یافتن پست: #داستان

NEGAR
NEGAR
ميخوام يه روز کل داستان زندگيمو بنويسم .... ميدونم راحت 8 تا فيلم کمدى ... 5 تا

جنگى .. يه دونه هم عشقى از توش در مياد...........!!
دیدگاه · 1392/06/21 - 23:42 ·
9
maryam
maryam
گاهی وقت‌ها به ماهی‌های قرمز غبطه می‌خورم.
ظاهرا دامنه‌ی حافظه‌شان فقط در حد چند ثانیه است.
محال است بتوانند سلسله‌ای از افکار را پی‌گیری کنند.
آن‌ها همه‌چیز را برای اولین بار تجربه می‌کنند.
هر بار. و مادامی که از نقص و معلولیتشان بی‌خبر هستند حتما زندگی برایشان داستان بلند خوب و خوشی است. یک جشن.
شور و هیجان از سحر تا غروب...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/20 - 15:13 ·
8
maryam
maryam
زن و شیطان .......
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
"با احترام به همه خانومای محترم ودوست داشتنی جمعمون همتون و دوست دارم"
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
MahnaZ
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg MahnaZ
روزی یک ، بچه کوچکش را به یک برد
تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر هستند .
آنان یک یک را در یک به سر بردند .
در راه بازگشت و در ، از بچه پرسید : درباره چی بود ؟
پاسخ داد : بود !
پرسید : آیا به آنان کردی ؟
پاسخ داد : فکر می کنم !
و پرسید : چه چیزی از این گرفتی ؟
کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که در خانه داریم و تا .
در داریم و ای دارند که ندارد .
در هایی داریم و را دارند .
به محدود می شود ، اما !
در های ، بند آمده بود .
اضافه کرد : که به دادی واقعا چقدر هستیم
Noosha
9648970-b.jpg Noosha
اینم یه داستان باحال{-41-}
MahnaZ
MahnaZ
داستان کوتاه و زیبای و

روزی #(ع) رو به کرد و از درگاهش درخواست نمود:
الها، می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او ی من است.
صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت.
با ، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به کرد و ضمن تقدیم سپاس از اش، عرضه داشت:
الها ، حال می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او ی من است.
هنگامی که شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان و است!
رو به ، با و عرضه داشت:
! چگونه ممکن است که ترین و ات باشد!؟
ندا آمد: ، این که صبح هنگام میخواست با از در خارج شود،
ی من بود. اما… هنگامی که به های افتاد،
از پرسید: ! تر از این ها چیست؟
گفت: .
پرسید: تر از چیست؟
پاسخ داد: ها.
پرسید: تر از ها چیست؟
در حالی که به نگاه می کرد، از جاری شد و گفت:
. از ها نیز تر است.
پرسید: از تو چیست؟
که دیگر تمام شده بود، به ناگاه ترکید و گفت:
، و از تمام هرچه هست، و تر است.
رضا
رضا
در فلسفه صدای هر چقدر هم بالا باشد مناسب است .
MahnaZ
MahnaZ
داستان زیبای که تا دیر وقت کار می کرد
MahnaZ
v2xzzfqw769xjy4dvlx.jpg MahnaZ
زمین به بودنت نیاز داره …
باش . بزن . .
کن ، ….
باش ، نه فقط با ، با ، با ، با
و هیچوقت نکن
مخصوصا برای کسی که به کرده و کرده باش...
MahnaZ
MahnaZ
بالاخره تموم شد....{-74-}
63 صفحه لایک کردم.....{-8-} خسته نباشم خدا قوت...{-3-}
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
Majid
Ali.Ost-Big-04.jpg Majid
گفته که برنامه بلند مدت دارم و میدونم تا سی سال اینده میخام چیکار کنم
گفته کم کم میخام سبکمو عوض کنم تا منتقدامم با خودم همراه کنم
گفته میخام کتاب داستان های کوتاه و اشعارمو چاپ کنم
گفته مخاطبام منتظر کارای متفاوت از من باشن
قشنگترین حرفشم این بود که گفته کنسرت نمیزارن چون نمیخام تو این وضعیت اقتصادی مردم خرج کنسرت من کنن و معاششون آسیب ببینه
گفته طرفداران بامرام کم نمیگذارند.
... ادامه
Majid
KAMIN-Big-26.jpg Majid
مجید خراطهها به طور رسمی سلطان احساس ایران شد
ودر مصاحبه اش گفت:
"برای من واقعا خوشایند نیست در این شرایط اقتصادی مردم کشورم هزینه ای برای کنسرت من بپردازند و به معاش شان آسیبی برسد "
برای من واقعا خوشایند نیست, در این شرایط اقتصادی, مردم کشورم هزینه ای برای کنسرت من بپردازند و به معاش شان آسیبی برسد

...بعلاوه الان مشغول داستان نویسی و ترانه سرایی هستم, و تلاشم بر این است که کتاب داستان های کوتاه و ترانه هایم را به مرحله چاپ برسانم

...موسیقی در خون من است, همه خانواده ام دستی بر هنر و از جمله موسیقی دارند و ساز می زند

...من به نوعی زبان گویای مردم هستم تا شاید بتوانم یکسری از حرف ها که به گوش مردم نمی رسد را بیان کنم, مثلا کسی که در حالت(( کما)) قرار دارد و نمی تواند صحبت کند, من این شرایط را تجربه کردم و می دانم که آن لحظه خیلی دوست داری حرف هایت را بزنی ولی نمی توانی. آن فرد با ما صحبت می کند چون قلبش همراه ما می زند و نفس می کشد. به همین دلیل من سعی می کنم زبان گویای او باشم. یا مثلا یک فرد کارتون خواب که مسایل او به خوبی درک نمی شود و صدای او را کسی نمی شنود, ولی من می توانم برای خفه نشدن صدای او زبان گویایش باشم

....روند کاری ام تغییر خواهد کرد, و در حال حاظر تلاشم این است که یکسری کار جدید انجام دهم, همچنین مطالعاتم را در زمینه موسیقی کمی گسترده تر کردم و در حال ساخت و ساز و نوشتن قطعاتی هستم تا در صورت امکان آنها را به ثبت برسانم
..
..

سلطان احساس
مجید خراطها
... ادامه
NEGAR
NEGAR
هفته اول: پرسپولیس قهرمانه



هفته دوم: ما اومدیم برا قهرمانی





هفته سوم: تیم هنوز جا نیفتاده ولی قهرمانیم





هفته چهارم: دربی مال ماست





هفته پنجم: پرسپولیس برای دربی برنامه داره





هفته ششم: دربیو میبریم دربیو میبریم





هفته هفتم: میخاییم جهنم درست کنیم





هفته هشتم: داور استقلالیه ولی ما دربیو میبریم





هفته نهم: -- -- -- -- -- -- --





هفته دهم: -- -- -- -- -- -- --





هفته یازدهم: بازی برگشت جبران میکنیم





هفته دوازدهم: ما سهمیه آسیا رو میگیریم





هفته سیزدهم: ما جزو نیم تای بالای جدولیم







هفته چهاردهم: ما تو لیگ برتر میمونیم





هفته پانزدهم: اصن ما شش تا زدیم





و این داستان ادامه دارد........ !!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/7 - 00:24 ·
7
رضا
رضا
خب ارسال پست با 2.000 کاراکتر خوب هست؟ مشکل ارسال داستانها و مطالب بلند رفع شد ؟
رضا
رضا
سلام شب همگی بخیر خوبین ؟
دانا
دانا
پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست مياورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد . او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود . دستپا چه شد و به جاي غذا يک ليوان اب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است برايش يک ليوان شير بسيار برزگ اورد پسرک شير را سر گشيده و آهسته گفت : چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت : هيچ . مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام ميدهيم چيزي دريافت نکنيم . پسرک در مقابل گفت : از صميم قلب از شما تشکر ميکنم . پسرک که هاروارد کلي نام داشت . پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس ميکرد بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد . تا پيش از اين او اماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد... زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد . پزشکان از درمان وي عاجز شدند . او به شهر برزگتريمنقل شد.دکترهاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضيعت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که
... ادامه
Mostafa
Mostafa
اهدای قلب(عاشقانه) !
MahnaZ
MahnaZ
و (داستان طنـــــــــز)

در اتوبوس نشسته بود که یک و سوار شد و کنار او نشست.
روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از پرسید: " ! از چی ایجاد می شود؟"
هم را شروع کرد و گفت: " حاصل و و و است."
با حالت دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد از او پرسید تو حالا چند وقت است که داری؟
گفت من ندارم.
این جا نوشته است دچار است!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
داستان های شیوانا: برای یاد گرفتن فراموش کن!
LeilA
LeilA
می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .
یکی بود ، یکی . . .
بی خیال . . . !
خلاصه اش می شود اینکه : دوستت دارم لعنتی . . . !
دیدگاه · 1392/05/28 - 22:18 ·
7
MahnaZ
212.jpg MahnaZ
!
آن زمان که مرا و از کار افتاده یافتی
اگر هنگام خوردن، هایم را کردم و یا لباسهایم را بپوشم
اگر هایم و کننده است
باش و کن
به بیاور، وقتی بودی، مجبور می شدم روزی چند بار را کنم
برای یا مجبور می شدم بارها و بارها را برایت کنم
وقتی نمی خواهم به بروم، مرا نکن
وقتی خبر از ها و ، می کنم با به من
وقتی برای کلمات یا ، ام یاری نمی کند، بده و نشو
وقتی راه رفتن ندارند، را به من بده ... همانگونه که را در کنار من برداشتی
زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم بمانم و می خواهم ، نشو ... روزی می فهمی
از اینکه در و هستم، و نشو
کن، همانگونه که من کردم
کمک کن تا با و ، این راه را به برسانم
،
... ادامه
♥هـــُدا♥
7f58a594-525b-4dd9-b1fc-a0be05425d73.jpg ♥هـــُدا♥
... ادامه
♥هـــُدا♥
b762_tumblr_ly3cbkz83w1qd.jpg ♥هـــُدا♥
سنگ قبرم را سفید بگذارید.

یک ماژیک مشکــے جنس خوب هم کنارش بذارید

تا هرکـے رد شد یه داستانــے، جوکـــے، شعرـے روش بنویسه.

آخه میدونم اون دنیا هم حوصله ام سر میرود.

ها راستــے ماژیک رو هم حتما با زنجیرـے به قبرم ببندید (اینجا ایران است)
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/26 - 11:44 ·
6
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ