بـه سر مـی پـرورانم من هوای حضرت بـاقر (ع)
بـه دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر (ع)
زعشقش جان من بر لب رسیده کس نمی دانـد
کـه نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر (ع)
#شهید_حسن_فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا… #بیسیم_چی گردان غواص لشکر امام حسین ….
معروف به حسن سر طلا… منطقه نهر حین عملیات کربلای چهار به شهادت رسید …
پیکر مطهرش هنوز هم برنگشته …. این اخرین عکس حسن هست …
طی اعلام وزیر آموزش و پرورش مبنی بر جداسازی کتاب درسی دختران و پسران، نام دهقان فداکار در کتاب درسی دختران به صغری فداکار تغییر یافت ولی نتونست لباسشو دربیاره و به همين دليل همه مسافران به درجه رفیع شهادت نائل گشتند.
#شهید#عباس-بابایی (حتما بخونید)
او را در عرفات دیدیم
سال 1366که به مکه مشرف شدم.عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابائی هم با آن کاروان به حج اعزام شود.ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند:بودن من در جبهه ،ثوابش از حج بیشتر است.در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای عرفه بودو حجاج میگریستند،من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد.ناگهان شهید بابائی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است.تعجب کردم که او کی محرم شده بود.به کسی چیزی نگفتم ولی غیراز من تیمسار ((دادپی ))هم شهید بابائی را در مکه دیده بود.من یقین کردم که او آن روز در عرفات حضور داشت.
شایان ذکر است که شهید بابائی ،با وجود درخواستها و دعوت نامه های اطرافیان ،در هیچ سالی به حج نرفت.از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت،در پاسخ به پافشاریهای بیش از حد دوستانش گفته بود:تا عید قربان خودم را به شما میرسانم.و شگفت اینکه شهادت او برابر با روز عید قربان بود.
در چهاردهم آذرماه سال 1329 در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین در خیابان سعدی و در یک خانواده مذهبی که آتش عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت از آن زبانه می کشید، کودکی به دنیا آمد که بعدها باعث افتخار هر ایرانی بود. نام او را به یاد علمدار کربلا، عباس نهادند.
خیابان سعدی هرگز او را فراموش نمی کند
در چهاردهم آذرماه سال 1329 در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین در خیابان سعدی و در یک خانواده مذهبی که آتش عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت از آن زبانه می کشید، کودکی به دنیا آمد که بعدها باعث افتخار هر ایرانی بود. نام او را به یاد علمدار کربلا، عباس نهادند.
عاشق امام حسین (ع)
مرحوم "حاج اسماعیل بابایی" پدر بزگوار عباس را همگان به عنوان تعزیه گردان می شناختند که سال های زیادی از عمر خود را صرف خدمت به امام حسین و این همایش بزرگ مذهبی کرده بود. صحن حیاط خانه اش منزلگاه دوستداران حسین (ع) بود. دوران طفولیت عباس در این فضا آغاز شده بود. او از همان زمان کودکی از پدر آن چه را که باید بیاموزد و سرلوحه قرار دهد، آموخت. از همان کودکی نقش هایی را در تعزیه به عهده گرفت تا از همان موقع معلوم باشد که عباس چقدر عاشق اهل بیت است.
سال ها یکی پس از دیگری گذشت. اینک عباس، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دهخدا سپری می کند و دوران متوسطه خود را نیز در دبیرستان نظام با موفقیت به پایان می رساند.
پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته می شود ولی به دلیل این که به خلبانی علاقه وافری داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می شود. همانند دیگر خلبانان نیروی هوایی پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت تکمیل فن خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور ایالات متحده آمریکا اعزام می شود.
آمریکا هم عباس را عوض نکرد
کشور آمریکا با تمام زرق و برقش، نتوانست عباس را به خود جلب کند و عباس همان عباسی بود که در هنگام گذراندان دوره مقدماتی، به دلیل این که آسایگاهش در طبقه دوم روبه روی آسایگاه دختران بود، تقاضای انتقال به طبقه اول کرده بود.
او همچنان بر عقاید دینی و مذهبی خود پای بند بود. برای این که چشمش به عکس های خواننده زن آمریکایی که هم اتاقی اش (در آن زمان تمام دانشجویان خلبانی باید برای مدت حداقل دو ماه با یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق می شدند تا در پیشرفت زبان به آنها کمک شود) به دیوار زده بود نیفتد، با توافق همدیگر اتاق را به وسیله یک پارچه، به دو قسمت تقسیم کرده بود.
در آمریکا از خوردن نوشابه "پپسی" خودداری می کرد و به دوستان می گفت که صاحب کارخانه این نوشابه یک اسرائیلی است و مراجع تقلید، ما را از خوردن آن منع کرده اند.
عباس مهارت بالایی در بازی والیبال داشت. روزی درحالی که نظاره گر بازی سربازان آمریکایی بود، مشکلی را مشاهده کرد و به یکی از سربازان توصیه کرد "اگر به این شکل بازی کنی بهتر است" ولی آن سرباز به او توهین کرد که شما ...
عباس نه تنها ناراحت نشد، بلکه رو به او کرد و گفتک
- حاضرم با شما مسابقه بدهم. تیم شما کامل در یک طرف و من به تنهایی در طرف دیگر.
مسابقه آغاز شد و تمامی دانشجویان ایرانی که از این کار عباس به وجد آمده بودند، شروع به تشویق عباس نمودند و در میان تعجب حاضران، عباس یکی پس از دیگری امتیازات لازم را به دست می آورد. در بین سربازان آمریکایی که از شدت عصبانیت قادر به بازی نبودند، اختلاف افتاده بود و در نهایت عباس به تنهایی تیم آنها را برد.
در این هنگام فرمانده پایگاه که یک سرهنگ آمریکایی بود و از دور نظاره گر این بازی بود، جلو آمد و دست بر روی شانه عباس می گذارد و می گوید:
- از امروز به بعد تو کاپیتان تیم دانشگاه هستی.
و چندی بعد این تیم با هدایت عباس، قهرمان دانشگاه های هوایی می شود.
در نهایت دوره خلبانی عباس در آمریکا تمام شد ولی به دلیلی، به عباس گواهینامه خلبانی داده نمی شد. هم اتاقی آمریکایی عباس در گزارشی به فرماندهی، او را این گونه توصیف کرده بود:
- فردی منزوی است و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از نوع رفتارش بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی و شدیدا به فرهنگ و سنن ایرانی پای بند است. به هرحال او شخصی غیر نرمال است. در گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند. (که منظور همان نماز خواندن عباس بود.)
#شهید#عباس#بابایی (1329/9/14 - 1366/5/15) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی شرکتکننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در جنگ ایران و عراق به شهادت رسید.
نام اصلیاش «محمد بن حَنفیه» است؛ اما مردم محلی آن را «امامزاده قلقلی» یا «غلتان» نامیدهاند، حکایت این نام هم در روایت برخی مردم ریشه دارد که معتقدند برای حاجت گرفتن باید مسیری را غلتان طی کرد.
امامزاده حنفیه یا قلقلی را در راه قزوین - گیلان میتوان یافت، در 15 کیلومتری شهر «لوشان» و در روستای مرتفع «بیورزن». آرامگاه این امامزاده را در ارتفاع 1045 متری ساختهاند. سنگ بنای آن در زمان آل بویه گذاشته شد و در هر دوره، این بنا را به نحوی بازسازی کردهاند؛ اما ساختمان تاریخی امامزاده در زلزلهی رودبار سال 1368 کاملا فرو ریخت و دوباره ساخته شد. حالا شکل آن شبیه بیشتر امامزادههایی است که در شمال کشور دیده میشود، ساختمانی آجری و مکعبیشکل با درها و پنجرههای فلزی سبز رنگ و گنبد و منارههایی طلایی.
امامزاده حنفیه را بیشتر، مردم محلی و گیلکها میشناسند؛ ولی با همان نام «قلقلی». هر سال هم جمعیت زیادی بهمناسبت رحلت رسول اکرم (ص) برای زیارت به این امامزاده میآیند، خیلیها هم این باور را دارند که برای گرفتن حاجتشان باید در این امامزاده غلت بزنند.
اندک اطلاعات مربوط به این امامزاده را میتوان در پورتال استانداری گیلان رودبار پیدا کرد، البته نه با نام امامزاده قلقلی یا غلتان، بلکه با همان نام محمد بن حنفیه؛ ولی همین نام عجیب محلیاش است که تا به حال توجه خیلیها را جلب کرده و حتا به آن مکان کشانده است، نامی که از روایتهای دهان به دهان مردم باقی مانده و ظاهرا هم هیچ سند مکتوب و مستندی که تأییدکنندهی رفتار مردم در این امامزاده برای گرفتن حاجتشان باشد، وجود ندارد.
روایت است به این دلیل، این امامزاده را قلقلی مینامند که در زمان حیات حنفیه، ایشان داخل چاه میافتد یا شاید به چاه انداخته میشود، اسب ایشان طناب را داخل چاه میاندازد و با غلتیدن، محمد بن حنفیه را بیرون میآورد.
نقل دیگری هم وجود دارد؛ بین یکی از امامزادگان و کفار درگیری میشود و در محلی که به شهیدگاه معروف است، به ایشان (محمد بن حنفیه) ضربه وارد میشود و از اسب میافتد و به حالت غلتان از آن مکان به محل دفن کنونیاش میرسد و به شهادت میرسد. برای همین سالها است مردمی که به این امامزاده میآیند، طبق همین روایتها، مسیری را غلت میزنند تا حاجت بگیرند.
آنها جلوی ورودی امامزاده دراز میکشند، نیت میکنند و سپس غلت میزنند و از پلهها پایین میروند، همانطور هم غلتزنان به سر جای اولشان برمیگردند و معتقدند اگر در این غلت زدن آسیب نبینند، حاجت خود را میگیرند.
به گزارش ایسنا،البته معلوم نیست سازمان اوقاف که متولی امامزادهها در کشور است، آیا تا به حال برای بررسی این روایتها و وجود مستنداتی که تأییدکنندهی باور مردم باشد، اقدامی انجام داده است یا خیر؟
میدونی مثل چیه مثل اون پارچ که تو حرم خواهر امام هست یه گوشه اویزونه نمیدونم دیدیش یا نه؟ البته اسمش یه چیزه دیگه است من میگم پارچه که زیرش نیت میکنن یا نماز میخونن که تکون بخورن یا بچرخن دقیق یادم نیست نمیدونم یه چی تو این مایه ها بعد من چن بار این کارو انجام دادم هیچیم نشد
امشب خاک قبرستان بقیه به سوگ مینشیند چون کودکان علی یتیم میشوند چون علی وجودش را در ان به امانت می گذارد چون امام حسن با دستان کوچکش مادرش را به ان هدیه میکند چون از این پس زینب مادر دل سوخته حسین میشود
شهادت بانوی دو عالم را به دوستارن اهل بیتش تسلیت عرض میکنم
#تسلیت_میگم ...
1392/07/22 - 00:18