدمـا، تـوی شوخـی دلشـون نمی شکنـه

همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی... با آمدنش غافلگیرمان کند!!!

زمانی كه خاطره هایت ازامیدهایت قویتر شدند پیــــــــــر شدنت شروع میشود ...

روزی کسی را پیدا خواهید کرد که گذشته تان برایش اهمیتی ندارد
چون می خواهد آینده تان باشد...

اگه اولش به فکر آخرش نباشی ....آخرش به فکر اولش میفتی !!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/18 - 13:34 ·
6
Mostafa
Mostafa
داستـان زیبـای خاطـره معلـم
Mohammad
49730167080705428809.jpg Mohammad
ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی
نیامدی که ببینم شبیه دریایی ،
ببین دوباره غروب است و جاده آماده
بنا به گفته مردم غروب می آیی !
شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم
بیا الهه غربت سوار صحرایی .

دیدگاه · 1392/04/7 - 14:53 در حسینیه ·
5
مائده
Montakhab12_061.jpg مائده
همین که چتر برمیداری تا در این هوا قدم بزنی یعنی دلت با پاییز نیست
دلت با این روزهای خاطره انگیز نیست
همین که چتر برمیداری یعنی دلت این هوا را نمیخواهد
رویاهایمان چه زود بزرگ شد
رویاهای کودکیمان رویای بزرگ شدنمان واقعی شد
و تازه فهمیدیم همان روزهای بچگی و مدرسه و بی دغدغگی و دلهره های دم به دم
همان روزها درست همان لحظه ها لحظه های زندگی بود
و حالا درست در همین روزهایی که تمام یادهامان مجبورند به فراموش شدن
تمام دل ها مجبورند به شکستن
و تمام برگ ها مجبورند به افتادن
درست همین لحظه ها من یاد تو ام یاد تو که به پاییز میمانی
آدم وقت آمدنت نمیداند چه بپوشد...
"سید علی ضیاء"
... ادامه
♥هـــُدا♥
83356680967130450809.jpg ♥هـــُدا♥
قصــه بگو تـــا بخـــوابــم...!



امشــب قصـــه ی آمدنـــت را میخواهم...!



میخوانی...؟!؟!؟
دیدگاه · 1392/04/2 - 13:06 ·
6
Mostafa
Mostafa
♥هـــُدا♥
لا به لاي گل سرخ.در ميان كوچه سبز خيال شاديت حس قشنگيست كه من ميطلبم.
تاريخ تولد بهانه ايست تا فراموش نكني آمدنت را.
LeilA
LeilA
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.

ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩند.

ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ دختر ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ.
...
ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ.ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ.ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.

ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟

ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ!
... ادامه
صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ