یافتن پست: #انعام

mehrab
mehrab
وهرگاه آنان که به آیات ما ایمان آورند نزد تو بیایند ، بگو : سلام برشماباد، پروردگارتان رحمت ومهربانی را بر خود واجب نمود ، که هرکس از شما به نادانی عمل زشتی انجام داد وبعد از آن توبه واصلاح نمود، البته خداوند بخشنده ومهربان است / انعام آیه ۵۴
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/14 - 18:27 ·
2
mehrab
mehrab
واگرخدا به تو ضرری رساند،هیچ کس جز او نتواند تورا از آن ضرر برهاند ، واگر خیری به تو رساند، هیچ کس آن را ازتو منع نتواند کرد، که او برهر چیز توانا است / انعام آیه ۱۷
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/14 - 18:22 ·
2
Majid
Majid
شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

و انعام میگرفت …


پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….


بچه هاش شاد میشدن …


برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …


چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….


پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو

شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :

پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:11 ·
رضا
رضا
معاشران گره از زلف یار باز کنید/شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند/و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند/که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد/گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است/چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است/که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ/حوالتش به لب یار دلنواز کنید





غزل شماره ۲۴۴
mostafa AZ
mostafa AZ
تا جایی كه به یاد دارم
اسب ها، درشكه ها را كشیده اند
ولی انعام را درشکه چی گرفته !
به چشمان اسب، چشم بند زده
بر دهانش پوز بند، تا نبیند و حرف نزند
چه آشناست زندگی درشكه چی و اسب هایش...!!™
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/20 - 14:12 ·
6
Morteza
Morteza
چند وقت پیش زمانی که بستنی خیلی گران نبود یک پسر ده ساله به کافی شاپ رفت موقعیکه پشت میز نشست از گارسون پرسید: بستنی گردویی چنداست ؟ او گفت: 50 سنت. پسر از جیبش پول در آورد و شمرد. سپس پرسید قیمت بستنی ساده چقدر است ؟ آنجا افراد دیگری بودند که منتظر بستنی بودند گارسون در حالی که کمی بد اخلاق و بی حوصله بودبا تندی گفت : 35 سنت است. پسر دوباره پولش را شمرد و گفت لطفا یه بستنی ساده بدهید. گارسون بستنی را همراه با صورت حساب برای او برد . پسر بستنی اش را خوردو پولش را به صندوق پرداخت کرد. وقتی گارسون میز را تمیز می کرد شروع به گریه کردن کرد .... در گوشه بشقاب 15 سنت بابت انعام برای او گذاشته بود. پسر به جای بستنی گردویی ، بستنی ساده گرفت تا بتواند به او انعام دهد !
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/8 - 21:04 ·
10
Noosha
c031a1220048b56aac5ca7483201f561-425 Noosha
{-36-}{-30-}{-7-}
اولیشو خودم میگم...انبار
... ادامه
MahnaZ
khoda.jpg MahnaZ
... ادامه
LeilA
LeilA
اسب ها درشكه را كشيده اند ‎...
ولي انعام را درشكه چي گرفته است‎...!

به چشمان اسب چشم بند زده و بر دهانش پوزبند‎ ...!

تا كم بيند و حرف نزند‎!

چه آشناست زندگي درشكه چي و اسب هايش...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/2 - 18:17 ·
10
شهرزاد
شهرزاد
نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها
Mohammad
Mohammad
عزیز من!

نَفَس را بگیــر از من

نگــاه ات را نه ...



لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ

چشم ها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه ی چشم ها را می‌بینـد؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات) و آگـاه (از همه چیز) است. *

* سوره مبارکه انعام، آیه 103
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/2 - 00:26 در حسینیه ·
6
Mostafa
Mostafa
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
این چیه ؟ ها نا مرد ! این چیه ؟ یه تار موی بلوند بلند ! روی کت تو بود !
من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند بلوند رو به من ترجیح میدی !!
به هر قائله اون روز گذشت و روز بعد …….
مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بود
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
این چیه ؟ ها نا مرد ! این چیه ؟ یه تار موی مشکی بلند ! روی کت تو بود !
من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند و مشکی رو به من ترجیح میدی !!
آن روز هم …. به هر قائله اون روز گذشت و روز بعد …….
مرد پیش از بازگشت به خانه ، به خشکشویی محل رفت با پرداخت انعام اضافه دستور داد کت ش را به خوبی پرس بزنند و حتی بخار بدهند و مجدد برس بزنند و به او اطمینان دهند که حتی یک سبیل مرد هم روی کت او نیست !! و سپس عازم خانه شد ….
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
کدام مستحق‌تریم؟ ادامـــــــه(نظرات){-35-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
نامــــــه ای از طرف خدا ب ماها{-35-}

ادامــــه (نظراتــــ)
شهرزاد
شهرزاد
بستنی

پسر بچه ای وارد یك بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست . پیشخدمت یك لیوان آب برایش آورد.
پسر بچه پرسید :"یك بستنی میوه ای چند است؟"
پیشخدمت پاسخ داد: " 50 سنت"
پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن كرد. بعد پرسید: "یك بستنی ساده چند است؟"
در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند . پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: " 35 سنت"
پسر دوباره سكه هایش را شمرد و گفت : " لطفا یك بستنی ساده"
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال كار خود رفت. پسرك نیز پس از خوردن بستنی ، پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت ، از آنچه دید حیرت كرد...
آنجا در كنار ظرف خالی بستنی ، 2 سكه 5 سنتی و 5 سكه 1 سنتی گذاشته بود برای انعام پیشخدمت!
بعضی ها ذاتاً ثروتمند به دنیا آمده اند نه ارثاً!!!!
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد

بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟

پیشخدمت : من متعجب شدم ....

بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در

درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !


گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :


او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام
... ادامه
Mostafa
Mostafa
بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد
بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟
پیشخدمت : من متعجب شدم ....
بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در
درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !
گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :

او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام
... ادامه
سارا**** ملقب به ..سارا اصل..
06.jpg سارا**** ملقب به ..سارا اصل..
به قیمت تمبر پول میذارم ،تازه انعامم میدم که لازم نشه تا اداره پست برم !! {-15-}
دیدگاه · 1391/10/5 - 10:26 ·
6
محمد
محمد
یا امام العصر ، ما زان توایم / بندة انعام و احسان توایم برنمی‌داریم سر از خاک درت / تا ابد بر عهد و پیمان توایم
دیدگاه · 1390/06/24 - 10:02 ·
3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ