یافتن پست: #پدرش

رضا
photo_2017-05-24_16-50-49.jpg رضا
دیدگاه · 1396/03/3 - 16:51 ·
2
چاپگر سه بعدی
چاپگر سه بعدی
طراحی سه بعدی و پرینت سه بعدی

طراحی و پرینت وسایل مورد استفاده افراد ناتوان توسط دانش آموزان

برخی از دانش آموزان مقطع دبیرستانی که عضو باشگاه طراحی سه بعدی و پرینت سه بعدی اینترنتی هستند، طراحی های جالب و نمونه های پرینت سه بعدی شده کارآمدی خلق کرده اند. از مهمترین آنها دو وسیله خاص جهت استفاده ناتوانان جسمی می باشد.

مت دانش آموز 17 ساله، نوعی در بازکن طراحی و مدل آن را چاپ سه بعدی کرده است تا پدرش که از بیماری MS رنج می برد و قادر نیست از انگشتان و مچ دست خود به درستی استفاده کند دیگر مشکلی برای بازکردن بطریهای داروی خود نداشته باشد. این وسیله به شکل متقاطع و صلیبی طراحی شده تا درب بطری رل به راحتی باز کند.
انگیزه این دانش آموز در ابداع چنین وسیله ای رفع مشکلات بیماری و ناتوانی پدرش بوده ولی در ضمن باعث عملی شدن ایده ای شده است که به بسیاری از بیماران نظیر پدرش کمک شایانی خواهد کرد.
بازاریابهای بسیاری با وی تماس گرفته اند و در آینده ای نزدیک شاهد تولید انبوه ایده این جوان دانش آموز خواهیم بود. درضمن وی به عنوان صاحب امتیاز، سود تولید این وسیله را دریافت خواهد کرد.
در نظر بگیریرید در صورت فقدان وجود پرینتر سه بعدی چنین ایذه هایی چگونه می توانستند در کوتاه ترین زمان ساخته شده ، بهینه سازی شده و تولید شوند .میزان در دسترس بودن فن آوری های دیگر مثل ماشینکاری ، ریخته گری و …. برای یک دانش آموز چقدر دشوار تر از میزان دسترسی به یک چاپگر سه بعدی است.

پرینتر سه بعدی ZBOT

محصول شرکت آرکا

مورد دوم چنگالی است که برایان 16 ساله طراحی و نمونه سازی کرده. برایان باتوجه به بیماری پارکینسون پدر بزرگش و ناتوانی وی برای استفاده از چنگالهای عادی، مدلی را طراحی کرده است تا هر کسی با کمترین توانایی هم بتواند از آن استفاده کند. به طوریکه بیمار هنگام استفاده از این وسیله به صورت غیر ارادی آن را رها نکند و دیگر نیاز به کمک دیگران نداشته باشد. به این ترتیب شخص مستقل تر شده و جهت غذا خوردن وابستگی وی به اطرافیانش بسیار کمتر می شود. در واقع یکی از مهمترین عملکردهای پرینترهای سه بعدی همین ایجاد امکان عملی کردن بسیاری از ایده هایی است که افراد در ذهن خلاق خود می پرورانند.

در نهایت به کمک انواع پرینترهای سه بعدی خلاقیت بیشتری را می توان بین نسل جوان گسترش داد.
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1395/12/5 - 20:12 ·
1
Mohammad
15107.jpg Mohammad
تاریخچه رنگ پیراهن بارسا: آبی و اناری، از کجا آمده‌اند؟

در طول بیش از یک قرن فعالیت تیم فوتبال بارسلونا و به تن کردن پیراهن های آبی و اناری، همواره این سوال مطرح بوده که این رنگها از کجا نشات گرفته اند؟ تئوری های زیادی در طول این سالها در پاسخ به این سوال مطرح شده است. اخیرا باشگاه به شواهد قابل قبولی دست یافته که یکی از این تئوری ها را تایید می کند. در این مقاله با هم تئوری های موجود را مرور خواهیم کرد تا به ریشه رنگهای آبی و اناری بارسا دست یابیم!
دیدگاه
... ادامه
1 دیدگاه · 1395/10/28 - 13:58 در ورزش ·
5
رضا
CnQG_rQWAAAiW4y.jpg:large رضا
بچه لاکپشت در کنار مادر/ پدرش .
دیدگاه · 1395/06/16 - 17:55 ·
5
رضا
رضا
و پدرش به 21 ماه زندان و پرداخت 4.1میلیون یورو محکوم شدند/ البته آنها مرتکب جرم جنایی نشده اند و بر اساس قانون اسپانیا به زندان نخواهند رفت .
منبع کانال تلگرام نود .
... ادامه
دیدگاه · 1395/04/16 - 15:58 ·
5
صوفياجون
IMG_20160530_123303.jpg صوفياجون
... ادامه
3 دیدگاه · 1395/03/16 - 00:55 توسط Mobile ·
4
رضا
B_Surgey_Brin.jpg رضا
صوفياجون
1779180_584821158258777_386719382_n.jpg صوفياجون
:سینا ولی الله در ۱۷ اکتبر ۱۹۷۶ در شهر تهران متولد شد والدینش که هر دو هنرمند و هنردوست بودند بعنوان کارمندان عالی رتبه دولتی در وزارت فرهنگ و هنر و وزارت نیرو فعالیت میکردند مادرش در رشته تاتر و پدرش در رشته چاپ ونشر تحصیل کرده بودند بعلاوه اینکه پدر در زمینه نقاشی و خطاطی نیز بسیار چیره دست بود سینا هم از کودکی علاقه زیادی به هنر داشت و استعداد او در زمینه نقاشی و طراحی توجه والدین و معلمین او را در مدرسه به خودش معطوف کرد و برای همین با دعوت از او برای همکاری با خبرنامه مدرسه به نوعی مشوق بزرگی برای او شدند او در سالهای بالاتر مدرسه علاقه شدیدی به سینما و تلویزیون پیدا کرد و در اکثر جشنواره های فیلم و اکران های خصوصی فیلم های سینمایی با توجه به فعالیت مادرش در وزارت فرهنگ و هنر حضور پیدا میکرد اما بلاخره در سن ۱۵ سالگی یکی از دوستان پدر به نام احمد بهبهانی که نویسنده و کارگردان پر سابقه و صاحب سبک سینما و تلویزیون بود و سریال های پر بیننده ای همچون سرکار استوار، تلخ و شیرین، مدرسه موشها و آرایشگاه زیبا را در کارنامه خود داشت، قابلیت خاصی را در صدای او دید و از او دعوت کرد که به جای یکی از شخصیت های فرعی سریال جدیدش صحبت کند بعد از آن بود که علاقه سینا به فعالیت در سینما و تلویزیون چند برابر شد اما میدانست که درس و دانشگاه تنها دروازه ایست که این آرزو را برای او به واقعیت تبدیل میکند سینا مصرانه برای رسیدن به این آرزو تلاش کرد و توانست ۳ سال بعد در دانشگاه آزاد هنر در رشته گرافیک قبول شود و با توجه به علاقه شدید برای کار کردن در کنار تحصیل در همان سال اول دانشگاه با حمایت خانواده توانست برای استخدام در واحد گرافیک صدا و سیما بصورت پاره وقت اقدام کند اما در روز مصاحبه صدای خاص او توجه مصاحبه کننده ها را به خود جلب کرد وبه جای گرافیست او را به عنوان گوینده رادیو در صدا و سیما استخدام کردند سینا با توجه به استعداد و علاقه ذاتی و درونی که داشت به سرعت پله های ترقی را ظرف یکسال طی کرد و توانست به عنوان یکی از گوینده های ثابت برنامه های زنده رادیویی برای مدت ۹ سال، روزانه ۲ تا ۳ برنامه مختلف را صبح و عصر اجرا کند.
... ادامه
bamdad
bamdad
انگار حتماً بايد آسمان به زمين بيايد،

بايد اتفاق خاصي بيفتد.

مثلاً معجزه اي رخ دهد كه از زندگي لذت ببريم.

گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم

كه فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد.

ما از امر و نهي پدر كلافه باشيم

و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش.

ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم

و ديگري در حسرت صدا كردن نامش و شنيدن جواب.

صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان كندو ما از بد خواب شدن بناليم

و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.

هميشه شاكي هستيم انگار...

از گرما مي ناليم.

از سرما فرار مي كنيم.

در جمع، از شلوغي كلافه مي شويم

و در خلوت، از تنهايي بغض مي كنيم.

تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم

و آخر هفته هم بي حوصلگي مان را گردن غروب جمعه مي اندازيم.

شايد بهتر باشد گاهي فكر كنيم تمام زندگي مان معجزه است.

همين كه مي خوابيم، بيدار مي شويم، نفس مي كشيم.

همين كه خورشيد طلوع مي كند، مهتاب مي تابد، باران بي منت مي بارد

و هنوز مي شود كسي را دوست داشت.

تمام اين ها بهانه ي ساده اي است براي يك لبخند :)

{-35-}{-35-}{-35-}
bamdad
bamdad
بهــــآرِ بی تو..



یعـنـی پـآییز..



تقـویم به گوره پدرش می خندد!..

{-9-}
دیدگاه · 1393/11/11 - 19:50 ·
3
bamdad
bamdad
از یارو میپرسن : تو از زنت میترسی؟
میگه :چرا باید بترسم؟
لباسارو شستم . . . اتو کردم
غذامو پختم . . . ظرفامو شستم . . . شیشه هارو تمیز کردم زیر بچه رو هم عوض کردم!
اونی که کاراش مونده باید بترسه . . . !!!

{-7-}

رونوشت برای Mohammad
{-1-}{-1-}
bamdad
1610990444.4b5bde6de888.jpg bamdad
کودکی به پدرش گفت:

«پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود ...»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...
{-61-}
Mohammad
Mohammad
سوالات کنکور سراسری برای زن و شوهرها! (آخر خنده){-7-}

مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
Mohammad
چه خبره شلوغ کردی سایت رو{-7-}
Mohammad
2014-10-25_donbaler_1414229962661205_orig.jpg Mohammad
: ندیده ای مختار.
به خدا قسم غربت و تنهایی پسر پیامبر را ندیدی
وقتی که کوفیان به طمع غنیمت به خیمه اش ریختند
و سجاده از زیر پایش بیرون کشیدند
: من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام.
وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند.
تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان.
معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند.
آن ها بازی را در صفین بردند.
عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/4 - 15:24 در حسینیه ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-10-22-06-22-56-1.png ıllı YAŁĐA ıllı
اینم دادن به {-137-}
صوفياجون
1377284_706449002774287_6035445279339484445_n.jpg صوفياجون
در اینجوری صف میکشن تا بهشون بده
فقط اون آخری رو ببینید {-41-}{-41-}{-23-}{-23-}{-7-}
√√★nima★√√
mainthb-3.jpg √√★nima★√√
ﻣﺮدی 62 ﺳﺎﻟﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ از Jim Zetz ﺳﺰﻃﺎن ﻟﻮزاﻟﻤﻌﺪﻩرﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮد. او ﯾﮏ Josie ﻫﻤﺴﺮ و ﯾﮏ دﺧﺘﺮ 11 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﺎم دارد ﮐﻪ ﺑﺮایﺷﺎدی آﻧﻬﺎ دﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎر ﺟﺎﻟﺒﯽ زدﻩ Zetz اﺳﺖ. او ﺗﻮﻟﺪ 11 ﺳﺎﮔﯽ دﺧﺘﺮش را ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﺸﻦ ﻋﺮوﺳﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺣﺘﯽ ﻟﺒﺎس ﻋﺮوﺳﯽ ﻫﻢ ﺑﺮای دﺧﺘﺮش Lindsey ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻋﮑﺎس ﻣﺴﺘﻘﺮ در ﮐﺎﻟﯿﻔﺮﻧﯿﺎ از اﯾﻦ ﻋﺮوﺳﯽ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺘﺖ ﮐﻪ Villatoro ﻧﺸﺎن ﻣﯽ دﻫﺪ ﭼﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺑﺮای ﺟﻮزی ﺑﻮدﻩ. ﺑﺎ اﯾﻦ ﻋﺮوﺳﯽ ﻧﻤﺎدﯾﻦ ﮐﻪ اﻧﮕﺎر ﺑﺮای ﺗﺮﮐﯿﺐ ﻏﻢ و ﺷﺎدی ﺑﺮﮔﺬار ﺷﺪ . ﺟﻮزی ﭘﺪرش را ﺣﺘﯽ ﭘﺲ از ﻣﺮگ ﻫﻤﯿﺸﻪ در ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮد دارد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/13 - 15:54 ·
4
Morteza
mhjvm1i8ahh2h4i46txp.jpg Morteza
من در کشوری زندگی میکنم که شیرین 11 ساله با غیرت پسرونه برای خرج مریضی پدرش کار میکند چه کاری اشغال جمع کردن
من در کشوری زندگی میکنم که یه پسر 8 ساله روزی 2 کیلو میخ صاف میکنه که فقط خرج خانه در بیاورد پسری که تا به حال حمام ندیده نمیداند حمام چه شکلی است
من تو کشوری زندگی میکنم که یه دختر 25 ساله برا خرج دیالیز مادر و خرج سه خواهرش همه جوره کار میکند ولی تنش را نمیفروشد دختری که میگن ارزوت چیه میگه بتونم درس بخونم
گاههی چه خوبه به اطراف خود نگاه کنیم شیرین ها زیادن در این کشور
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/2 - 11:17 ·
7
صوفياجون
rbqsx9yqz1nuerm1mq5.jpg صوفياجون
روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ، ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
... ادامه
bamdad
ashk.jpg bamdad
Noosha
پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
یارو ﺗﻮ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ میگه ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﭼﻮﺏ میده ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ

ﭘﺴﺮﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺫﮐﺎﻭﺗﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻮﺏ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻪ :|

ﭘﺪﺭﻩ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ :O


ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ میگه : ﺑﯽ ﭘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﯽ (ساز) ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻧﺴﻞ ﻗﺒﻞ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ اون یه عتیقه بود!!!


نتیجه اخلاقی فیضبوکی : بذارین یه نفر تا آخر حرفش رو بزنه بعد مهندسی کنین!
دیدگاه · 1393/03/9 - 16:59 ·
4
محمدطاها
محمدطاها
بیچاره کودکانی
که مادرشان در و داف های دریده امروزند....
بیچاره کودکانی
که پدرشان خانم باز های اتو بزن فاحشه پرست امروزند....
بیچاره این جامعه ای که فردا در آن این کودکان رشد میکنند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/30 - 22:33 ·
7
zoolal
zoolal
روز پدر بر همه ی مردان مبارک باد و اونایی که پدر ندارن روح پاک پدرشون غرق نور و رحمت باد
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ