یافتن پست: #بیمارستان

Noosha
8ce77d3dc579bc85b56f1ed4b7275d61-425.jpg Noosha
اون آقایی که روی تخته ، مرحوم بابک معصومیه ! یه زمانی کاپیتان تیم فوتسال ایران بود و کلی افتخار و برو و بیا داشت ! وقتی سرطان گرفت ، اون همه هزینه ، اون همه درد... رو بابک معصومی به دوش داشت و یه نفر کمکش نبود !
بعدها گفت یه روز علی کریمی اومد ملاقاتش ، چک سفید بهش داد ، تمام هزینه های اتاق و بیمارستان رو هم داد !
اینه علی کریمی ! اینه یه انسان بزرگ و قابل احترام !{-41-}{-41-}{-41-}
MahnaZ
MahnaZ
بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار{-7-} : “I See You”
MahnaZ
MahnaZ
یک

به هنگام از یک ، از پرسیدم
شما چطور می‌فهمید که یک به شدن در نیاز دارد یا نه؟
گفت: ما را پر از می‌کنیم و ،
و جلوى می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که را کند.
من گفتم: آهان ! فهمیدم. آدم عادى باید را بردارد چون ‌تر است.
گفت: نه! آدم عادى را بر می‌دارد.
شما می‌خواهید ‌تان کنار باشد یا کنا ؟
... ادامه
Noosha
fatih-mosque-istanbul1.jpg Noosha

این مسجد ابتدا در فواصل سال‌های ۱۴۶۳ تا ۱۴۷۰ ساخته شد و اولین مسجد امپراطوری پس از پیروزی است. نام این مسجد از نام فاتح سلطان محمّد فاتح، فاتح شهر استانبول، گرفته شده. این بنا نیز در بالاترین نقطه تپه‌ای در استانبول قرار دارد، جایی كه پیش از آن كلیسای حواریون و مدفن كنستانتین و سایر امپراطوران بیزانتین وجود داشت. در کنار این مسجد مجموعه‌ای از ساختمان‌های خیریه مذهبی، مدرسه‌ها، آسایشگاه‌ها، حمام‌ها، بیمارستان، کاروانسرا و کتابخانه بنا شد که همگی ارزش بازدید را دارند.
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
در کلاس درس خطاب به یکی از میگه
انواع رو توضیح بده و کدومه
میگه رو کنار خیابان سوار میکنی.
اما کمی بعد توی ماشینت می کنه. مجبور می شی اونو به برسونی.
در این لحظه دچار#استرس آنهم از نوع ‌ میشی!
در به شما می گن که این خانم هست و به تو میگن که بزودی میشی.
تو میگی شده من این نیستم ولی با ناله ای میگه چرا هستی.
در اینجا مقدار شما بیشتر میشه. آن هم از نوع !
در خواست دی.ان.ای می کنی. انجام میشه و به شما میگه :
دوست عزیز شما کاملا ، شما ندارید و این مشکل شما کاملا قدیمی و بهتر بگویم .
خیال تو راحت میشه و سوار میشی و .
توی راه به سمت خونه ناگهان به یاد #۳ تا ت میفتی …؟ و اینجاست که شروع میشه!
MahnaZ
MahnaZ
هایم را به بیمارستان می برم.. نمی دانم چه شده!
هر شب در جایشان را می کنند…!
... ادامه
maryam
maryam
زن و شیطان .......
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
"با احترام به همه خانومای محترم ودوست داشتنی جمعمون همتون و دوست دارم"
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
mahya
mahya
وقتی بچه ای:نمیدونم این بچه چه مرگشه نمیخوابه؟

وقتی مدرسه میری:بمیری بچه،بگیر بخواب صبح میخوای بری مدرسه!

زمان دانشگاه:شبها زود بخوابید که سر کلاس چُرت نزنید!

تو سربازی:خاموشیه!نیام ببینم کسی بیدار باشه!

سرکار:آقای محترم ،تو خونتون بموقع بخوابید که سرکار چرت نزنید!

بعد از ازدواج:عزیزم میشه الان بگیری بخوابی؟!فردا در موردش صحبت میکنیم!

وقتی پیر میشی:بابا تو رو خدا بگیر بخواب بذار ماهم بکپیم!

آخر عمری تو بیمارستان:آخره شبِ،بخوابید که صبح زود عمل جراحی دارید!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/19 - 15:49 ·
7
صوفياجون
صوفياجون
یه خانم خوشگلو با کلی ذوق و شوق کنار اتوبان سوار می کنی . بعد چند دقیقه خانم غش و ضعف میره و می رسونیش به اولین بیمارستان .{-33-}
کمی استرس داری !
بعد چند دقیقه میان و بهت تبریک میگن و بهت میگن داری پدر میشی !!
استرست میره بالا !!!
میگی من پدرش نیستم ولی خانم میگه تو پدر بچه هستی !!!
ازت تست DNA میگیرن و تو منتظر پاسخ تست می مونی !
استرس بیشتر شده !!!
شکر خدا جواب تست میاد و دکتر بهت میگه شما پدر این بچه نیستی !!!
دوباره استرست میاد پائین !!!
دکتر توضیح میده که در واقع شما اصلا به کل نمیتونی بچه دار بشی تو زندگیت ، چون مشکل داری !!!
استرس بازم میزنه بالا !!!
توی راه برگشت به خونه ، به سه تا بچه هات فکر می کنی !
اینجاست که دیگه آمپر میسوزونه و ..... ميشي !!!{-33-}{-18-}
MahnaZ
316029_364397970327221_623123179_n.jpg MahnaZ
به نظرتون اون به چی داره میکنه؟؟{-30-}
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
این نسل همه تیکه کلامش فیس بوکی شده
میترسم دو روز دیگه طرف بچه اش که توو بیمارستان دنیا بیاد،
پرستاره بیاد به مامانه بگه این بچه که دنیا آوردی چندتا لایک داره؟ :|
یکی هم از اون ور بگه خیلی زیبا بود با اجازه کپی میکنم :|
دیدگاه · 1392/05/25 - 14:15 ·
2
amir hossein
amir hossein
بچه تازه به دنیا اومده و از بیمارستان آوردیم خونه خوابیده، فامیلمون اومده میگه آخی خوابه؟؟؟ میگم پَ نَ پَ زدیمش تو شارژ! دکترا گفتن ۷ – ۸ ساعت اول خوب بزارین شارژ بشه بعد ازش استفاده کنین وگرنه خوب گریه نمیکنه!
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
اینم بیوگرافی من :
تو بیمارستان به دنیا اومدم
از بچگی بزرگ شدم
چند سال سن دارم
تو دوران کودکیم بچه بودم
با رفیقام دوست شدم
تو خونمون زندگی میکنم
بعضی شبا که میخوابم خواب میبینم
تا حالا نمردم و . . .
... ادامه
♥هـــُدا♥
32576365907003815233.jpg ♥هـــُدا♥
چشمهایم رابه بیمارستان میبرم!

نمیدانم چه مرگشان شده؟

هرشب جایشان راخیس میکنند...
دیدگاه · 1392/05/14 - 09:59 ·
3
Mohammad
abadan2.jpg Mohammad
وقتی دمای هوای به ۸۳ درجه رسید

Mohammad
jamshid-mashayekhi.jpg Mohammad
با وخامت اوضاع جسمانی، به شمال منتقل شد
وكیل جمشید مشایخی گفت: صبح امروز به دلیل وخامت اوضاع جسمانی جمشید مشایخی بازیگر پیشكسوت سینما، تلویزیون و تئاتر وی را به شمال كشور منتقل کردیم.


به گزارش بانی فیلم مهرداد خضرایی وكیل جمشید مشایخی گفت: صبح امروز به دلیل وخامت اوضاع جسمانی استاد جمشید مشایخی وی را به شمال ایران و در منطقه رینه آمل منتقل کردیم. خوشبختانه پس از ورود به منطقه خوش آب‌ و هوا و مراجعه به بیمارستان، حال استاد روبه بهبود بوده و تحت مراقبت قرار گرفته است.
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
زود قضاوت نکنید!
MahnaZ
MahnaZ
داستان بیمارستان و عشق
Mostafa
Mostafa
"عزیزم دوستت دارم!"
♥هـــُدا♥
جــدایی (1623).jpg ♥هـــُدا♥
هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی …

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار...

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند...

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند ...

من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود.
او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.
پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟
دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.
او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!
پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/20 - 23:59 ·
4
saeid
fun543.jpg saeid
توجه داشته باشید که باید بدون مکث جواب بدید !

جواب هارو توی دیدگاه بزارین
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ