یافتن پست: #آمدن

MahnaZ
khoda.jpg MahnaZ
... ادامه
Noosha
hhi1326.jpg Noosha
و شگفت انگیز در
ترودیفر (Trou de Fer) یكی از زیباترین مناظر طبیعی در لارییونیون جزیره فرانسوی در 650 كیلومتری از ماداگاسكار می باشد. شگفت انگیز ترین بخش این منظره فاصله بین دو رودخانه آن است كه عمق بسیار زیادی دارد. عمق این دره چنان است كه باعث بوجود آمدن 2 آبشار 210 متری و 300 متری در طول مسیر رودخانه شده است. در كمی جلوتر یك آبشار دیگر باعث میشود تا جمعا آب های این رودخانه در طول مسیرشان و طی سه آبشار حدود 900 متر به پایین پرتاب شوند. و در نهایت به اقیانوس هند پیوندند.
... ادامه
...
...
میان آمدن رفتن مانده ام
بی تونه پای رفتنی ست ونه
حوصله ای برای ماندن
شهرزاد
1351716291344561_large.jpg شهرزاد
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

…بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزی


بخاطر بوی مست کننده خاک خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم…

من دختر پاییزم
Noosha
3193f6c9502ab662f626902407fd9e1a.jpg Noosha
کسی باور نمی کند

من تو را دیده باشم
...
هزار بار گفته ام

در رویا آمدن و رفتن

فقط کار فرشته هاست
...
حالا تو هی ادای فرشته ها را دربیاور...!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/1 - 11:05 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
8flpbcpi2hvlpakfgfi.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
....
#ﺩﻩ #ﻣﺮﺩ ﻭ #ﯾﮏ #ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ #ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ #ﻃﻨﺎﺏ
ﺗﺤﻤﻞ #ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ #ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ
ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ #ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ #ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ #ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ #ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ #ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ
ﭼﯿﺰﯼ #ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ #ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ
ﺑﻪ #ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ #ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ
#ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ #ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ
... ادامه
Noosha
happy-birthday-1056.gif Noosha
Majid
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت

قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت

فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . .
تبریک من و دوستای نمیدونمیتو بپذیر...{-35-}{-35-}{-35-}
♥هـــُدا♥
images.jpg ♥هـــُدا♥
از این همه احساس
یک عالمه حسرت به من دادی
و خود
در بی نگاهی یک آینه
پنهان شدی
می دانی چرا
قاصدک را دوست دارم؟
چون نه از تو
بلکه از امید آمدنت
خبر می آورد
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/27 - 14:13 ·
8
Noosha
e812f92f781b373c1.jpg Noosha
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت
و هیچ معجزه ایی نشد؟
حالا باید دوباره دلخوش کنیم به آمدنِ پاییز،
یک پاییز خوشرنگ که زرد و نارنجی نباشد
آبی باشد!
حتی،
پاییزی که دلت نگیرد،
که غروبش غم نداشته باشد،
که توی کوچه پس کوچه هایش بغض نباشد،
مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیندازد،
که دل کندنش آسان تر از دل بستنش باشد،
که عاشق ها را بیچاره تر نکند،
غیر عاشق ها را تنها تر،
یک پاییز دوست داشتنی
که فقط مال من و تو باشد،
می مانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد
نه از درد،
نه از زخم!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/27 - 12:48 ·
7
شهرزاد
شهرزاد
توان گفتن آن راز جاودانی نیست !

تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست !

پر از هراس و امیدم ؛ که هیچ حادثه ای

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

زدست عشق به جز خیر بر نمی آید

وگرنه پاسخ دشنام ؛ مهربانی نیست !

درخت ها به من آموختند : فاصله ای

میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پُر غبار من بنویس :

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

kamran
kamran
ﭘﺴﺮ ﭼﯿﺴﺖ؟
.
.
.
.
ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ
ﺁﻣﺪﻧﺶ ، ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺣﺎﻝ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭼﻪ
ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.؟. ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ، ﻣﯽ
ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﭼﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ
ﻣﺮﺩﻧﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺑﯽ ﭼﺎﺭﻩ ،
ﺯﻧﺶ..!!!
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ

ﺩﻟﺸکﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/25 - 18:44 ·
7
ıllı YAŁĐA ıllı
5071cdf97523749b0c219e01d2ed3f4e.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Mohammad
masoud-asadolahi.jpg Mohammad
مسعود اسدالهی

مسعود اسدالهی: بیک چهره ای جدا از کلاه مخملی های فیلم فارسی آن روزگار بود
مجتبی نظری: مسعود اسدالهی گفت: بیک چهره ای جدا از کلاه مخملی های فیلم فارسی آن روزگار بود که با قیصر آمدند تا به مرز ابتذال رسیدند. بیک ایمانوردی قبل از اینکه در بیشتر نقش ها کلاهی هم سر او بگذارند با ساموئل خاچکیان (کارگردان معروف) به سینما آمد که آنوقت ها با سبک ویژه ای که داشت از نور و زاویه و شناخت تصویر در سینما، جای ویژه ای در سینمای ایران را به خودش اختصاص داده بود.
از طرفی دیگر بیک ایمانوردی در اوج فیلم های بروس لی توانست با تجربه ای که در کشتی کج داشت در فیلم ها یی از آن دست، خودش را نشان بدهد. در سال های بعد از آن با الهام از شکل و قیافه پیتر فالک (هنرپیشه آمریکایی ستوان کلمبو) با آن بارانی و کلاه و صدای او که منوچهر اسماعیلی دوبلور خوب سینما جای او حرف می زد، توانست تمشاگرانش را به سالن های سینما بکشاند. و اما من با او کار نکردم ولی لحظاتی با او زندگی کرده بودم. قرار بود بعد از فیلم «همسفر» فیلمی که جدا از همه این نقش های تکراری را با تهیه کنندگی خودش بسازیم که متأسفانه نشد. من به اروپا رفتم که سریالی در آنجا بسازم و بعد هم که انقلاب شد و همه چیز به هم ریخت و او هم مثل خیلی ها تن به مهاجرت یا خود تبعیدی داد و به این طرف دنیا آمد.
... ادامه
Mohammad
manoochehr-vosoogh.jpg Mohammad
منوچهر وثوق و رضا بیک ایمانوردی

منوچهر وثوق: بیک به تنهایی کارهای خطرناک را در فیلم ها انجام می داد
علی رجبی: منوچهر وثوق گفت: من در حدود پنج فیلم در اوج جوانی ام با زنده یاد رضا بیک ایمانوردی کار کردم. فیلم ها به نام های «پابرهنه ها»، «تکخال»، «الکی خوش»، «زیبای پرور» و «آخرین لحظه» نام داشت. او یکی از دوستان صمیمی من بود. بیک به تنهایی کارهای خطرناک و سخت را در فیلم ها انجام می داد. سعی بسیاری در کمک و راهنمایی به من می کرد.
آن زمان در فیلم ها مد بود که هنرپیشه جوان فیلم باید آواز بخواند یا برقصد که برای من بسیار سخت و مشکل بود، یادم هست در فیلم «تکخال» او من را در این سکانس ها کمک می کرد و با اینکه سنش بیشتر از من بود، به من میدان می داد و کمک می کرد.
اوایل انقلاب هنگامی که سینما ها تعطیل شد، در تئاترهای لاله زار کار می کردم، ایشان با زنده یاد عبدالله بوتیمار جمعه ها به دیدن من می آمدند و با هم ناهار می خوردیم. یک روز جمعه وقتی با من خداحافظی می کرد، دیدم خیلی محکم و جوری دیگر من را بوسید و خداحافظی کرد که بعد از چند روز فهمیدم از ایران خارج و به ترکیه رفت، و بعد به آلمان و در نهایت بعد از چند سال به آمریکا سفر کرد. با بیک تماس تلفنی داشتم و قرار شد هم دیگر را در لندن ببینیم که متاسفانه اجل مهلت نداد.
زنده یاد بیک تمامی نقش ها را از قبیل کمدی و جدی بازی کرد و در هر دو از نظر من عالی بود. در فیلم هایی که منوچهر اسماعیلی جای او صحبت می کرد، بسیار شیرین و دیدنی ظاهر می شد که موفق هم بود. در نهایت حدود 140 فیلم بازی کرد. روزی که بیک فوت کردند بسیار متاثر شدم، آن روز قسمت هایی از فیلم هایش که در مورد زندگی شخصی او بود را دیدم که با آن سن هنوز ورزش می کرد و متاسفانه خیلی زود از بین ما رفت روحش شاد...
... ادامه
Mohammad
akbar-rostamzadeh2.jpg Mohammad
خاطرات مرد آپاراتچی از روزهای دور سینما: فروش تخمه رکورد « » را زد

Mohammad
bahman-mofid2.jpg Mohammad
گفت و گوی خواندنی با : شغلم بازیگری است تا دم مرگ

عیسی
عیسی
سپاسگزاری

از کسانی که از من متنفرند سپاسگزارم آنها مرا قویتر میکنند.

از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم آنان قلب مرا بزرگتر می کنند.

از کسانی که مرا ترک میکنند متشکرم آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست.

از کسانی که با من می مانند سپاسگزارم آنان به من معنای دوست واقعی را نشان می دهند.

...

+ نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1391ساعت 13:47 توسط سعیــــد | نظر بدهید
فرصت بدین!
وقتی کسی حالش بده ، بهش چی بگیم؟

وقتی کسی حلش بده بهش نگید

ای بابا اینم می گذره ،

نگید درست میشه ،

نخواهید با جوک های مسخره بخندونینش ،

نمی خواد بخنده ، خنده اش نمی یاد . غصه داره می فهمین ؟ غصه !

براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.

از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.

حتی سعی نکنین نشون بدین که حالتون از اون بدتره.

از تجربیات بدتر خودتون یا اطرافیانتون نگین.

وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستید که باید حرف بزنین.

شما در حقیقت باید حرف نزنید.

باید دستش را بگیرید. بغلش کنید . تو چشم هاش نگاه کنید.

براش چای بریزید.

براش چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید . بذارید جلوش بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و فقط گوش کنید.

هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.

فکر نکنید اگر حرف نزنید اتفاق بدی می افته.

شما جای اون آدم نیستید.

شما از بدو تولد جای اون زندگی نکردید.

پس نظریه و حرفاتون به درد خودتون می خوره.

بله ! دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.

اگه دلش خواست خودش حرف می زنه.

حتی اصرار نکنید که باهاتون حرف بزنه.

فقط بهش فرصت بدین!

+ نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1391ساعت 13:46 توسط سعیــــد | یک نظر

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم تیر 1391ساعت 9:35 توسط سعیــــد | یک نظر



چشمانم دیگر خسته اند

از بس چشم به در دوخته اند

از بس چشم به انتظار تو بوده اند

چشم به انتظار تو

انتظار آمدن تو

انتظار دیدن تو

پس بیا....که زنده بودنم وابسته است به زنده بودن و دیدن تو!!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم تیر 1391ساعت 10:28 توسط سعیــــد | 3 نظر
بـرای تـو کـه نــه

دلـــم...!! بـرای تـو کـه نــه...!!

ولـــی...!!

بــرای روزهــای بــا هــم بـودنــمــان

س
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/16 - 19:02 ·
5
MahnaZ
173069.jpg MahnaZ
طنز جالب : من کی‌ام؟ اینجا کجاست؟ این بچه رو کی زده؟
...
...
رفتی ونگفتی که اندردل مایی
کفش توبجامانده وتوسیندرلایی
درقصردل ماچراپای نهادی؟
حالاکه شدیم عاشق توگوکه کجایی؟
چندیست که ازهجرتوبیماربگشتیم
تجویزبکن بهردل ماتودوایی
گویند:طبیب دل عشاق توباشی
عاشق شده ام بهردلم باش شفایی
رفتی به جفاازبرماای مه هستی
پنداشته بودیم که خداوندوفایی
کفش توبه هرکوی وبه هرخانه ببردیم
هرگزنشداین کفش تواندازه به پایی
چندی بگذشت درغم هجران توجانا
هیهات!نبودازتونشانی چوبه جایی
تااینکه بدادندبه مامژده رفیقان
آمدبه سرایام غم وهجروجدایی
آمدزره ایام وصال وثمن وگل
باآمدنت گشت دل ماچوهوایی
گفتیم:شویم مطمئن ازآمدنت یار
باشدکه توآن یاروانیس دل مایی
تاچشم به مه روی جمال توبیفتاد
گفتیم: بخودآری!توآن سیندرلایی
شعراز:نیماراد{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
MahnaZ
713919460633285.gif MahnaZ
نه حوصـله ی دارم
نه می خواهـــم کسی داشتـه باشد
ایــن روزها ...مثل ,مثل ,مثل
مثل زده، بسته
زیر دفــن شده،نه به و نه از
این روزها پـُر از ...
MahnaZ
MahnaZ
یک ، روزی با مکالمه ای داشت:
" ! دوست دارم بدانم و چه شکلی هستند؟"**
آن #روحانی را به سمت دو هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک وجود داشت که روی آن یک بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که آب افتاد .!** **
که دور نشسته بودند و حال بودند.
به نظر#قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود هایی با داشتند
که این ها به وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند خود را داخل ببرند تا خود را کنند.
اما از آن جایی که این ها از بود،
نمی توانستند را برگردانند و را در خود فرو ببرند ..**
با دیدن صحنه و آنها شد.
گفت: " را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک با یک روی آن، که را آب انداخت!**
، مثل جای قبل همان های را داشتند،
ولی به اندازه کافی و بوده، می گفتند و می خندیدند.
گفت: " فهمم !"** **
جواب داد: " است! فقط احتیاج به یک دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر بدهند،
در حالی که آدم های تنها به خودشان فکر می کنند !"** **
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ