یافتن پست: #بغضش

شهرزاد
Spring-Wallpaper-Free-Desktop.jpg شهرزاد
میبینی" زمستان" هم رفتارش عاشقانه است ...

فقط اכعا میڪنـכ سرכ و یخے است ...

گوشت را بیار" جلو"

بیـטּ خوכماטּ باشـכ ، כلش گیر "بهار" است

انگارے زمستاטּ هم عاشق بهار شـכ

כیروز گرכو خاڪ ڪرכ ،امروز بغض ڪرכ و ترڪیـכ بغضش ...

כلم نمے آیـכ بهش بگویم وقتے به بهار میرسے ڪه خوכت تمام شـכه ایے

از پروכگار مهرباטּ میخواهم امسالتاטּ به قلم تـכبیر آטּ نقاش بے همتا

چناטּ زیبا نقش ببنـככ ڪه طبیعت به تماشاے شڪوهش بایستـכ

نو بهارتاטּ پیشاپیش شاכ باכ
... ادامه
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
iman
iman
به سلامتی کسی که تا اسم عشقش میاد بی اراده دلش میلرزه و بغضش میگیره از دلتنگی ولی نمیتونه به کسی بگه عاشق کیه حتی رفیقش
دیدگاه · 1393/04/16 - 22:33 ·
5
...
...
Noosha
نداجان میدونی دردچیه؟
درداینه که:خودت دردداشته باشی..
امابخوای همدردی کنی باکس دیگه...
میدونم
میخواستی پدرت راتسلای خاطرباشی
ورفتی درکنارش نشسته
و
بااوحرفهازدی
ولیکن
بازبان بیزبانی
باچشمانی مملوازدرد
بانگاهی که پرده برمیداشتندازسربه مهراسرار
مگو!
پدرنیزباچشمانی مملوازغم تورانگریسته و
همچنان
هردویتان مملوازحس سکوت
فریادمیزدیدناگفته هایتان را...
آری!
جایی که
لبها به سکوت محکومند
این چشمهاهستند
که آزادانه سخن میگویند
بازبان بی زبانی!
نداجان
میدانی
دردکجاست؟
دردآنجاییست که
پدر
زل بزند به صفحه موبایلش وآلبوم عکس عزیز ازدست رفته اش رامرورکند

وهمچنان
مملوازحس سکوت
بغضش رافروداده
وقامت بودنش خم وخم وخمترگردد!
تابه ناگه
سکوت راجمله ای بس حزن آلودشکسته و
پدرگوید:"کاش بعدازشروین من بروم"
و
هردویتان
دربزمی غریبانه
مویه کنید
این داغ را...
آری !
نداجان
آخردردهمین است
که داغ عزیزی قامت یک مردراخم کند
و
دم برنیاورد..
متن ازنیما
تقدیم به شمعی که روزبروزدرحال آب شدن است..ندای بهترازجانم.

....هعی...
دیدگاه · 1393/04/10 - 04:30 ·
3
bamdad
bamdad
آسمان هم مثل من دلتنگ بود اما زرنگی کردبغضش را شکست...

:(
دیدگاه · 1393/04/8 - 23:22 ·
8
mostafa AZ
mostafa AZ
دیشب یه پشه رو تو هوا گرفتم ، تا اومدم تو مشتم لهش کنم دیدم دستم خیس شد،….
فک کردم خونه، دستمو وا کردم دیدم داره گریه میکنه،گفتم چته؟!
خودتو زدی به موش مردگی؟
یهو بغضش ترکید و گفت: ای بابا! گوشت که خیلی وقته نمی‌خوریدمرغ هم که شده کیلوئی ۸۰۰۰ تومن، اونم دیگه کسی نمی‌خوره
خوناتون مزه ترب سفید میده…ما خودمون میخوریم ولی بچه هامون یه هفته‌اس لب به خون نزدن …
.دیگه بغض امونش نداد مـُرد …{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}
Majid
Majid
روز

دیروز دستش تو دستت بود

امروز بغضش تو گلوت
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:05 ·
zoolal
zoolal
دنیای واقعی اینجاس
دنیای مجازی اون بیرون!!
که همه با نقابن! همه تو قیافن!!!
دنیای واقعی اینجاس ...
همه بی ریا و خاکی ، کسی زخماشو نمی پوشونه...
کسی اشکاشو پاک نمیکنه ، کسی بغضشو قورت نمیده...
دیدی؟!
دنیای واقعی همینجاس!
... ادامه
Morteza
1902782_438931546241463_1960128091_n.jpg Morteza
تو مترو زن جوون و خوشگلی و دیدم که داشت لباس زیر می فروخت یکی از خانمهای مسافر با بی احترامی اون و هل داد و بلند داد زد که :

زنیکه حالا تو این جا تنگی اومدی تو گوش ما داد می زنی لباس زیر 2 تومن ...
.
زنِ جوون جواب نداد ....
اما مسافر ول کن نبود....!
یهو انگار که بغضش بترکه و از این حرفا خسته شده باشه گفت:چیه؟دارم نونمو از راهِ حلال در میارم ؟خوبه برم تو خیابون و شوهر تو و بقیه رو از راه به در کنم تا خرجم درآد...

یه سکوتِ سنگین تو مترووو.....!!!
... ادامه
mehrab
mard [AloneBoy.com] ast dgr.jpg mehrab
عجیب این قوم نامردن!!!
نپرس اهل کجا بود و تو بغض حنجرش کی بود
مهم اینه که اهلی بود زمینی بود و خاکی بود
کسی که دل به غربت زد تا بغضش موندنی باشه
تا به دنیا بفهمونه نمی خواد خوندنی باشه
پریدن سخته تا وقتی تو دست آدما سنگه
اگر هم دونه میپاشن یه جای کار می لنگه
تا وقتی رو به رو شونی رفیق و یارو هم دردن
سرتو برنگردون که عجیب این قوم نامردن…
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/11 - 19:18 ·
5
...
تسلیت.jpg ...
جناب آقای جوادخیابانی گزارشگرخوب ومحجوب ودوست داشتنی صداوسیماتسلیت اینجانب وبچه های نمیدونم رابابت فوت والده گرامیتان پذیراباشید...
قبل ازبازی نفت تهران وپرسپولیس تهران درچهارچوب لیگ برترباخبرشدیم که والده جواد خیابانی جان به جان آفرین تسلیم کرده ودارفانی راوداع گفتند...
وقتی که بریکی ازمانیتورهای استادیوم آزادی پیام تسلیت حک شدودرتصویرهای تلویزیونی آن شات گردیدجوادخیابانی برای ثانیه ای چند هم که شده دست ازگزارش کشیده وبغضش ترکیده وگریست وگفت""گفته بودم این قضیه راتابعدازبازی بازگونکنند""
وثانیه ای بعدبخودآمده وبه گزارش بازی پرداخت...
برای جوادخیابانی عزیزصبرازخداوندمنان خواهانیم...
روح والد ه شان شاد..
وقرین رحمت الهی..
نیما
{-35-}
Morteza
Morteza
خـدایـا !

من هـمانی هسـتم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم .

همانی که وقتی دلش می گیرد وبغضش می ترکد،می آیدسراغت

من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند .

و چشم هایش را می بندد و می گوید :

من این حرف ها سرم نمی شود! باید دعایم را مستجاب کنی!

همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند!

همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد !!

همانی که بعضی وقت ها پشت سـر مردم حرف می زند !

گاهی بدجنس می شود ، البته گاهی هم خودخواه !

حـالا یـادت آمـد مـن کـی هـستم ؟!معبود من !

ساليانيست مرا راهي صحراي پر از رنگ و فريب كرده اي

تا در آن سير كنم و تو را بيابم و با تو عاشقي و بندگي كنم .

آن وقت كه مرا فرستادي پاك و سبحان بودم

اما حال پر از رنگ دنيا شده ام.

آن روز خود به من گفتي تا هميشه كنار تو

هستم مرا فراموش نكن .اما امروز ياد همه هستم جز تو ..

خداي من !پشيمـانم حلالم كـن
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/17 - 14:52 ·
9
Mostafa
Mostafa
را و :

را و کرد، سرش را و خودش را تا میز و با گفت : ؟
معلم که از هایش می زد، به چشمهای و دخترک شد و داد زد: (#چند مشقاتو و رو و نکن ؟ ها؟
رو می خوام در بچه ی بی باهاش کنم )
را کرد… را به داد و گفت :
میدن… میشه مامانم رو کنیم که دیگه از نیاد… میشه برای بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت داده اگه موند برای من هم یه که من دفترهای رو نکنم و بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت چرخاند و گفت : سارا…
و کاسه چشمش روی شد…
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
باز دل آسمان گرفته....

بغضش را با تمام وجود حس میکنم

از ان بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند

خوش به حال اسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند

اسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد

خدایا کمکم کن برای یه شروع تازه

برای فکر نکردن به خیلی چیزها .....

برای فکر نکردن به خیلی آدم ها

که آزارشون رو در لفافه ی محبت به وجودم وصله زدند...

و دور شدن .......

سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو.

دلم را استوار کرده ام،

که دل نبندم.

نه به چشمهای بیگانه ای.

نه به حرفهای بیگانه ای.

می خواهم آزاد باشم.

از قید تملک خود و دیگران ...
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
داستان کوتاه و زیبای و

روزی #(ع) رو به کرد و از درگاهش درخواست نمود:
الها، می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او ی من است.
صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت.
با ، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به کرد و ضمن تقدیم سپاس از اش، عرضه داشت:
الها ، حال می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او ی من است.
هنگامی که شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان و است!
رو به ، با و عرضه داشت:
! چگونه ممکن است که ترین و ات باشد!؟
ندا آمد: ، این که صبح هنگام میخواست با از در خارج شود،
ی من بود. اما… هنگامی که به های افتاد،
از پرسید: ! تر از این ها چیست؟
گفت: .
پرسید: تر از چیست؟
پاسخ داد: ها.
پرسید: تر از ها چیست؟
در حالی که به نگاه می کرد، از جاری شد و گفت:
. از ها نیز تر است.
پرسید: از تو چیست؟
که دیگر تمام شده بود، به ناگاه ترکید و گفت:
، و از تمام هرچه هست، و تر است.
♥هـــُدا♥
40208.jpg ♥هـــُدا♥
کاشــ بدانیـــمـ مـا آدمـــــا واســــــهـ بَعضیـــــا حکـــمـ خـُــدارو داریــمـ

کاشـ گاهـــ ــی اشکــاشــونـو ببینیــــــمـ ...

فـَـریـاداشــونـو بشنـَویــــــمـ

و بغضشــونـو بشکَنیــــمـ

کاشـ مـا موجــــوداتــ بهـ ظاهـِـر آدَمـ گاهـی " آدَمـ " باشیـمـ
... ادامه
Morteza
Morteza
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش
را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز
معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟معلم که از عصبانیت
شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد
و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره
نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انضباطش باهاش صحبت کنم ))دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...
بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :خانوم ...مادم مریضه ...
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم
رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای
خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من
دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ... اونوقت قول می دم
مشقامو بنویسم ...معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :
بشین سارا ...و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...
... ادامه
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ