یافتن پست: #دَر

رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
bamdad
bamdad
دلم را به همين اتاق سه در چهار ِ شلوغ پلوغ ِ گند گرفته خوش ميكنم!

به دَر ِ هميشه بسته اش...

به طاقچه ي خاك گرفته اش...

به آينه ي كثيفش...

دلم را خوش ميكنم به تخت خوابم كه با كوچك ترين حركت من فرياد ميزند....

شايد خسته شده است....

از وزن سنگينِ بغض هاي خفه شده ام در شب هاي سياه...

:(
دیدگاه · 1393/04/30 - 19:56 ·
7
bamdad
bamdad
ﮔﺮﮒ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ…

ﻋﺎﺷﻘﻪ ﻃﻌﻤﻪ ﺍﺵ ﻧﺰﺩﻳﻜﺶ ﺷﺪ

ﺑﻮﻳﻴﺪَﺵ

ﺑﻮﺳﻴﺪَﺵﻭ

ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﻠﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩَﺭﻳﺪ…

ﺍﻓﺴﻮﺱ…

" ﺫﺍﺕ " ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﺪ…!!

{-167-}
دیدگاه · 1393/04/27 - 22:49 ·
9
Morteza
943776_189119371243197_1720539024_n.jpg Morteza
امشب......
روی ِ کاغذ هم نیامدی!
...................
عشوه گری شدی بی نظیر!
......................
واژه ها سراغت را میگیرند!
دلتنگند!
.......................
و من..........
.......................
هیچ!
به دَرَک!
.......................
این قلم را چشم به راه نگذار!
..........................
اینجا.............
همه دلتنگند..........
قلم.......
کاغذ..........
واژه ها..............
.........................
و من............
........................
بی خیال!
من به دَرَک!
فکری به حال ِ واژه کُن!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/26 - 22:02 ·
7
۩ محمد امین ۩
۩ محمد امین ۩
هیچ چیز ، بدون داشت نیست ..
bamdad
bamdad
زنـدگــی انـگــار

تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!

هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم

او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هـول میزنــد

بـــرای ضـربــه بـعــد .... !

کـمـی خـسـتــگـی در کــن

لـعـنـتـــی ...


خـیــالـت راحـت ...!

خـسـتـگــی ِ مــن

بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود...

:(
دیدگاه · 1393/03/30 - 21:22 ·
4
Mohammad
99739308895953832096.png Mohammad
عشق درآمد از دَرَم
دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی تواَم
گفت مرا که وایِ تو

✔♥Дℓɨ♥✔
1401380951458832_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
گرچه می دانَم نِمی آیی وَلی هَردَم
سُویِ می آیَم و هَر سُو میکُنَم...
✔♥Дℓɨ♥✔
1401089479718990_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
این دَر ِ بَسته بَسته به

شَده کُنیُ دَر بِزَنی نَکُنَند؟
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1364931511202731_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مَنْ و تو همآنْ آدمْ و حوّآے مُدِرنیمْ که دلمآنْ مےْخوآهد شریکْ شَویمْ بآ هَمْ در خوردنِ یک سیبْ حتّے اگر رآنده شویمْ از اینجآ...!!!
دیدگاه · 1393/03/14 - 00:03 ·
9
zoolal
zoolal
دَردِ هرکسی قَدِ جَنبَشه
فقط امیدوارم کِ تَک بِ تَکِ اینا
رو هم جمع نَشه ... !
دیدگاه · 1393/03/13 - 12:29 ·
3
zoolal
zoolal
هَدَر نکن گلوله‌هایت را !
کشتن ندارد
گوزن پیری که شاخ‌هاش
گیر کرده میانِ انبوهِ شاخه‌ها
دیدگاه · 1393/03/13 - 12:21 ·
3
bamdad
bamdad
زنــدِگی سـَ ـخت تـ َـرین آزمـ ـونِ اَسـ ـت



خـ ِـیلـ ـی از مـ َـردٌم مـَ ـردود مـیشَـ ـوَند



چـ ُـون سـ َـعی دَر کـ ُـپی از دیـ ـگَرآن دارَند



وَمـ ُـتوَجـ ِـه نیـ ـستَند کـِ ـه هـ َــرکـ َــس



بـ َـ ـرگـ ِـ ـه سـُ ـ ـوآل مــُ ـتِفاوِتـ ـی دآرَد...
{-15-}
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:44 ·
6
✔♥Дℓɨ♥✔
10373788_1495055814040219_2391643213990900762_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
اَز پاسُخِ مَن آشُفتَند

اَز#حَنجِره شان هَرچه دَرآمَد گفتَند

با این هَمه مَن هَنُوز هَم

اَز جاذِبه ی سیب ها می اُفتَند ... : )
zoolal
zoolal
ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎ ﺟﺎﯼ ﺩُﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﻠﻂ
ﯾﺎ ﺟﺎﯼ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺩُﺭﺳﺖ
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﯿﻦﮔﻮﻧﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﻢ
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/31 - 10:53 ·
5
zoolal
zoolal
دَردِ آدمــا رو بــایـــَد
از آهــَنــگــایـــ ی کــــ ه روی تـکـرار ( Repeat ) مــیــذارَن فـــَهــمــیــد ...!
دیدگاه · 1393/02/27 - 17:51 ·
4
bamdad
bamdad
آخـــَر ِ بـــازي ست...!


ســــُك ســـــُك....!!


پـــــيدايـــــَت كــــردَم...!!!


آنجــــا...!!!!


دَرآغـــوش ِ او......
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 10:17 ·
5
Majid
Majid
شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

و انعام میگرفت …


پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….


بچه هاش شاد میشدن …


برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …


چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….


پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو

شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :

پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:11 ·
bamdad
bamdad
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود


جای خالے ام را حِس کـُـنے


دَر دِلَت با بغض بگـُویے :


" ڪاش اینجآ بود "


اما مَـטּ دیگـَـر


بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!!

{-167-}
دیدگاه · 1393/02/12 - 20:54 ·
7
zahra
zahra
بعضے ها رُو بایَد اَز تو رُویاتْ بــِڪِشے بیرونْ



مُحڪَمْ بَغَلِشْ ڪُنے،



بَعد آروم دَرِ گوشِش بــِگے :




آخِــﮧ تُو چــِرا واقِعے نیستے لامَّصَبـْ. . . ؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 14:57 ·
7
zoolal
zoolal
بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛
بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد
برآی نِگآه کَردَنمـــ
כֿـَندیدنمـــ
اَذیتـــ کردَنمــــ
برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی
روزﮮ خوآهد رسید
کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود
می دآنم
روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/3 - 20:14 ·
5
bamdad
bamdad
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود


جای خالے ام را حِس کـُـنے


دَر دِلَت با بغض بگـُویے :


" ڪاش اینجآ بود "


اما مَـטּ دیگـَـر


بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/2 - 23:59 ·
12
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ