یافتن پست: #رفتن

شهرزاد
شهرزاد
" برگ "
تمبری بود ...
پشتِ نامه هایِ
عاشقانه های ِ پاییز،

"باران" ...
کمی خیس اش کرد
و " باد" ...
چسباند به خیابانی ...
که تا امتداد رفتنت،
قد یک فصل ...
درد و دل داشت
.
.
.
"حمید جدیدی"
... ادامه
√√★nima★√√
images-87.jpeg √√★nima★√√
ﭘﺎرﻩ ﺗﻨﻢ، ﺑﻪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮی رﻓﺘﯽ!؟ ﻋﺎدﺗﻢ راﮐﻪ ﻣﯿﺪاﻧﯽ!؟ !! ﭼﻨﺪﺷﻢ ﻣﯿﺸﻮد ﻟﺒﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮی رﻓﺘﻪ ﺑﭙﻮﺷﻢ !!! ﺗﮏ ﭘﺮم ﻧﻤﺎﻧﺪی ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ !! دﯾﮕﺮی ﭘﺮﭘﺮت ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺷﮏ ﻧﮑﻦ ...ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ...دﻟﺨﻮری ﻫﺎﯾﻢ ...دﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ...وﺗﻤﺎم اﺷﮑﻬﺎی ﻣﻦ ... ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺮای ﺑﻌﺪ ...ﺗﻨﻬﺎﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ! ﺑﺎاوﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺬرد ﮐﻪ ﺑﺎﻣﻦ ﻧﻤﯿﮕﺬﺷﺖ؟؟؟... دوﺑﺎرﻩ آﻣﺪﻩ ای ... اﯾﻨﺒﺎر ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ از ﻗﺒﻞ دروغ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ... زﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ !!! و دﻟﺒﺮاﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎزﻣﯿﮑﻨﯽ ... اﻣــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ .... ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻨﺖ ... دﻟﻢ ﻣﺮد ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻣﻐﺰم ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮدﻧﻪ دﻟﻢ ...ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ و دﻟﺒﺮاﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ و ﺻﺎدﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ..... ﻦ دﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/6 - 12:45 ·
3
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
soheil
soheil
انقدر تو شعرا گفتن و میگن ای ساربان اهسته را ن انگار شترهای صدر اسلام 180 میرفتن{-15-}
رضا
رضا
به قول خودش برای مبارزه با داعش به حمله هوایی کرده .
... ادامه
bamdad
bamdad
جشن تولد ابداع همانهایی است که

به افتادن کودکی از لب جوی خندیدند...

چه تناقض عجیبی است رفتار انسانها:

جشن گرفتن برای سقوط !
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/30 - 22:44 ·
8
رضا
رضا
✔♥Дℓɨ♥✔
10665216_582459075216604_6722993557030394768_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
مجري: به به...تابستون داره تموم ميشه و کم کم بايد آماده شين واس مدرسه رفتن!
کلاه قرمزي: اي بابا خيلي اتفاق خوبيه شمام هي يادآوري کن!
ببعي: باز آمد بوي ماه مدرسه...
پسرعمه: يني من اين آهنگو که ميشنوم ميخوام سرمو بکوبم به ديوار!
مجري: اگه بدونين تو مدرسه چقدر خوش ميگذره...من که دلم واس مدرسه رفتن يه ذره شده
کلاه قرمزي: خب اگه دلت تنگ شده بيا جاي من برو مدرسه،من يه جوري با اين دلتنگي کنار ميام!
مجري: ميدونين اگه مدرسه نرين بزرگ که شدين بيکار ميمونين؟
پسرعمه: اين پسر عباس آقا که اينهمه درس خونده مهندس شده مگه بيکار نيس!؟
مجري: خب بعضيا هرچي ميگردن نميتونن کار پيدا کنن
کلاه قرمزي: بله بقيه هم از همون اول ميدونن کار پيدا نميشه اصلاٌ نميگردن!
... ادامه
رضا
image-04-320x535.jpg رضا
واسه بچه 2 ساله تبلت گرفتن که پو بازی کنه بهش غذا بده اونو تمیز کنه در صورتیکه خودش هنوز پوشک داره آخه چه اصراری هست بچه تو این سن دستش بگیره .
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮑﻦ ...
ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ, ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ...
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎﻧﮕﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖ ...ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ,
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯي ﺂﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ ...
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯿﺖ, ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻦ ...
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻫ ﭙﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ ...
ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...
ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ
... ادامه
bamdad
bamdad
روی حباب ایستاده ام...

نه راه برگشت دارم نه نای رفتن...

فریادهایم به گوش نمیرسد، گوش ها پرشده از هیاهوها...

چقدر غریب وبی کس شدم.

چشمانم گریه را بس کنید.

خستــــــه ام

به خواب ابـــــــــــــــــــــــــــــدی احتیاج دارم...

:(
دیدگاه · 1393/06/19 - 21:13 ·
6
bamdad
bamdad
برای قدم گذاشتن در این جاده مانده ام... تردید مانع رفتنم است... من منتظرم... منتظر یک خداحافظی... منتظر تو که بیایی... من به تو به خاطر روزهای تلخی که برایم رنگی از لبخند زدی بدهکارم... این خداحافظی را....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/18 - 22:06 ·
4
Mohammad
63128203125191252551815924023137251122104116.jpg Mohammad
تقوا یعنی اینکه اگر یک هفته مخفیانه از همه کارهای ما فیلم گرفتند و گفتند اعمال هفته گذشته ات در تلویزیون پخش شده، ناراحت نشویم...

رضا
415671_857.jpg رضا
bamdad
bamdad
شبی از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي ابي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد جدا كردم.
و تو در پاسخ ابي ترين موج تمناي دلم گفتي :"
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي.
و من تنها براي ديدن ان چشمها تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"
همين بود اخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت ، حريم چشمهايم را به روي اشكي از
جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم.
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا،شايد خطا كردم
و تو بي انكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ،تا كي،براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد رفتنت رسم نوازش
در غم خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني
دانه بر مي داشت
تمام بالهايش در غرق در اندوه و غربت شد.
و بعد از رفتنت آسمان چشمهايم خيس باران بود.
و بعد از رفتن تو انگار كسي حس كرد من بي تو
تمام هستي ام از دست خواهد رفت.
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد.
و بعد از رفتنت درياچه بغضي كرد.
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد.
و من با انكه مي دانم تو هرگز ياد من را
با عبور خود نخواهي برد
هنوز اشفته چشمان زياي تو ام ...برگرد!
پس از اين سر نوشت انتظار من چه خواهد شد؟
و بعد از اين همه طوفان وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره ارام و زيبا گفت:"
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو
در راه عشق و انتخاب ان خطا كردم."
و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم عادت و دلدادگي هامان
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ ارزوهايت دعا كردم....

{-35-}{-35-}{-35-}
bamdad
bamdad
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد! گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندي رفتن را بلد بوده اي! گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد! آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز میکنند و برای همیشه می روند...

:(
دیدگاه · 1393/06/7 - 21:31 ·
5
Majid
majid.gif Majid
ندونستي كه غريبم رفتيو تنهام گذاشتي
خودم اينو ميدونستم كه منو دوستم نداشتي
بعد رفتنت عزيزم طفلي اين دلو سوزوندي
ديوونت شدو ولي تو رفتيو پيشم نموندي
((مجيد خراطها))
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/6 - 13:38 ·
5
bamdad
bamdad
اگر اثر قلب هایمان را میگرفتند..

بی شک سابقه خرابی داشتیم...

سابقه ........اعتماد بی جا!!!!!!!!
دیدگاه · 1393/06/4 - 22:17 ·
2
bamdad
bamdad
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ..

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ

ﺩﺳﺖ ﺩﯾﺪ .

ﺧﺪﺍ : ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻨﻪ !

ﻣﺮﺩ : ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ؟ ﻣﻦ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ !

ﺧﺪﺍ : ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻨﻪ .

ﻣﺮﺩ : ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﺕ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟

ﺧﺪﺍ : ﻣﺘﻌﻠﻘﺎﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ .

ﻣﺮﺩ : ﻣﺘﻌﻠﻘﺎﺕ ﻣﻦ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻦ ؛ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ ،

ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﻢ ﻭ ......

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ

ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﭼﯽ؟

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﻣﺮﺩ : ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ؟

ﺧﺪﺍ : ﻧﻪ ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ؟

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻮﺩ .

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻌﺒﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺪﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ!

ﺧﺪﺍ : ﻧﻪ، ﻧﻪ .... ﺁﻥ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻭﻏﺒﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺭﻭﺣﻢ ﺍﺳﺖ !

ﺧﺪﺍ : ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﺯﯾﺎﺩ ﺟﻌﺒﻪ ﺩﺭ

ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ !

ﻣﺮﺩ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ؟

ﺧﺪﺍ : ﺩﺭﺳﺘﻪ . ﺗﻮ ﻣﺎﻟﮏ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩﯼ !

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ؟

ﺧﺪﺍ : ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ . ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ.

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

ﻗﺪﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشیم

:(
دیدگاه · 1393/05/31 - 23:30 ·
3
رضا
رضا
دیر اومدم انگار همه رفتن
دیدگاه · 1393/05/29 - 23:33 ·
6
رضا
رضا
آنتن دهی از دیشب مشکل پیدا کرده فکر کنم دارن تجهیزات رو تغییر میدن برای رفتن به نسل بعد .
دیدگاه · 1393/05/21 - 13:41 ·
9
bamdad
bamdad
چه بگویم كه "ضربه ى آخر" را

"خدایم" زد !!!

آن زمان كه براى رفتنت "استخاره" كردى و "خوب " آمد ...
دیدگاه · 1393/05/20 - 21:36 ·
8
bamdad
Creative Design Wallpapers (1).jpg bamdad
سراغت را از " قاصدک " که می گیرم، تابی خورده و در دل ابرها، گم می شود. غصه ‎ ام می گیرد. می دانم، شرم دارد از این که " خبر " دهد رفتنت، همیشگی بود...

:(
دیدگاه · 1393/05/19 - 22:06 ·
8
حمید
525401_HQg5AAGq.jpg حمید
عشق حقیقی، داستان رومئو و ژولیت نیست که با هم از دنیا رفتند

بلکه حکایت مادر بزرگ و پدر بزرگ است که به پای هم پیر شدند . . .
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ