دستی که داس را برداشت ؛ همان دستی که گندم را کاشته بود . . .
وقتی عکاسارو رسوندن اورزانس گفتن دلیل مرگ خفگی بوده !!!!
1392/05/5 - 01:52دیفونه
1392/05/5 - 01:54ابجی برات خریده مونده که برات پستش کن
1392/05/5 - 02:16چیو؟
1392/05/5 - 02:19کفش
1392/05/5 - 02:21فکر کنم عسل کلا نگرفته داستان چی بوده
1392/05/5 - 02:25هه
1392/05/6 - 18:44خوب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ {خب}
1392/05/3 - 14:09باحال شده ولی من این سریال رو ندیدم این خب تیکه کلامشه؟
1392/05/3 - 14:14آره دو تا کلام حرف میزنه وسطش میگه "بگو خوب" خعلی مسخرس لامصب, منم 1 قسمت فقط دیدم
1392/05/3 - 14:17 توسط Mobileمن فقط شبها صداشون رو میشنوم وقت ندارم ببینم اما داستانش خیلی تکراری و رو اعصابه .
1392/05/3 - 20:16موجود این پسره ن دختر
شوهته بیشتر دقت کن
آبجی شرمنده اخه زیادی باد داره میخام بترکنمش
ایمان و نیلا یاد بگیرید یکی تون کوتاه بیاد و بحث ادامه نده تمرین کنید فردا پرسش میشود
یکی باید این مطلبو تو کله من فرو کنه منم در حال آموزشم که بعضی جا کوتاه بیام
مهناز باد طرف مقابلت ارزششوداشته باشه ک بخاطرش کوتاه بیای
1392/05/2 - 16:15خیلی بی تربیتی ایمان.....واقعا ک.....
بای
لقمان را گفتند ادب از ک آموختی............
ب سلامت
ایمان نباید ارزشو تو آدما جستجو کنی ببین ارزش خودت چقدره بعد برو دنبال ارزش دیگران
کسی که واسه خودش ارزش قائله بحثو ادامه نمیده ممکنه آخرش چیزی پیش بیاد که حتی فکرشم نمیکرد
کوتاه اومدن کم آوردن نیست میشه گفت گذشت اما از نظر من ادامه دوستی و رفاقت با طرف مقابله
منظورم نیلا نبود
داستان منو ک میدونی
بعضیا بابی محلی آدم میشن
اکی، بی محلی ی جاهایی جواب میده اما بحث و ادامه دادن جز ناراحت کردن دل و دور کردن جواب دیگه ای نمیده
1392/05/2 - 16:26کشش نمیدم ولی این کم محلی لازمه
1392/05/2 - 16:27امیدوارم به عملم اینطور باشی
1392/05/2 - 16:28روزی آهنگری جوان وارد دهکده شیوانا شد. او در کار خود بسیار ماهر بود و میتوانست وسایل مختلف را با کیفیت خوب و قیمت مناسب بسازد و به مردم عرضه کند. در ابتدا فروش خوبی هم داشت اما به تدریج میل و رغبت مردم به خرید از او کاهش یافت و چند هفته که گذشت دیگر هیچکس سراغ او نرفت. دلیل این عدم استقبال مردم از او، بدگویی آهنگر جوان از آهنگر پیر قبلی دهکده بود که با وجود سن زیاد به کسی کاری نداشت و اصلا هم از ورود آهنگر جوان به دهکده گلهمند نبود. اما برعکس او آهنگر جوان حتی یک لحظه از بدگویی و تهمت و افترا علیه آهنگر پیر دریغ نمیکرد.
سرانجام مدتی که از بیکاری آهنگر جوان گذشت او نزد شیوانا آمد و به او گفت: "استاد میبینید چه بلایی سرم افتاد! این آهنگر پیر و مکار با مظلومنمایی و سکوت خودش کاری کرد که مردم دهکده از من گریزان و به سمت او متمایل شوند. دیگر کاری از من ساخته نیست و به ناچار باید هر چه زحمت کشیدهام را زیر قیمت بفروشم و از این دهکده بروم. بگذار مردم دهکده مجبور شوند از جنسهای نامرغوب همین آهنگر پیر و قدیمی و ناوارد استفاده کنند تا قدر مرا بدانند."
شیوانا با لبخند گفت: "تو خودت به تنهایی به قدر کافی مهارت و شایستگی داری که مورد تحسین اهالی قرار بگیری. اگر کاری به کسی نداشتی و با هنر و مهارتی که داشتی توانمندی و برتری خود را اثبات میکردی سالها بین مردم خوش میدرخشیدی و کسی با تو دشمن نمیشد. اما چون همه چیز را برای خودت میخواستی و حرص چشمانت را کور کرده بود با وجودی که این همه امکان و استعداد برای جذب اهالی داشتی با حسادت بیمورد و دشنام و اهانت به کسی که سکوت میکرد و چیزی نمیگفت خودت با دست خودت نزد مرد حرمت خودت را از بین بردی.
برای محبوب شدن نیازی به بدگویی و تهمت و دشمنی نبود. تو همینطوری محبوب دلها بودی. خودت باعث تنهایی و کنار گذاشتن خودت شدی. کافی است خرابکاریهای گذشته را طوری ترمیم کنی و دست از سر آهنگر قدیمی دهکده برداری و به کارخودت بپردازی. خواهی دید که چند سال دیگر هنر و مهارتت دوباره تو را محبوب خواهد ساخت. البته به شرطی که دست از حرص و حسادت برداری."
آهنگر جوان لبخند تلخی زد و گفت: "در این دهکده آنقدر خرابکاری کردهام که گمان نکنم به سادگی از خاطر اهالی برود. به دهی دیگر میروم و آنجا اینگونه که گفتید زندگی میکنم."
روز بعد آهنگر جوان اسباب و وسایلش را جمع کرد و به دهکده مجاور رفت و آنجا برای خود از نو کارگاهی ساخت و به کار مشغول شد. اما این بار به هیچکس کاری نداشت و سرش به کار خود مشغول بود. یکسال بعد شیوانا از آن دهکده میگذشت. اهالی دهکده خود را دید که اطراف مغازه آهنگر جوان جمع شدهاند و به او سفارش کار میدهند. شیوانا نزدیک او رفت و جویای حالش شد. آهنگر جوان با خنده گفت: "میبینید استاد نه تنها اهالی این دهکده جدید از کار من استقبال کردند بلکه اهالی دهکده شما هم از راه دور میآیند و به من سفارش میدهند و حسابی سرم شلوغ است.
همان آهنگر پیر دهکده شما هم وقتی سرش شلوغ میشود کارهای اضافیاش را به من ارجاع میدهد. انگار حق با شما بود برای محبوب شدن نیازی به دشمنی و حسادت و کینهورزی و تهمت به دیگران نیست. هر انسانی اگر با تکیه بر استعداد و توانایی خودش خوش بدرخشد مورد تحسین و استقبال بقیه قرار میگیرد و در حد لیاقت خود محبوب جمع میشود. فقط باید کاری به کار دیگران نداشت و خوش درخشید!"
زن و شوهری به هنگام گذاراندن تعطیلات خود در ایالت <مین> آمریکا برای تماشای قایق هایی که از صید ماهی و خرچنگ باز می گشتند ، به بندرگاه رفتند.
یکی از قایق ها در نزدیکی آنها پهلو گرفت و قایق رانان سطلهای پر از خرچنگ را که تازه به دامشان انداخته بودند ، از قایق تخلیه کردند. زن با مشاهده ی خیل خرچنگهایی که در داخل سطلی به این طرف و آن طرف می دویدند به وجود آمد.
او متوجه شد به محض اینکه یکی از خرچنگها شروع به صعود از کناره ی سطل می کند، خرچنگهای دیگر بی رنگ آن را پایین می کشند و دوباره خود را از سطل بیرون بکشد به شرطی که خرچنگهای دیگر آن را مجددا پایین نکشند. شکی نیست که از این حرکت خرچنگها می توان به اثرات نیرومند حسادت و طبیعت انسانها نیز پی برد برخی از ما انسانها به محض مشاهده ی این که کسی با عزم راسخ درصد بالا کشیدن خود از سطل است ، بی درنگ دست به کار می شویم و با نیروی بازدارنده خود او را در یک چشم به هم زدن پایین می کشیم . این در حالی است که ما بایستی در جهت ارتقاء و پشتیبانی همدیگر کوشا باشیم
روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد .
دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد . آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی شن های بیابان نوشتی اما امروز به سختی روی تخته سنگ نجات دادنت را حکاکی کردی ؟
آن یکی هم لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی به ما می کنند باید آن را روی سنگ بنویسیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ما ببرد.
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود.
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟
- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
- نمیشه!
- چرا؟
- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
...
سکوت
...
عمو حسن نداریم!
- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.
- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
- چشم بابا!
...
...
چند دقیقه بعد
...
- بابا جون گفتم.
- خوب چی شد؟
- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟
- خوب عمو حسن چی؟
- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!
- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟
- نه!
- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بیپایانی را
ادامه میدادند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند.
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با
وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه
شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در
راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد. صدای مرد خیلی بلند بود و
با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش
هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها
چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. بزودی برمی گردیم…»
چند روز بعد پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان
دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.» مرد با لحنی مطمئن
و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم
رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به
اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز روبراه
شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار
تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک
اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد
میخواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای
بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم داشت میگفت:
«گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره میکرد
ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم
چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروختهام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود
میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود
که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم. عشقی
حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
خیلی قشنگ
1392/04/27 - 00:21فدات
1392/04/27 - 00:25فوق العاده بود
1392/05/12 - 16:26 توسط Mobileقربونت صوفیا جون
1392/05/12 - 16:35دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث می کرد.
عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد،همه به او شک خواهند کرد،پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نبرد.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس،اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد تا آن جا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت : دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت : دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.
فروردين ماه
- ايراني
فريدون جنيدي ( شاهنامهپژوه و نويسنده)
علي دايي (بازيكن فوتبال)
محمد علي فردين (بازيگر)
مجيد مجيدي (كارگردان)
محمدعلي كشاورز (بازيگر)
خسرو شكيبايي (بازيگر)
ژاله علو (بازيگر)
مريلا زارعي ( بازيگر)
بيتا فرحي (بازيگر)
پوران درخشنده (كارگردان)
عليرضا افتخاري (خواننده)
رخشان بنياعتماد (كارگردان)
محمد رضا گلزار (بازيگر)
خشايار اعتمادي (خواننده)
-خارجی
ژوزف پوليتزر (روزنامه نگار آمريكايي)
هنري جيمز (نويسنده آمريكايي)
ونسان ونگوك (نقاش هلندي)
نيكيتا خروشچوف (نخست وزير سابق روسيه)
تنسي ويليامز (نويسنده آمريكايي)
چارلي چاپلين (هنرپيشه انگليسي)
مارلون براندو (هنرپيشه آمريكايي)
بيسمارك (صدراعظم آلمان)
*ارديبهشت ماه
- ايراني
عمر خيام (رياضيدان و اخترشناس)
دكتر محمّد معين (اديب)
سيمين دانشور (شاعر)
قيصر امينپور (شاعر)
غلامحسين بنان (خواننده)
رهي معيري (شاعر)
فريماه فرجامي (بازيگر)
پرويز مشكاتيان (نوازنده)
آرش لباف (خواننده)
رضا عطاران (بازيگر)
بهنوش بختياري (بازيگر)
آندره آغاسي (تنيسور)
همايون شجريان (خواننده)
آتوسا پور كاشيان (استاد بزرگ شطرنج)
سعيد شهروز (خواننده)
پويا اميني (بازيگر)
جواد كاظميان (فوتباليست)
فريدون زندي (فوتباليست)
-خارجی
اونوره دوبالزاك (نويسنده فرانسوي)
ويليام شكسپير (نمايشنامه نويس انگليسي)
برتراند راسل (فيلسوف و نويسنده انگليسي)
ولادمير ناباكف (نويسنده روس)
يوهان برامس (آهنگساز آلماني)
سالوادور دالي (نقاش اسپانيايي)
هري ترومن (رئيس جمهور آمريكا)
روبسپير (انقلابي فرانسوي)
كاترين كبير (ملكه روسيه)
اليور كرامول (رهبرانقلابي انگليس)
نانسي عجزم (خواننده لبناني)
ملكه اليزابت دوم (ملكه انگليس)
هيتلر (ديكتاتور آلماني)
زيگموند فرويد (روانشناس اتريشي)
هنري فوندا (هنرپيشه آمريكايي)
گري كوپر (هنرپيشه آمريكايي)
ارسون ولز (كارگردان آمريكايي)
*خرداد ماه
- ايراني
عزت الله انتظامي (بازيگر)
محسن مخملباف (كارگردان)
محمدرضا شريفينيا (بازيگر)
امين حيايي (بازيگر)
رضا كيانيان (بازيگر)
جواد رضويان (بازيگر)
هادي ساعي (قهرمان تكواندو المپيك)
امامعلي حبيبي (قهرمان كشتي)
فرهاد مجيدي (فوتباليست)
سعيد نفيسي (نويسنده و شاعر)
عباس يميني شريف (شاعر و اديب)
جليل شهناز (نوازنده)
محمد محيط طباطبايي (انديشمند و روزنامه نگار)
احمدرضا عابدزاده (بازيگر و مربي فوتبال)
وحيد طالب لو (فوتباليست)
مژده شمسايي (بازيگر)
پرستو گلستاني (بازيگر)
كمند اميرسليماني (بازيگر)
مهناز افشار (بازيگر)
مژده شمسايي (بازيگر)
شهره لرستاني (بازيگر)
- خارجی
والت ويتمن (شاعر آمريكايي)
تامس هاردي (نويسنده انگليسي)
فرنسواز ساگان (نويسنده فرانسويي)
يان فلمينگ (نويسنده انگليسي)
پول گوگن (نقاش فرانسوي)
مريلين مونرو (هنرپيشه آمريكايي)
جان.اف كندي (رئيس جمهور آمريكا)
*تير ماه
- ايراني
آيت الله سيد علي خامنه اي (رهبر معظم انقلاب)
علياكبر ولايتي (وزير خارجه پيشين)
سيمين بهبهاني (شاعر)
صمد بهرنگي (نويسنده)
صادق چوبك (نويسنده)
داود رشيدي (بازيگر)
عباس كيارستمي (كارگردان)
سهراب شهيد ثالث (كارگردان)
روحانگيز سامينژاد (اولين هنر پيشه ي زن)
فاطمه گودرزي (بازيگر)
شادي پريدر (نخستين استاد بزرگ شطرنج بانوان ايران)
محمود فكري (فوتباليست)
عباس مرادي (دروازه بان بزرگ)
مصطفي رحماندوست (شاعر)
نسرين مقانلو (بازيگر)
سحر ولد بيگي (بازيگر)
هديه تهراني (بازيگر)
رضا شفيعي جم (بازيگر)
گلشيفته فراهاني (بازيگر)
وحيد هاشميان (فوتباليست)
نيوشا ضيغمي (بازيگر)
الناز شاكردوست (بازيگر)
-خارجی
ارنست همينگوي (نويسنده آمريكايي)
آن ليندبرگ (نويسنده آمريكايي)
ژان كوكتو (نويسنده فرانسوي)
هلن كلر (نويسنده آمريكايي)
مارك شاگال (نقاش روس)
رامبراند (نقاش هنلدي)
مارسل پروست (نويسنده فرانسوي)
ولاديمير پوتين (رييس جمهور سابق روسيه)
اينگمار برگمن (نويسنده و كارگردان سوئدي)
لويي آرمسترانگ (نوازنده جاز آمريكايي)
راكفلر (سرمايه دار آمريكايي)ژوليوس سزار (سردار روم)
جان گلن (فضانورد آمريكايي)
جينالو لوبريجيدا (هنرپيشه ايتاليايي)
هنري هشتم (پادشاه فرانسه)
محمد داود خان (اولين رييس جمهور افغانستان)
بي نظير بوتو (نخست وزير پيشين پاكستان)
*مرداد ماه
- ايراني
محمود دولتآبادي (نويسنده)
علي حاتمي (كارگردان)
انوشيروان روحاني (آهنگساز)
عارف عارفكيا (خواننده)
شقايق فراهاني (بازيگر)
حسن جوهرچي (بازيگر)
داريوش فرضيايي"عمو پورنگ" (بازيگر)
منيرو روانيپور (نويسنده)
امين تارخ (بازيگر)
پوپك گلدره (بازيگر)
رضا صادقي (خواننده)
داريوش ارجمند (بازيگر)
امين زندگاني (بازيگر)
- خارجی
آلدوس هاكسلي (نويسنده آمريكايي)
جورج والتر اسكات (نويسنده اسكاتلندي)
جان گالز ورثي (نويسنده آمريكايي)
جورج برنارد شاو (نويسنده انگليسي)
دوروتي پاركر (نويسنده انگليسي)
كارل گوستاو يونگ (روانشناس سوئيسي)
آلفرد هيچكاك (كارگردان انگليسي)
موسيليني (ديكتاتور ايتاليايي)
فيدل كاسترو (رهبر انقلابي كوبا)
ناپلئون بناپارت (پادشاه فرانسه)
لوسيل بال (كمدين آمريكايي)
*شهريور ماه
- ايراني
حضرت امام خميني ره (رهبر كبير انقلاب)
اكبر هاشمي رفسنجاني(مرد اول سياست)
مرتضي آويني (نويسنده و كارگردان مستند)
تهمينه ميلاني (كارگردان)
فريدون مشيري (شاعر)
غلامرضا تختي (ورزشكار)
قادر ميزباني (قهرمان دوچرخه سواري)
عليرضا دبير (قهرمان كشتي)
مهدي شجاعي (نويسنده)
هوشنگ مرادي كرماني (نويسنده)
كيومرث صابري فومني (طنز نويس)
اكبرعبدي (بازيگر)
پارسا پيروز فر (بازيگر)
امين زندگاني (بازيگر)
نيكي كريمي (بازيگر)
حسام نواب صفوي (بازيگر)
مجيد صالحي (بازيگر)
امير تاجيك (بازيگر)
جواد نكونام (فوتباليست)
حسين پناهي (بازيگر و شاعر)
شهلا رياحي (بازيگر)
بنيامين بهادري (خواننده)
- خارجی
تئودور رايزر (نويسنده آمريكايي)
گوته (شاعر آلماني)
دي.اچ لارنس (داستان نويس انگليسي)
قوام نكرومه (سياستمدار غنايي)
ملكه اليزابت اول (ملكه انگلستان)
جوزف كندي (سياستمدار آمريكايي)
ليندون جانسون (رئيس جمهور آمريكا)
ويليام هوارد تافت (رئيس جمهور آمريكا)
لئونارد برنشتاين (آهنگساز آمريكايي)
اينگريد برگمن (هنرپيشه سوئدي)
سوفيا لورن (هنرپيشه ايتاليايي)
الياكازان (كارگردان آمريكايي)ه
نري فورد (مديركارخانه ماشين سازي)
پيتر سلرز (هنرپيشه انگليسي)
دميتري مدودف (رييس جمهور روسيه)
احمدشاه مسعود (فرمانده مبارزين افغانستان)
*مهر ماه
- ايراني
منوچهر آتشي (شاعر)
محمدرضا شَفيعي كَدكَني (شاعر)
سهراب سپهري (شاعر)
محمد رضا شجريان (خواننده)
محمد خاتمي (رييس جمهور پيشين ايران)
علي پروين (بازيكن و مربي فوتبال)
سامويل خاچيكيان (كارگردان)
ابراهيم گلستان (نويسنده و كارگردان)
علي مصفا (بازيگر)
مهتاب كرامتي (بازيگر)
پوري بنايي (بازيگر)
الهام حميدي (بازيگر)
باران كوثري (بازيگر)
عادل فردوسي پور ( مجري تلويزيون)
گلي ترقي (نويسنده)
-خارجی
تامس ولف (نويسنده آمريكايي)
اسكار وايلد (نمايشنامه نويس ايرلندي)
گراهام گرين (نويسنده انگليسي)
ويليام فاكتر (نويسنده آمريكايي)
يوجين اونيل (نمايشنامه نويس آمريكايي)
تي.سي اليوت (نويسنده انگليسي)
آيزنهاور (رئيس جمهور آمريكا)
جورج.سي اسكات (هنرپيشه آمريكايي)
بريژيت باردو (هنرپيشه آمريكايي)
سر والتر رالي (شاعر انگليسي)
جي.بي راين (روانشناس آمريكايي)
مهاتما گاندي (رهبر ملي هند)
لويي فيليپ (پادشاه فرانسه)
فرانتس ليست (آهنگساز مجار)
مارچلو ماستروياني (هنرپيشه ايتاليايي)
چارلتون هستون (هنرپيشه آمريكايي)
فردريش نيچه (فيلسوف و نويسنده آلماني)
محمد ظاهرشاه (آخرين پادشاه افغانستان)
بيل كلينتون (رييس جمهور پيشين آمريكا)
كريس ديبرگ (خواننده ايرلندي)
جيمي كارتر (رييس جمهور پيشين آمريكا)
*آبان ماه
- ايراني
محمد حسيني بهشتي (رياست پيشين ديوانعالي)
نيما يوشيج (شاعر ايراني)
علي تجويدي (موسيقيدان ايراني)
آيدين آغداشلو (نقاش ايراني)
فاطمه معتمد آريا (بازيگر)
آتنه فقيه نصيري (بازيگر)
مريم حيدر زاده (شاعر)
ويشكا آسايش (بازيگر)
علي كريمي (فوتباليست)
شيلا خداداد (بازيگر)
احسان خواجهاميري (خواننده)
اميد تاجيك (بزرگترن تاجر ايران)
- خارجی
فرانسوا ميتران (رييس جمهور پيشين فرانسه )
ماري كوري (دانشمند فرانسوي)
سالك (ميكروبيولوژيست آمريكايي)
پابلو پيكاسو (نقاش اسپانيايي)
اينديرا گاندي (رهبرملي هند)
جواهر لعل نهرو (رهبرملي هند)
ماري آنتوانت (ملكه فرانسه)
مارتين لوتر (كشيش آلماني بنيانگذار مذهب پروتستان)
رابرت كندي (سناتور آمريكايي)
چيانگ كاي چك (رهبرچين)ت
ئودور روزولت (رئيس جمهور آمريكا)
شارل دوگل (ژنرال فرانسوي)
ريچارد برتون (هنرپيشه انگليسي)
علامه اقبال لاهوري (انديشمند و شاعر هندي)
*آذر ماه
- ايراني
داريوش مهرجويي (كارگردان)
علي شريعتي (انديشمند و متفكر)
جمشيد مشايخي (بازيگر)
مهتاب نصير پور (بازيگر)
داريوش فرهنگ (كارگردان و بازيگر)
محمدتقي بهار (شاعر و سياستمدار)
جلال آلاحمد (نويسنده)
لاله اسكندري (بازيگر)
بهاره رهنما (بازيگر)
اميد زندگاني (بازيگر)
ناصر حِجازي ( بازيكن و مربي فوتبال)
علي صادقي (بازيگر)
- خارجی
مارك تواين (نويسنده آمريكايي)
بتهوون (آهنگساز آلماني)
جان آزبرن (نويسنده انگليسي)
وينستون چرچيل (نخست وزير انگليس)
فرانك سيناترا (هنرپيشه آمريكايي)
پاپ ژان پل سيزدهم (رهبر كاتوليك هاي جهان)
جان ميلتون (شاعر انگليسي)
*دي ماه
- ايراني
فردوسي (بزرگترين حماسه سراي تاريخ)
ايرج جنتي عطايي (شاعر)
فروغ فرخزاد (شاعر)
حسين الهي قمشهاي (سخنور و نويسنده)
كتايون رياحي (بازيگر)
ترانه عليدوستي (بازيگر)
فريبا كوثري (بازيگر)
ناصر عبداللهي (خواننده)
ماهايا پطروسيان (بازيگر)
حديث فولادوند (بازيگر)
افسانه بايگان (بازيگر)
مريم زندي (عكاس)
رامبد جوان (بازيگر)
محمد رضا فروتن (بازيگر)
فرهاد مهراد (خواننده)
رضا رويگري (خواننده)
بهرام بيضايي (كارگردان)
رزيتا غفاري (بازيگر)
- خارجی
ژاندارك (زن انقلابي فرانسوي)
روديارد كيپلينگ (نويسنده انگليسي)
لويي پاستور (شيميدان فرانسوي)
ادگار آلن پور (نويسنده آمريكايي)
كارل سند برگ (شاعر آمريكايي)
آلبرت شوايتزر (پزشك و فيلسوف فرانسوي)
يوهان كپلر (ستاره شناس آلماني)
بنجامين فرانكلين (نويسنده و سياستمدار آمريكايي)
مائوتسه تونگ (رهبر انقلابي چين)
هنري ظميلر (نويسنده آمريكايي)
ايزاك نيوتن (دانشمند انگليسي)
ريچارد نيكسون (رئيس جمهور سابق آمريكا)
مارتين لوتركينگ (رهبرسياهان آمريكا)
اواگاردنر (هنرپيشه آمريكايي)
همفري بوگارت (هنرپيشه آمريكايي)
جبران خليل جبران (انديشمند و شاعر لبناني)
حامد كَرزي (رييس جمهور افغانستان)
*بهمن ماه
- ايراني
خسرو گلسرخي ( شاعر و مبارز)
صادق هدايت (نويسنده)
سيروس قايقران (فوتباليست)
محمود فرشچيان (مينياتوريست)
علي نصيريان (بازيگر )
عليرضا خمسه (بازيگر )
عليرضا عصار (خواننده)
تورج نگهبان (ترانه سراي)
افشين قطبي (مربي فوتبال)
احسان حدادي (پرتابگر ديسك)
شهاب حسيني (بازيگر)
سميرا مخملباف (كارگردان)
رويا نونهالي (بازيگر)
شَهرنوش پارسيپور (نويسنده)
بزرگ علوي ( نويسنده)
- خارجی
اديسون (مخترع آمريكايي)
گاليله (دانشمند ايتاليايي)
فرانسيس بيكن (فيلسوف انگليسي)
چارلز داروين (طبيعيدان انگليسي)
لنگستن هيوز (نويسنده آمريكايي)
سامرست موآم (نويسنده انگليسي)
چارلز ديكنز (نويسنده انگليسي)
پرلمان (نويسنده آمريكايي)
پل نيومن (هنرپيشه آمريكايي)
كيم نواك (هنرپيشه آمريكايي)
كلارك گيبل (هنرپيشه آمريكايي)
جيمز دين (هنرپيشه آمريكايي)
فرانكلين روزولت (رئيس جمهور سابق آمريكا)
آبراهام لينكلن و رونالد ريگان(روساي جمهور سابق آمريكا)
ملك عبدالله دوم (پادشاه اردن)
دميتري مندليف (شيميدان روس)
*اسفند ماه
- ايراني
آيتالله محمود طالقاني (فعال سياسي)
حاج احمد خميني (فرزند رهبر پيشين انقلاب)
ايرج نوذري (بازيگر)
پروين اعتصامي (شاعر)
هوشنگ ابتهاج (شاعر)
مرجانه گلچين (بازيگر)
ليلا فروهر (خواننده)
عمران صلاحي (نويسنده)
- خارجی
ميكل آنژ (نقاش ايتاليايي)
ريمسكي كرساكف (آهنگساز روسي)
فردريك شوپن (آهنگساز فرانسوي)
اوگوست رنوار (نقاش فرانسوي)
جان اشتاين بك (نويسنده آمريكايي)
ادوارد آلبي (نمايشنامه نويس آمريكايي)
اليزابت تيلور (هنرپيشه آمريكايي)
جورج واشنگتن (رئيس جمهور سابق آمريكا)
ويكتور هوگو (نويسنده فرانسوي)
ميخائيل گورباچف (آخرين رييس جمهور شوروي)
جالب بود
1392/04/26 - 14:57خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به چندین متر آنطرف تر در درون بیشه زار کنار زمین شد.
خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. با کمال تعجب دبد که آن قورباغه حرف می زند!
قورباغه ی سخن گو رو به خانم کرد و گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد.
قورباغه به او گفت: نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای
همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت: خب. مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت: من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش
بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد از آن گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: ولی در اینصورت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون هیچ چون و چرایی برآورده کرد.
خانم در طلب سومین آرزو گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!
چرا اخه؟
1392/04/25 - 15:01چون میدونست اگه شوهرش زیباتر و پولدارتر بشه حتما ترکش میکنه واس همین گفت سکته کنه رو دسم بمونه بهتره تا منو عذاب بده
1392/04/25 - 17:36چرا ترکش کنه؟؟؟؟؟اون که از همه زیباتر و پولدارتر بود؟
1392/04/25 - 18:07نه دیگه داستان اینطور بود که اگه زنه زیبا بشه شوهرش 10 برابر زیباتر میشه و اگه زنه چیه؟ خانومه پولدار بشه شوهرش 10برابر پولدارتر میشه، خانومه هم میدونه که مردا شلوارشون 2تا میشه گفت من سکته خفیف کنم که شوهرش 10برابر بیشتر صدمه میبینه حداقل اینطوری پیشش میمونه
1392/04/25 - 18:19اهان قضیه از این قراره چون اول کاره و هنوز برا شوهره تازگی داره سکته کنه که اونم اسیب ببینه
1392/04/25 - 22:09خودش که سکتش خفیفه با اون پولی هم که بدست میاره ی هفته ای روبراه میشه اما شوهرش ممکنه زمین گیر بشه
1392/04/26 - 00:15خوبه خوشم اومد ازش یادت باشه یه دوره پیشش کلاس بریم
1392/04/26 - 00:18دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند:
اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد.
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و...
به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
آری ویژگی برجسته او، تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت.
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاریاش رفتم، دلیل علاقهام را جذابیت سحرآمیزش میدانستم.
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
همسرم جواب داد :
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت.
آیا می دانید این داستان از کیست؟
ارنستو چه گوارا
خسیس ی گل چرا دادی؟؟؟؟؟؟؟ ما بت 2تا گل دادیم، همه دوتا اضافه میکنن شما 2تا کم کردی
1392/04/25 - 01:43چندی پیش در یکی از جلسات ، یکی از اعضا خاطره جالبی از سفرش به ژاپن نقل
کرد.
این خاطره جالب شاید یکی از دلایلی باشد که نشان میدهد چرا ژاپن درحال پشت
سرگذاشتن همه قدرتهای صنعتی در دنیا است.
وی گفت:
ژاپن که بودم یه روز دوشنبه رفتم سر کار دیدم تو خیابون پر پلیس و شلوغه؛ وضع
غیر عادی بود. یه کم پرس و جو کردم دیدیم یکی خودکشی کرده...
البته اینقدر تو ژاپن خودکشی زیاد بود که دیگه خیلی جای تعجب نداشت.
پرسیدم: چرا طرف خودکشی کرده؟ فهمیدم طرف مهندس پیمانکار یه ساختمان بوده. قرار بود روز جمعه ساختمان رو طبق قرارداد تحویل صاحبش بده.
روز جمعه ساختمان کارش تموم نشده بود مهندس پیمانکار از صاحب ساختمان دو روز شنبه و یکشنبه مهلت میخواد که ساختمان رو ساعت هشت روز دوشنبه اول روز کاری بهش تحویل بده.
تو این ۴۸ ساعت مهندس و تیمش هر کاری میکنند نمیتوانند کارهای نیمه تمام ساختمان رو تمام کنند و ساختمان رو آماده تحویل کنند.
روز دوشنبه که صاحب ساختمان برای تحویل خونه میاید با جسد حلق آویز شده مهندس پیمانکار مواجه میشه. حالا نکته جالب اش می دونی واسه من چی بود؟
این که این ساختمان فقط نصب پریز برق و نظافتش مونده بود....!!
به دوستان ژاپنی با تعجب گفتم این دیگه چه جور آدمی بوده.. !! خب چرا خودکشی کرده برای همچین موضوع کوچکی...؟! این که دیگه خودکشی نداره که....!!!
آنها با دهان باز به من نگاه میکردند... همه گفتند خودکشی نداره..؟!!! این
آدم دیگه کلا آینده شغلیاش به پایان رسیده بود.... کسی که دو بار زیر قولش
زده را که دیگه کسی بهش کار نمیده........
واسم خیلی عجیبه که ما ایرانی ها چقدرررررر شبیه **ژاپنی ها**هستیم....!!!!
جالب بود,اگرم خودکشی نمی کرد اونجا مرده ی متحرک به حساب میومد.
1392/04/24 - 16:37عالی پسر
1392/04/21 - 12:40به درخواست دوستان گذاشتم وگرنه قبلا بدون نام ارسال کرده بودم
استاد بابایی گفتند از خودتان هم جمله ای دارید بنده حقیر هم گفتم بلــــــه بلــــــه این گونه بود که این جمله از ذهن آشفته ما در شد
این چه حرفیست استــــاد بســـــــی استفاده میکنیم ما از جملات گوهر بار شما
من که ریا نباشه خداوندگار کپی پیستم
بسار عالیست عزیزم دوستان تگهای ما را دنبال کنند به نتایج معقولی خواهند رسید
مثلا : #روایت_داریم
رضا جان تگ یکم مشکل داره انگار صفحه خوب لود نمیشه
1392/04/21 - 13:33آره دنبال راهکارش هستم بخاطر مشکلات این چند روزه
1392/04/21 - 13:38