یافتن پست: #رفتن

bamdad
bamdad
soheil
ليلی گفت: بس است. ديگر٬ بس است و از قصه بيرون آمد. مجنون دور خودش می‌چرخيد. مجنون ليلی را نمی‌ديد رفتنش را هم. ليلی گفت: كاش مجنون اينهمه خودخواه نبود. كاش ليلی را می‌ديد. خدا گفت: ليلی بمان٬ قصه‌ی بی ليلی را كسی نخواهدخواند. ليلی گفت: اين قصه نيست. پايان ندارد. حكايت است. حكايت چرخيدن. خدا گفت: مثل حكايت زمين٬ مثل حكايت ماه. ليلی٬ بچرخ. ليلی گفت: كاش مجنون چرخيدنم را می‌ديد. مثل زمين كه چرخيدن ماه را می‌بيند. خدا گفت: چرخيدنت را من تماشا می‌كنم. ليلی بچرخ. ليلی چرخيد٬ چرخيد و چرخيد...
:)
soheil
index.jpg soheil
به به ابجی شقایق خوش اومدی
رضا
رضا
اینترنت تازگی اذیت میکنه به کارهام نمیرسم قسمت بشه برم کره جنوبی اونجا کارهام رو به ثمر برسونم .

پی نوشت : کره جنوبی بالاترین میانگین سرعت اینترنت دنیا رو داره .
... ادامه
bamdad
bamdad
"رفتن" !

رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !

"ماندن" !

ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...

وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام ......

{-15-}
Morteza
10534766_1482596448646206_4939414722424688354_n.jpg Morteza
در کناری از خانه‌ی ما

اتاقی است سرد و آبی

تخت و گیتار کهنه‌ی من

عکس یک زن به دیواری

زنی زیباروی و خندان

یار من بود او دورانی

حالا من ماندم و من

گیتاری و سیگار و تنهایی

عشق من رفت به تن خاک

طعم شب نیست جز بیداری

ای عکس خندان بشنو از من

خواهم‌ات دید روزگاری

دیگرم نیست نای ماندن

پایان آواز، آغاز رفتن

چاقویی پنهان ته گنجه

دستهای سردم ... رگهای سبزم
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/11 - 12:11 ·
7
رضا
00990211.jpg رضا
10 دیدگاه · 1393/05/10 - 14:29 در ورزش ·
7
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
bamdad
bamdad
تو به من خندیدی

و نگاهم کردی

من به تنها شدنم پی بردم،

فکر رفتن در سر،

قصد ماندن در دل،

به ندای دلت آهسته بگو:

«من کجا را دارم؟...»

سپس آهسته برو،

من پرستار دلت می مانم...

:(
دیدگاه · 1393/05/10 - 11:30 ·
4
bamdad
bamdad
-

دیگر حوصله ای نمانده است!



راستی ، مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی بود



که تو آورده بودی که موقع رفتنت همه اش را بردی ؟

{-28-}
bamdad
bamdad
ﻣﺮﻫﻢ ﺩَﺭﺩ ﻣـَـــــــــــﺮﺩ،ﮔﺮﯾـــــــــــــــﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺩَﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ . . .
ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ !
ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﺪ

{-15-}
رضا
رضا
تو این تعطیلات همه سمت یعنی یا سرازیر شدن جاده ها هنوز ترافیک هست خیابون شهر ها هم شلوغ .
Majid
mmm.jpg Majid
خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود...
اگه قسمت نبود چرا تو موندی خدا چرا مارو به هم رسوندی
اگه میدونستی به روزی میری چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی...
حالا اسمت میاد گریم میگیره نمیدونی که با دلم چه کردی
اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم ولی من در عوض هرچی که بودم با احساسات تو بازی نکردم
اگرچه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نزاری اگر پای کسی هم در میونه بزار اسمت اقلا روم بمونه
دم آخر بزار دست توی دستم بزار بهت بگم دردم چی بوده فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/8 - 01:01 ·
6
bamdad
bamdad
یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی تو هست می رود



شاید که لحظه ای بنشیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست،می رود



از کمترین تکان تنش رنج می کشی

وقتی که پیش از این به تو گفت ست می رود



رفتن همیشه راه رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

:(
دیدگاه · 1393/05/7 - 22:15 ·
4
bamdad
bamdad
لعنت به ساعتهایی که جلو نمیروند،

خواب می مانند ،

کار نمی کنند ،

کوک نمی شوند ،

عقب می مانند ،

و از رفتن خسته میشوند

این بلاها از وقتی به سر آدم میاد

که منتظر کسی باشی که

دوسش داری…

:(
دیدگاه · 1393/05/7 - 21:57 ·
6
رضا
رضا
انگار همه رفتن خیلی خلوته .
صوفياجون
صوفياجون
از خونه همسایه صدای دادو فریاد و گریه میومد.{-18-}{-1-}{-11-}..
منم رفتم فهمیدم که دخترشون از خونه فرار کرده . منم راستش خجالت کشیدم بابام اینا اینو بگم بهشون گفتم بابا دزد ماشین همسایه رو برده
عاقا این پدر ما هم رفت که مثلا بهشون دلداری بده !!!!!!!!!!!!!!!!
گفت: ناراحت نشو بابا ! بالاخره از دستش راحت شدی !!!!!!!!!!!!!!
همش با دوستای پسرت میدیدمش!!!!!!!!!!
چند نفری سوراس بودن!!!!!!!!!!
هر دفعه پیش یکی بود!!!!!!!!!!
با خودم میگفتم اصن توان راه رفتن داره!!!!!!!!{-7-}!
بس که سوارش میشم!!!!!!!!
هر روز میخواستم بهت بگم ئلی نمیخواستم توی مسائلت دخالت کنم!!!!!!!!{-7-}
ولی باور کن راه دوری نمیتونه بره!!!!!!!!!
من مطمئنم که پیش یکی از این لات و لوتهای محله که !!!!!!!!!{-7-}
بعد از اینکه ازش استفاده کرد و خسته شد میاره میندازتش جلوی خونتون و فرار میکنه !!!!!!!!!!!!{-7-}
راستش خودمم یه بار سوارش شدم اما باهاش حال نکردم !!!!!!!!!!{-16-}
بابای دختره هم اکنون در CCU می باشد !!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Ryhan
Ryhan
نمیخواهم داشته باشمت...
نترس..
فقط بیادرخزان خواسته هایم قدم بزن...
تاببینمت...
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
دیدگاه · 1393/05/6 - 18:58 ·
3
سید محمد محمدی
chicken-soup-for-the-soul.jpg سید محمد محمدی
داستانی زیبا از کتاب سوپ جوجه برای روح(مجموعه داستان های واقعی روحیه بخش): یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"و اسمیت به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: اسمیت پول دارو ها جور شد نگران نباش همه چیز داره درست میشه..." به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/5 - 18:24 ·
4
soheil
51.jpg soheil
فرق حموم رفتن دخارا با پسرا
دیدگاه · 1393/05/5 - 14:55 ·
2
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
دقت کردین اینایی که پیگیر جدی اخبار عید فطر و رویت ماه هستن
همونایی هستن که دم افطار منتظر بودن اذان بگه بعد شروع کنن ؟؟؟
و همونایی هستن که روزای ماه رمضون رو میشمردن ؟؟؟
و صدالبته همونایی بودن که اصلا روزه نمیگرفتن ؟؟؟
ولم کنید !!! نزارید بگم همونایی هستن که دمپایی توالت رو خیس میکردن …
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1406313632193114_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بابام به مامانم میگه : ما که بهونه ای واسه رفتن به ماه عسل نداریم ...........پیامک بده ماه عسل بگو ما یه بچه فلج داریم ...{-15-}{-15-}با لب تاپش یه جا نشسته تکونم نمیخوره !!! خیلی شیــــــــــــــک تحقیرم کرد{-38-}{-38-}
bamdad
bamdad
کاش هوای یادهای آمدن‌ات

خالی از پیش‌بینی دیروقت رفتن بود.

تا تمام تابستان را منتظر پاییز نمی‌ماندم.....



حالا نمی‌دانم دزدانه به کدام ستاره‌ی دنباله دار وعده داده‌ای

اما از قرار من اگر می‌پرسی

با تمام احتمالات سرزده‌ی این روزها

آمدن‌ات هم شعر است

نیامدن‌ات هم!

:(
دیدگاه · 1393/05/3 - 20:57 ·
10
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ