انیشتن
1392/08/16 - 01:00انکبود
1392/08/16 - 01:05انگشتر
1392/08/16 - 01:13اندماغ
1392/08/16 - 01:31انار
1392/08/16 - 01:38انگری برد
1392/08/16 - 05:24حواسو میبینی؟؟ میخواستم بنویسم انوشه اشتباه تایپی بود...
1392/08/16 - 23:07انژکتور
1392/08/16 - 23:57#سوگند به #روز وقتی #نور می گیرد و به #شب وقتی #آرام می گیرد که من نه تو را #رها کرد ه ام و نه با تو #دشمنی کرده ام. ( #ضحی 1-2)
#افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم #دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را ، که مرا به #سخره گرفتی. ( #یس 30)
و هیچ #پیامی از #پیام هایم به تو نرسید، مگر از آن روی گردانیدی. ( #انعام 4)
و با #خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو #قدرتی نداشته ام ( #انبیا 87)
و مرا به #مبارزه طلبیدی و چنان شدی که، گمان #توهم زده بردی خودت بر همه چیز #قدرت داری. ( #یونس 24)
و این در حالی بود که حتی #مگسی را نمی توانستی و نمی توانی #بیافرینی و اگر #مگسی از تو چیزی #بگیرد نمی¬توانی از او #پس #بگیری ( #حج 73)
پس چون #مشکلات از #بالا و #پایین آمدند و #چشمهایت از #وحشت فرورفتند، و #قلبت آمد توی #گلویت و تمام وجودت #لرزید چه #لرزشی، گفتم #کمک هایم در #راه است و #چشم دوختم ببینم که #باورم میکنی اما به من #گمان بردی چه #گمان هایی. ( #احزاب 10)
تا #زمین با آن #فراخی بر تو #تنگ آمد پس حتی از خودت هم به #تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ #پناهی جز #من نداری، پس #من به سوی #تو #بازگشتم تا #تو نیز به سوی #من #بازگردی، که من #مهربان_ترینم در #بازگشتن. ( #توبه 118)-
وقتی در #تاریکی ها مرا #بزاری خواندی که اگر تو را #برهانم با من #میمانی، تو را از #اندوه #رهانیدم اما باز مرا با #دیگری در #عشقت #شریک کردی. ( #انعام63-64)
این #عادت دیرینه¬ات بوده است، هرگاه که #خوشحالت کردم از من روی #گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت #سختی به تو رسید از من #ناامید شده¬ای. ( #اسرا 83)
آیا من #برنداشتم از #دوشت #باری که #می_شکست #پشتت؟ (#شرح 2-3)
غیر از من #خدایی که برایت 3خدایی کرده است؟ ( #اعراف 59)
#پس #کجا #میروی؟ ( #تکویر 26)
پس از این #سخن دیگر به کدام #سخن می خواهی #ایمان بیاوری؟ ( #مرسلات 50)
چه چیز جز #بخشندگیم باعث شد تا مرا که می بینی #خودت را #بگیری؟ ( #انفطار 6)
مرا به #یاد می آوری؟ من همانم که #بادها را میفرستم تا #ابرها را در #آسمان پهن کنند و #ابرها را #پاره #پاره به هم فشرده می کنم تا #قطره ای #باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو #اصابت کند تا تو فقط #لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن #قطره #باران، #ناامیدی تو را پوشانده بود ( #روم 48)
من همانم که می دانم در #روز #روحت چه #جراحت هایی برمی دارد، و در #شب #روحت را در خواب به تمامی #بازمیستانم تا به آن #آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به #زندگی برمی انگیزانم و تا #مرگت که به #سویم بازگردی به این کار #ادامه میدهم. ( #انعام 60)
من همانم که وقتی #می_ترسی به تو #امنیت میدهم ( #قریش 3 )
#برگرد، #مطمئن #برگرد، تا یک بار دیگه #با #هم #باشیم ( #فجر 28-29)
تا یک بار دیگه #دوست #داشتن #همدیگر را #تجربه کنیم. ( #مائده 54)
فدای خودتو گلت ...
1392/07/8 - 00:19سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام (ضحی 1,2-
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی. ( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای.(اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم. (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
قشنگ بود عزیزدلم
1392/05/7 - 19:01مرد تازه به خانه رسیده بود و به آرامی و اطمینان با لبخند پیروزمندانه پیراهن از تن خارج میکرد
که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :
بی صفت پست ! هرزه نامرد ! این یعنی چی ؟! من هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که تو یه زن کچل رو به من ترجیح بدی …
شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکتهای میوه رو توی ماشین مشتریها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیکتر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوههای خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالمترهاشو ببره خونه … میتونست قسمتهای خراب میوهها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچههاش …
هم اسراف نمیشد هم …
هم بچههاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید … دیگه سردش نبود! پیرزن رفت جلو، نشست پای جعبه میوه … تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت: دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید! چند تا از مشتریها نگاهش کردند! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد: مادر جان … مادر جان! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد! زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
پیرزن گفت: دستِت دَرد نِکُنه نِنه … مُو مُستَحق نیستُم!
زن گفت: اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی! جون بچههات بگیر!
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوههارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت: پیر شی ننه …. پیر شی! الهی خیر بیبینی مادر!
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام
( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.
(یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.
(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .
( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن.
(توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی
(انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای.
(اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
(سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟
(اعراف 59)
پس کجا می روی؟
(تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
(مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.
(روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.
(انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم.
(قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.
(فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.
(مائده 54)