یافتن پست: #حیاط

iman
iman
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود...
... ادامه
Mohammad
Mohammad
ســــــــلام به همه :)
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
به دختره همکلاسیم 5 تا سوال رسوندم، اومد تو حیاط ماچم کرد!الان چن روزه اعصابم خورده که چرا برگمو بهش ندادم!!!
دیدگاه · 1392/05/21 - 16:28 ·
3
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
یه دختره اددم کرد ۵-۶ ماه پیش دوازده سال سن داره!
هر روزم عکس ِ بلک اند وایت پارتی و رد پارتی و واتر پارتی میذاره رو ای دیش
یه بار بهش گفتم من همسن ِ تو بودم تو حیاط خونمون از شیلنگ آب میخوردم.برگشته میگه اخلاقتو درست کن خیلی بچه ای !!!
اینا ترتیب آدمو ندن باید صدقه بدی !!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/21 - 15:36 ·
2
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
یه شب خونه تنها بودم یهو صدای خنده از حیاط شنیدم

گفتم برم بیرون ببیم کیه …
رفتم تو حیاط و چند متری رفتم جلو وایسادم بازم دیدم میخنده

بازم یه خرده رفتم جلو وایسادم، بازم صدای خنده اومد!
داشتم خودمو خراب میکردم ولی بازم رفتم جلو …
الان فهمیدین حیاطمون بزرگه یا بازم برم جلو؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/20 - 13:17 ·
4
LeilA
LeilA
ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯿﺰﺩ, ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﺑﺒﺎﺭﻩ, ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺮﺍﺣﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ
ﺣﯿﺎﻁ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻐﻞ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ. ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﻮﺯ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ
ﺑﺸﻨﻮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯﺵ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ.
... ادامه
MahnaZ
hhi1141.jpg MahnaZ
جزیره مارها در برزیل
جزیره ای در محدوده حاکمیت کشور برزیل که البته کمتر انسانی به آن پای گذاشته است.
بر اساس محاسبات انجام شده در هر مترمربع از این جزیره چیزی بین 1 تا 5 مار زندگی می کند.
انواع مارهای سمی و غیر سمی در انواع اندازه ها مختلف در این جزیره زندگی می کنند.
همچنین گونه خاصی از افعی در این جزیره زندگی می کند که مخصوص این جزیره و کشور برزیل است
و مسئول نزدیک به 90 درصد از گزش های مرگ بار در برزیل است.
سم این مار گوشت اطراف محل گزش را آب می کند. برای بازدید از این جزیره اجازه های مخصوصی نیاز است
... ادامه
Mohammad
f8781_ddds.jpg Mohammad
Morteza
Morteza
خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟

خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟

خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟

ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید

!بیچــاره اصــلا" اهل این حرفـــــها نبود...

این قضیه به شـــدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت

بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.

به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت

شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته...

انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...

وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!!

خـدایـا کـمکـم کـن...

چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاهبرساند...

به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...امــا انگار چیزی شده بود...

دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگا
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 15:38 ·
7
مائده
24145350830550409550.jpg مائده
صدایی که میاد و میشنوم ...
چقدر یادم رفته بود صدات ...
صدای قلبتو مینشیدم ...
اما صدای لباتو نه شنیده بودم نه ...
نه فکر کنم شنیده بودم ... ای بابا حافظه .. یادم رفته بود ...
این صدا که یه هو میشنوم صدای آرمش بخشیه برام ...
اما ولش کن ...
برام همیشگی نیست ...
صدای تنهاییم رو باید بشنوم ...
سکوت ...
سه دقیقه سکوت ... سه حرف ... سه اشک ...
فکرو شب و بیداری و صدای جیرجیرک کنج حیاط ...
ربنا ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..

دلم برای حیاطی که نیست… مادربزرگی که نیست..

برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود…
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/29 - 03:39 ·
5
صوفياجون
صوفياجون
اینجا رشت است الان داره بارون میباره {-7-}{-21-}{-155-}{-94-}
MahnaZ
MahnaZ
10 سال پیش تو یک فیلم هندی،
آمیتاباچان از کما و تخت آی سی یو بلند شد
رفت تو حیاط 40، 30 نفر رو لت و پار کرد. بعدش دوباره برگشت به تختش.
از اون به بعد مسیر زندگیم عوض شد
... ادامه
Morteza
Morteza
یه روز عشقمو برده بودم خونه داشتم ازش لب میگرفتمکه بابام اومد
.
.
.
.
شروع کرد به داد بیداد کردن عشقمو گرفتو برد تو حیاط پرد کردو عشقمو شکوند برگشت گفت یه بار دیگه قلیون بکشی دهنتو سرویس میکنم
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/1 - 12:49 ·
4
Mostafa
Azadeh-Akhlaghi-20.jpg Mostafa
«به روایت یک شاهد عینی» مجموعه‌ی عکسی است از صحنه‌های بازسازی‌شده مربوط به مرگ‌های تراژیک تاریخ معاصر ایران. از اعدام جهانگیرخان صوراسرافیل و واقعه‌ی ۱۶ آذر گرفته تا صحنه‌ی تصادف فروغ فرخزاد و مرگ علی شریعتی.

آزاده اخلاقی، ایده‌پرداز و کارگردانِ این مجموعه‌ی ۱۷ عکسی می‌گوید: «امروز آرمان‌گرایی سوژه‌ی تمسخر خیلی‌ها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست می‌اندازند. برای من ولی کسانی که می‌جنگند و برای آرمانی جانشان را فدا می‌کنند بسیار محترمند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش می‌کنم.»

«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیم‌ترین پروژه‌های عکاسی‌ای است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است: پروژه‌ی سه‌ساله‌ ای که شامل تحقیق فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکس‌ها گروه بزرگی به خانم اخلاقی یاری رسانده‌اند؛ از جمله ساسان توکلی‌فارسانی (عکاس و مجری جلوه‌های بصری) و ژیلا مهرجویی (طراح صحنه و لباس).
... ادامه
Mostafa
Mostafa
... ادامه
.
.
خیال من…
گنجشک کوچکیست که به حیاط نگاهت عادت دارد
به طمع دانه های محبتی که هر روز میپاشی
دیدگاه · 1392/03/16 - 22:53 ·
4
Reza Babaei
122421_724.jpg Reza Babaei
یه شب خونه تنها بودم یهو صدای خنده از حیاط شنیدم
گفتم برم بیرون ببیم کیه …
رفتم تو حیاط و چند متری رفتم جلو وایسادم بازم دیدم میخنده
بازم یه خرده رفتم جلو وایسادم، بازم صدای خنده اومد!
داشتم خودمو خراب میکردم ولی بازم رفتم جلو …
الان فهمیدین حیاطمون بزرگه یا بازم برم جلو؟؟؟
.
.
.
این که بعضی وقتا با خودم تو خونه حرف میزنم خیلى عجیب نیست
ولى اینکه گاهى وسطاش میخندم زیاده رویه دیگه نه؟

.
.
.
سیاست های غلط به این میگن:
سیاثط، صیاصت، ثیاصت، سیاصط، ثیاثت، صیاست، صیاثط …
.
.
.
چشمم دیگر آب نمی خوره، لامصب رانی ام گرفتم نخورد …
به نظرتون ببرمش سینما باهام آشتی میکنه آیا؟؟؟
.
.
.
یادتونه یکی از تفریحات دهه شصتیا و هفتادیا این بود که
به یکی میگفتن پیشونیتو پاک کن و در همین حین چونشونو میخاروندن
بعد اون یارو گیج میشد چونشو پاک میکرد!
.
.
.
آشپزه اومده تو تلوزیون میگه میخوام یه ساندویچی آموزش بدم که
دانشجوهایی که تو خوابگاه هستن و فر ندارن روی همون گاز کوچیک بتونن تهیه کنن!!!
حالا مواد اولیه ش چی بود؟
گوشت بوقلمون دودی، پنیر پیتزا، نون تست، سس فرانسوی و سایر مخلفات …
.
.
.
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/9 - 23:48 ·
11
صوفياجون
صوفياجون
یه شب خونه تنها بودم یهو صدای خنده از حیاط شنیدم ، گفتم برم بیرون ببیم کیه …{-9-}{-7-}
رفتم تو و چند متری رفتم جلو وایسادم بازم دیدم میخنده ، بازم یه خرده رفتم جلو وایسادم ، بازم صدای خنده اومد !{-7-}
داشتم خودمو خراب میکردم ولی بازم رفتم جلو …{-7-}
الان فهمیدین حیاطمون بزرگه یا بازم برم جلو ؟؟؟{-18-}{-18-}{-11-}
دیدگاه · 1392/03/6 - 23:45 ·
10
MahnaZ
MahnaZ
هوس کوکتل شاه میگو با سس خرچنگو خاویار فراوان و کنیاک هنسی کردم…منتهی تاحالا نخوردم…
****
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست …
*****
شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛
زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره …
******
بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده”
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه …
*******
شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد
باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما” !
********
ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ میشمردیم ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ …
ﻳﻪ ﺷﻴﺸﻪﻱ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﺮﺵ ﻳﺦ ﺑﺎﺷﻪ !
*********
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/29 - 00:36 ·
4
شهرزاد
zjadd9csfzywn273717.jpg شهرزاد
اگر من بزرگ نمی شدم ، پدر بزرگ هنوز زنده بود

اگر من بزرگ نمی شدم ، کودک کودکی ام هنوز در حیاط بازی می کرد

اگر من بزرگ نمی شدم ، موهای پدر و مادرم سفید نمی شد

اگر من بزرگ نمی شدم ، مادر بزرگ در ایوان خانه باز می خندید

اگر من بزرگ نمی شدم ، هنوز می توانستم عمیق ترین خواب دنیا را ببینم

اگر من بزرگ نمی شدم ، تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود

اگر من بزرگ نمی شدم ، غروب جمعه برایم دلگیر نبود

ای کاش من همیشه کودک می ماندم .
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/20 - 00:30 ·
3
Mostafa
Mostafa
طنز طرز تهیه حلیم سلطان ، نه حریم سلطان!
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ