یافتن پست: #شقیقه

bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
صوفياجون
صوفياجون



دیوارِ کوچه‌ی‌ ما هم‌سن‌ و سالمونه‌ !

اون‌ سرگذشت‌ِ نسل‌ِ خاکسترُ می‌دونه‌ !

ما آرزوهامون‌ُ رو آجراش‌ نوشتیم‌ !

گفتیم‌ که‌ تو جهنم‌ دنبال‌ِ یه‌ بهشتیم‌ !

تو بچه‌گی‌ نوشتیم‌ : یا مرگ‌ یا مصدق‌ !

نفت‌ُ ترانه‌ کردیم‌ ، ما بچه‌های‌ عاشق‌ !

تو فصل‌ِ نوجوونی‌ داس‌ُ چکش‌ کشیدیم‌ !

اعدامِ زنبقا ر ُ با داس‌ِ حیله‌ دیدیم‌ !

فصل‌ِ جوونی‌ِ ما دیوارِ خسته‌ی‌ سَرد ،

پیراهن‌ِ قشنگ‌ِ شب‌نامه‌ رُ به‌ تن‌ کرد !

از آسمون‌ صدای‌ بال‌ِ کبوتر اومد !

تقویم‌ِ خون‌ ورق‌ خورد ! گفتن‌ قُرُق‌ سَر اومد !

امّا نشد رهایی‌ شعری‌ بشه‌ رو دیوار !

ما جنگُ دوره کردیم تو بُهت‌ِ دودُ رگبار !

وقتی‌ شقیقه‌هامون‌ جوگندمی‌ شد آخر ،

تو آسیاب‌ِ صبرِ اون‌ جنگ‌ِ نابرابر !

دیوارِ کوچه‌ زخمی‌ از خنجرِ بلا بود !

شعرای‌ یادگاریش‌ با اشک‌ِ مادرا بود !

اون‌ زخما رُ پوشوندن‌ با رنگ‌ُ ننگ‌ُ انکار !

گفتن‌ : نوشتن‌ از عشق‌ ممنوعه‌ روی‌ دیوار !

ما پا به‌ پای‌ دیوار ویرون‌ شدیم‌ ، تکیدیم‌ !

حرفای‌ قلبمون‌ُ رو آجراش‌ ندیدیم‌ !

حالا دیگه‌ رو دیوار چیزی‌ نمونده‌ باقی‌ ،

جز آگهی‌ِ مرگ‌ِ هم‌کوچه‌های‌ یاغی‌ !

هم کوچه های یاغی !

چیزی نمونده باقی !

چیزی نمونده باقی ...
... ادامه
soheil
010.jpg soheil
دم به کله می کوبد

و شقیقه اش دو شقه می شود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق !
دیدگاه · 1392/12/3 - 12:36 ·
7
...
...
مشخصات حضرت محمد(ص):
مویش تانرمه گوش میرسید
نه لخت بودو
نه درهم پیچیده
چون شانه میشد؛بسان دانه های شن(ازهم جدا)بود..
برخی ازراویان نیزگفته اند:
مویش تاشانه میرسید؛بسیارپیش می آمدکه مویش رادرچهاررشته میبافت وهرگوشش میان دوبافته قرارمیگرفت؛بسیاری ازاوقات باموی خویش گوشهایش رامیپوشانید..
موهای شقیقه اش میدرخشیدند؛
موهای سپیدش درسروریش تاپایان عمرهفده عدبود..
موهای سرش انبوه بودند.
محاسنش نیزانبوه بودند؛
امابلندنبود.
بیشترسفیدی موهایش درمحاسن ..درچانه٫درسرودربناگوشهایش بود؛
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
وقتی خطوط سربی
سطح شقیقه‌های مرا با شتاب
هاشور می‌زنند
دیگر نمی‌توانم
این تارهای روشن را
آرام پشت گوش بیندازم
خوب است حرف آینه‌ها را
این بار
پشت گوش بیندازم

قیصر امین پور
... ادامه
Mostafa
Mostafa
را و :

را و کرد، سرش را و خودش را تا میز و با گفت : ؟
معلم که از هایش می زد، به چشمهای و دخترک شد و داد زد: (#چند مشقاتو و رو و نکن ؟ ها؟
رو می خوام در بچه ی بی باهاش کنم )
را کرد… را به داد و گفت :
میدن… میشه مامانم رو کنیم که دیگه از نیاد… میشه برای بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت داده اگه موند برای من هم یه که من دفترهای رو نکنم و بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت چرخاند و گفت : سارا…
و کاسه چشمش روی شد…
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
جملات فلسفی حسین پناهی




دم به کله میکوبد و

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق…..
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 08:12 ·
4
Morteza
Morteza
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش
را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز
معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟معلم که از عصبانیت
شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد
و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره
نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انضباطش باهاش صحبت کنم ))دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...
بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :خانوم ...مادم مریضه ...
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم
رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای
خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من
دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ... اونوقت قول می دم
مشقامو بنویسم ...معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :
بشین سارا ...و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
راهنمای اصلاح صورت برای مردان
نگار
نگار
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

{-124-}
دیدگاه · 1391/09/27 - 23:53 ·
3
Noosha
Noosha
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و دادزد: سارا …

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه‌هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رومیاری مدرسه می‌خوام درمورد بچه بی‌انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد …بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه… اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم… {-60-}

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ