یافتن پست: #سویم

حمید
بف.jpg حمید
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ، دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ...
دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟
... ادامه
...
...
خدایا!
کمکم کن..
تادرهایی که به سویم میگشایی
ندانسته نبندم
ودرهایی که به رویم میبندی
به اصرارنگشایم
bamdad
bamdad
هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود ……..

پــــــــس خواهم زد…

تنــــــــــها تمنای دستان تـــــــــــو را دارم…….
دیدگاه · 1392/10/11 - 18:35 ·
6
Morteza
Morteza
خدایا،
حکمت قدم هایی را که برایم بر می داری بر من آشکار کن
تا درهایی را که به سویم می گشایی، ندانسته نبندم
و درهایی که به رویم می بندی ، به اصرار نگشایم
... ادامه
ოօհʂεղ
ოօհʂεղ
ıllı YAŁĐA ıllı
231.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
درد دل امام زمان(عج) با امام حسین(ع) ...
بخون و برای غریبی مولامون گریه کن!{-60-}
در آن لحظه که اشکهای گرمتان میچکد ما را هم از دعای خیرتان بی بهره نسازید! {-35-}
متن در :دیدگاه
Noosha
motefareghe48_20090328093957.jpg Noosha
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ

دست تمنایی به سویم دراز کرد

خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه

دنیا عوض شده است

کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق...
... ادامه
MahnaZ
khoda.jpg MahnaZ
... ادامه
KAMRAN
KAMRAN
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را

ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:09 در Art ·
6
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن

تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم

و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم . . .

.

الهــــــی آمیــــــــــــن
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 11:21 ·
3
شهرزاد
شهرزاد
نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها
Mohammad
Mohammad
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت

شهرزاد
شهرزاد
برای سفر به اصفهان رفته بودم. کنار سی و سه پل نشسته بودم. نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد. دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم. بلافاصله به سویم حـرکت کرد. در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد. بچه آمد و شکلات را گرفت. به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم. گفت می دانم و مطمئنم که می خواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز می کردی او متوجه می شد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است. کار تو باعث می گردید که بچه، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند.
...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
خدایا:حکمت قدمهایی راکه برایم برمیداری آشکار کن، تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم ودرهایی که بررویم می بندی به اصرارنگشایم
دیدگاه · 1392/02/3 - 23:54 ·
3
m-p
36588_10151620278299319_850667590_n.jpg m-p
می‌تواند بنشیند بر درخت انار
لب‌های تو
یا
پیراهنِ پاره‌پاره‌ی یک سرباز
هیچ اتفاقی نمی‌افتد
ما
عادت داریم

ندیده‌ای؟!
... همان انگشت که ماه را نشان می‌داد
ماشه را کشید
ندیده‌ای؟!
که از تمام آدم‌برفی‌ها
تنها
لکه‌ای آب مانده بر زمین

دود، فقط نام‌های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه‌های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند

غروب را قدم زده‌ام
صبح زود را گذاشته‌ام برای مردن
و باد
که فکر می‌کردیم
تنها از دوسویمان می‌گذرد
عقربه را تکان داد و
ما پیر شدیم

باد،
رفتن بود

زندگی،
رفتن بود

آمدن،
رفتن بود

انسان و ابر
در هز ار شکل می‌گذرند


گروس عبدالملکیان
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/18 - 22:13 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
نامــــــه ای از طرف خدا ب ماها{-35-}

ادامــــه (نظراتــــ)
Mostafa
Mostafa
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ؛
دست تمنایی به سویم دراز کرد؛
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه؛
دنیا عوض شده است؛
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق ...!
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/10 - 11:56 ·
1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ