شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

iman

ای خانومای که میرید اتلیه عکسای خوجل میگیرید میذارید تو پیجتون تا لایک بخوره...
.
.
.
اگه راست میگید عکسای دوران راهنمایی و دبیرستانتونم بذارید یکم بخندیم تورو خدا...
لامصب ابرو داشتن اندازه هدبند،
دربعضی از موارد ریشو سیبیل هم مشاهده شده...

))))))‬

دیدگاه · 1392/07/4 - 00:29 ·

iman

من نمیگم به خانمها گواهینامه ندین که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میگم براشون جاده جداگانه درست کنید

))
.
پسرا هوامو داشته باشید وگرنه جرم میدن

2 دیدگاه · 1392/07/3 - 23:50 ·

4

iman

یکی ﺍﺯ ﺳﺮﮔﺮﻣﯿﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ…

ﻫﺮ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻧﻪ ﺑﺮﻡ

ﺍﺯ ﺟﻠﻮﺷﻮﻥ ﺭﺩ ﺷﻢ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺒﺮﻥ !

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/07/3 - 23:46 ·

5

iman

امروز روز جهانی “فضولیه”

۱ سوال که ته دلت مونده ازم بپرس قول میدم جواب بدم !

10 دیدگاه · 1392/07/3 - 23:43 ·

Noosha

سلام به دوستای گلم.صبح همتون بخیــــــر.

2 دیدگاه · 1392/07/3 - 10:11 ·

5

MahnaZ

#قبل از #ازدواج
مرد قبل از خواب به حرف هایی می اندیشد که شما گفته اید اما #بعد از #ازدواج
مرد قبل از این که شما حرف بزنید به خواب می رود!

"# هلن #رولان "

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/07/3 - 00:53 ·

9

MahnaZ

صوفياجون داستان شروع شد....
#مربی #خانوم و #ماجرای #چکمه ها

3 دیدگاه · 1392/07/2 - 00:57 در داستانک ·

دیدگاه

MahnaZ

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های
یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،
بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها
رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...
هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید
تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه
که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.

خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.

وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت
خب حالا دستکشهات کجان؟
توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه!!!!!

1392/07/2 - 00:57

صوفياجون

{-153-}

1392/07/2 - 01:03

Mostafa

حتما ده 90 بود

1392/07/4 - 14:24

iman

ﯾﻪ ﺩﻭﺱ ﭘــــــــﺴﺮ ﻫﺴﺘﻢ

.
.
.
.
.
.

ﺩﺭ ﺣﺪ ﻧﻮ ! ﻣﺎﻟﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﻄﺐ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ !!!
ﺍﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ‬

دیدگاه · 1392/07/1 - 15:06 ·

5

Noosha

مــرا בخـــتر خانوم مے نـامــند

مــضمونــے کہ جذآبیتــش نفس گیر استــــ

دنیاے دخترانہ مـטּ نہ با شمع نہ با عروسـکــ معنــــا پیدآ نمــےکند

و نہ با اشک و افسوטּ

امــآ تمامـــ اینهآ را در بر مےگیــرد

مــטּ نہ ضعیفم نہ ناتوان

چـــرآ کہ פֿב اونــב مرا بــدوטּ خشونت و زور و بـــآزو مے پــسندد

اشکــ ریـختـטּ ضعف مـטּ نیستـ قدرتــ روح مــטּ است

اشک نمےریزمـ تا توجهے را جلب کنمـ

بآ اَشکَمــ روحم را مےشویـــم

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/1 - 11:30 ·

9

MahnaZ

#بازاریاب
یه #بازاریابِ #جاروبرقی درِ یه خونه ای رو میزنه، و تا خانمِ خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه،
#بازاریاب میپره تو خونه و یه #کیسه #کود #گاوی رو روی #فرش خالی میکنه و میگه:
اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها با این #جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمامِ این ... ها رو بخورم!
#خانوم میگه: #سُــسِ #سفید میخوای یا #قرمز؟
#بازاریاب: چــــرا؟
#خانوم: چند وقته #برقِ #خونه مون #قطعه ..!

... ادامه

5 دیدگاه · 1392/07/1 - 01:23 در داستانک ·

MahnaZ

با #خانومها همچین #شوخی هایی نکنید....
#زنه دیروقت به خونه رسید آهسته #کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به
#اتاق_خواب زد
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل #رختخواب دید
بلافاصله رفت و #چوب #گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
با #چوب #گلف زد و #خونین و #مالی کرد.
بعد با #حرص بطرف اشپزخانه رفت تا #ابی بخورد
با کمال تعجب #شوهرش را دید که در #آشپزخانه نشسته است.
#شوهرش گفت سلام عزیزم!
#پدر و #مادرت سر شب از شهرشون به #دیدن ما اومده بودند چون #خسته بودند
بهشون #اجازه دادم تو #رختخواب ما #استراحت کنند
#راستی #بهشون #سلام #کردی ؟؟؟؟؟؟

3 دیدگاه · 1392/07/1 - 01:18 در داستانک ·

Noosha

شب همگیتون بخیـــــــــــر.من برم بخوابم.بوووووووووس.تا فردا بای بای {-22-}

4 دیدگاه · 1392/07/1 - 00:57 ·

NEGAR

یکی تعریف میکرد:
رفته بودیم یه جا مهمونی، صاحب خونه یه دختر ملوس داشت، 3،4سالش بود، دیوار راستو میرفت بالا!
نازش کردم، بوسیدمش و بهش با لحن بچه گونه گفتم:
خاله دون، جن سالته عجیییجم؟ اسمتو بهم میگی خانومه خوججل؟
چند ثانیه تو چشام نگاه کرد، بعدش خیلی جدی گفت:
احمق، مثل آدم حرف بزن ببینم چی میگی ..!

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/06/31 - 22:39 ·

NEGAR

ضد حال یعنی چی؟؟
1- سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه
2- روز آخر خدمت سربازی اضافه خدمت بخوری
3- یك قدمی خط پایان مسابقه دو به زمین بیفتی و آخر بشی
4- درس رو بلد نباشی و پنج دقیقه مونده به زنگ تفریح استاد اسمتو صدا كنه
5- ضد حال یعنی اینكه این مطلب رو از قبل خونده باشی.
6-ضد حال یعنی یه پنجره باز کنی خصوصی، بابات از پشت بخواد نگاه کنه تو هم جای اینکه پنجره رو ببندی اشتباهی بزرگش کنی

... ادامه

دیدگاه · 1392/06/31 - 22:38 ·

ıllı YAŁĐA ıllı

گمونم این وسط یه چیزی مشکوکه!! {-27-}

11 دیدگاه · 1392/06/31 - 19:45 در خنده بازار ·

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

ıllı YAŁĐA ıllı

سلام عزيز دلم خوش اومدي خانومي {-23-} {-49-}

1392/06/31 - 20:04 توسط Mobile

kiana

فدات عزیزم خوش میگذره؟ {-35-}

1392/06/31 - 20:09

ıllı YAŁĐA ıllı

قربونت عزيزم بعله ه ه {-115-} , شما خوبي كيانا جون ؟؟؟ {-26-}

1392/06/31 - 20:13

LeilA

وزنش سنگین بوده هاهههههههه

1392/06/31 - 20:14

ıllı YAŁĐA ıllı

{-165-} آره ليلايي

1392/06/31 - 20:15

kiana

منم خوبم یلدا جونم چه خبراااا ؟؟؟ {-57-}

1392/06/31 - 20:20

ıllı YAŁĐA ıllı

سلامتي عزيز {-173-} , شما چه خبر ؟؟ {-181-} سايت خوبه ب نظرت ؟ {-188-}

1392/06/31 - 20:23

kiana

از منم سلامتی {-164-} خیلی خوبه با شماها میشه مگ {-142-} ه بد باشه عزیزم {-165-}

1392/06/31 - 20:27

ıllı YAŁĐA ıllı

سلامت باشي ايشالا هميشه {-81-} خدارو شكر ك راضي هستي {-171-} {-137-} {-153-}

1392/06/31 - 20:29

kiana

شما چند وقته تو سایت عضو شدی عزیزم؟؟ {-161-}

1392/06/31 - 20:31

ıllı YAŁĐA ıllı

يا باهام ازدواج ميكني يا !!!!!!!!!!! {-289-}

21 دیدگاه · 1392/06/31 - 19:38 در خنده بازار ·

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

iman

الان از سن شوهرت داره میگذره عذاداری داری میترش قبول ولی اگ شوهر خاستی هر تعدادی بخای واست میفرستم

1392/07/1 - 11:16

ıllı YAŁĐA ıllı

الان سن ازدواج 25 رفته بالا اگه نميدوني بدون اينو ب اطلاعات قديميت اضافه كن {-62-} اشتباه فك كردي در مورد خانوما اون كسايي كه كيلوويي زن ميخوان مردان نه خانوما {-172-} خانوما يكي رو هم ب زور تحمل ميكنن {-64-}

1392/07/1 - 11:26

iman

مگ خانومام زن میخان؟ {-198-}

1392/07/1 - 11:27

ıllı YAŁĐA ıllı

منظورم اينه كه خانوما يك شوهر ك بيشتر نميگيرن اون آقايونن كه 4 تا 4 تا رديف ميكنن ب همه هم ميگن تو با بقيه فرق داري {-195-}

1392/07/1 - 11:41

iman

وقتی یه زن وظیفشو درست انجام بده شوهرش راضی باشه این اتفاق نمیوفته {-92-}

1392/07/1 - 11:43

ıllı YAŁĐA ıllı

وقتي يه زن وظيفشو درست انجام بده مرد باز هم دنبال گزينه اي يه ك وظايفشو درست انجام نده يه همچين آدمايين مردا {-164-}

1392/07/1 - 11:53

iman

نه قبول ندارم خیلی از زنان همنطورن (هرزه ان) این دلل نمیشه

1392/07/1 - 14:03

Mostafa

از ایمان و یلدا ممنونم که جز به کل میزنن

1392/07/4 - 04:00

ıllı YAŁĐA ıllı

مصطفي دقيقا چي؟ {-181-}

1392/07/4 - 05:52

Mostafa

یعنی یه تعداد محدود رو به جمع اون جنسیت نسبت دادین

1392/07/4 - 12:03

ıllı YAŁĐA ıllı

#به #سلامتی #پسری #که وقتی پلیس گفت خانوم کی باشن؟ سرشو بالا گرفت و گفت
.
.
.
.
#عشقمه کجا باید بیام؟ {-212-}

7 دیدگاه · 1392/06/31 - 19:29 ·

9

MahnaZ

#خانومهارو #دست_کم #نگیرید ....
#ﺩﻩ #ﻣﺮﺩ ﻭ #ﯾﮏ #ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ #ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ #ﻃﻨﺎﺏ
ﺗﺤﻤﻞ #ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ #ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ
ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ #ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ #ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ #ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ #ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ #ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ
ﭼﯿﺰﯼ #ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ #ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ
ﺑﻪ #ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ #ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ
#ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ #ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ

... ادامه

4 دیدگاه · 1392/06/31 - 00:50 در داستانک ·

MahnaZ

با گفتن یک " #دوست #من #جایت #خالیست " ،

نه جای #من #پر می شود و نه از #عمق #شادی_هایت #کمتر...

فقط #دلخوش می شوم که هنوز #بود و #نبودم برایت #مهم است .

مائده #دوست #من #جایت #خالیست {-124-}

12 دیدگاه · 1392/06/31 - 00:10 ·