یافتن پست: #عجله

MONA
1076984_181996318642515_625102665_o.jpg MONA
پرنده به پنجره میکوبید
من خواب می دیدم در جنگلی پراز فریاد درختان_شیر تورا دوست داریم که گیاه خواران را میخوری و گیاهی نمیخوری_می دویدم؛
بیدار شدم؛ پنجره را باز کردم؛
پرنده داخل شد؛ از میان عطسه ام گذشت وچون تاجی برسرمجسمه ی نیمه ساخته ی روی میز کارم نشست و اسرافیل آن روز من شد؛
اگر آن پرنده نبود خواب می ماندم؛ هوا ابری می شد
باعجله خانه راترک کردم.
کولی ام؛ صبح ها خورشید را از بچه های آن طرف زمین می گیرم؛ غروب به بچه های این طرف می دهم
آن غروب؛ هنگامی که به خانه برگشتم؛
پیش از آن که کلید رادر قفل بچرخانم؛ دربازشد؛ باچشمان بسته پرسیدم شما؟
گفت:بانو...ناپدیدشد
بعد از آن همه چیز زیباشد؛ امامن...
راستی؛ اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو و مرا ببخش که تا پایان عمر به توحسادت خواهم کرد؛
که این بار تو اول بانو را دیده ای...

شهرزاد
oi3ndh6itcvahivmmwex.jpg شهرزاد
ﻌﻀﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﺘﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺣﺘﯽ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﺎﮐﺸﺎﻥ ﮐﻨﺪ !
ﯾﺎﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﺮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ – ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩ ﻭ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ
ﮐﻨﯽ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﻤﺎﻧﯽ ..
ﯾﺎﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩِ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﮐﻨﺪ ...
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ
... ادامه
Mostafa
Mostafa
سگ!!
Mostafa
Mostafa
سیزده رفتار زشت ایرانی!
Mostafa
Mostafa
ماجرای واقعی Tea bag(چای کیسه ای)/طنز
NEGAR
NEGAR
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد میشی بر میگرده نگات میکنه

بدون براش مهمی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت

بدون براش عزیزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی برمیگرده نگات میکنه

بدون براش قشنگی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی باهات اشک میریزه

بدون دوستت داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یکی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه

بدون عاشقته
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/4 - 16:47 ·
7
MahnaZ
MahnaZ
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی،
پزشک با عجله راهی بیمارستان شد , او پس از اینکه جواب تلفن را داد،
بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود.
به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟
مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،
هرچه سریعتر خودم را رساندم , و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,
پدر با عصبانیت گفت: "آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟
اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟"
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم"
از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,,
پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,,
ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا "
... ادامه
Fereshte 021
200_1359130969_original_mycsdoqlvajbetpihgkw.jpg Fereshte 021
سلـــــــــــــام..
من عضو جدیدم ناسلامتی ..
لطفا منو تحویل بگیرید {-7-}
Mostafa
Mostafa
۹ راهکار برای برطرف کردن پُف زیر چشم
Mostafa
Mostafa
نکاتـی مهـم برای آمـادگی لازم در برابر زلـزله
شهرزاد
24865202154785469655.jpg شهرزاد
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند …
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه “
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
... ادامه
ebrahim
ebrahim
فرشته بیکار...
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط
... ادامه
ebrahim
ebrahim
12
يك روز صبح با صدا ي تلفن كلوديا از خواب پريدم ؛ اما از راهِ دور تلفن نمي كرد ؛ همي ن جا بود، تو ي شهر، توي ايستگاهِ
قطار و همان لحظه اي كه رسيده بود، زنگ زد : چون وقتي داشته از كوپه اش پياده مي شده ، يكي از هزار تا چمداني را كه همراه
داشته ، گ م كرده .
بدو رفت م ايستگاه و ديدم دارد جلوي لشكري از باربرها وارد مي شود. لبخندش هيچ نشاني از آن تشويشي كه چند دقيق ه پيش
از پشت تلفن منتقل كرد نداشت . بسيار زيبا و باشكو ه بود . هر وقت كه مي ديدمش تعجب مي كردم از اين كه مي ديدم كاملاً فرق
كرده است . حالا با عجله داشت شيفتگي اش را ب ه اين شهر بيان مي كرد و بر تصمي م من براي سكونت در اين شهر صحه
مي گذاشت . آسمان سربي بود ؛ كلوديا از روشن ي، از رن گهاي خيابان تعريف كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
6
اما دردسرِ خرده ريزه هاي غذا هم بود. اغلب مجبور بودم پشت ميزي بنشينم ، كه تازه مشتريِ ديگري خالي اش كرد ه بود و ميز
هم پر شد ه بود از خرده ريز؛ تا پيشخدمت نمي آمد و ميز را از بشقاب ها و ليوان هاي كثيف خالي نمي كرد، امكان نداشت به پايين
نگاه كنم ، تاز ه بايد همه ي بقاياي غذا را جم ع مي كرد و روميز يها را عو ض مي كرد. عموماً اين كار را با عجله انجام مي دادند و بين
پارچه هاي روي ميز خرد ههاي نان مي ماند و همي ن اعصابم را خرد م يكرد.
بهترين چيز ،مثلاً وق ت ناهار، كشفِ ساعت ي بود ك ه پيشخدمت ها مي دانستند ديگر كسي نمي آيد، همه چيز را خيلي خوب تميز
مي كردند و ميزها را براي عصر آماده مي كردند؛ بعد هم ه ي اعضاي رستوران ، صاحبان ، پيشخدمت ها، آشپزها و ظرفشوها ميز بزرگي
آخ ، مث ل اين كه دير رسيدم ! » : درست مي كردند و پشتش مي نشستند تا خودشان غذا بخورند . در همان لحظه مي رسيدم و مي گفتم
«؟ امكانش هست براي من چيزي بياوريد
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید...عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند...پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند... سپس به او گفتند:باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه...پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم و نیازی به عکسبرداری نیست...پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند..."زنم در خانه سالمندان است" هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم...نمی خواهم دیر شود... پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم...پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم او آلزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد!!!حتی مرا هم نمی شناسد!!!پرستار با حیرت گفت:وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: او نمیداند من کی هستم اما من که می دانم او چه کسی است...!!!
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت...همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد...پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد...وارد مغازه شد...با ذوق گفت:ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم ...آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست...به به مبارک باشه ... چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای...پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت و به آرامی گفت: فرقی ندارد فقط ...فقط دردش کم باشه...!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
امام جواد (ع):
هر کس سه ویژگی داشته باشد، پشیمان نمی شود:
1- دوری از عجله
2- مشورت کردن
3- توکل بر خدا هنگام تصمیم گیری
دیدگاه · 1392/02/2 - 12:05 ·
2
Patriot
31741563872176242132130935958186156920.jpg Patriot
من اين پستو يه جا ديدم خوشم اومد بازي باحالي بود گفتم اينجام بزنم با هم بازي كنيم
نمی دونم این تاپیک قبلا وجود داشته یا نه!!
ولی من این تاپیک جالب و جذاب رو میزنم. امیدوارم خوشتون بیاد.

ین بازی با اعداده . روند بازی اینطوریه كه از 0 تا 1000 عدد داریم.
من به عنوان شروع كننده میانگین، یعنی 500 را مینویسم.
بعد از من هر آقایی كه وارد شد به عددی كه میبینه 1 اضافه میکنه و اگر خانوم ها
وارد شدن هر كس به اندازه ی سهمش 1 كم میکنن.اگر این اعداد به 1000 برسه
و در صورتی كه به 0 برسه برنده میشن.
Mohammad
abas-ghaderi.jpg Mohammad
عباس قادری: آروز دارم آغاز سال جدید قلب و روح مردم سبز و بهاری باشد
عباس قادری گفت: من در وحله اول سلامی خدمت شما دست اندرکاران مجله اینترنتی قدیمی ها و سلامی بزرگ به تمام مردم عزیز وطنم ایران دارم. همیشه آرزو داشتم ایام عید و سال نو برای هموطنان عزیزم بهترین سال باشد. افتخار می کنم که از طریق این مجله اینترنتی می توانم به همه ایرانیان تبریک عید داشته باشم و آروز می کنم آغاز سال 1392 قلب و روح مردم سبز و بهاری باشد.
وقتی از عباس قادری خواستم تا خاطره نوروزی برای بینندگان مجله اینترنتی قدیمی ها بگوید، گفت: در زمان گذشته ایام نوروز هنرمندان را برای اجرای برنامه در طبقه کارگری و کارمندی تقسیم بندی می کردند. یکی از این سال ها که متاسفانه تاریخش در ذهنم نیست، قرار شد بعد از اجرای برنامه در تهران سوار هواپیما شده و به مناطق شرکت نفت و شهر های جنوب، مثل اهواز، آبادان، امیدیه، گچساران و... برای اجرای برنامه بروم.
بلاخره من و گروه موزیک با عجله آماده رفتن به جنوب شدیم و وسط راه در هواپیما موزیسین ها گفتند که ساز ها را یادمان رفت بیاوریم (با خنده) بلاخره رسیدیم و از سازهایی که گروه های قبل از ما
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
استقاده از آسانسو در فیلم های ایرانی !
.
.
.
.
.

.
.
یارو باعجله میره سمت آسانسور و فقط دکمشو میزنه بعد از پله ها میره بالا!!!!!!!{-18-}
دیدگاه · 1391/12/28 - 16:36 ·
4
hossein
hossein
یه سری مردا هستن ... تیپ های سنگین خاصی میزنن اکثرا مشکی پوشن. اودکلن خاص ، مثلا لالیک میزنن .. مشروب فقط ویسکی می خورن ... قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن ؛ تلخه تلخ ! مردایی که سوار ماشین مشکیشون میشن و ساعت 1 شب به بعد تنها تو خیابونا رانندگی میکنن در حالی که یه آهنگ خاصو 100 بار گوش میکنن همونایی که تنها کافه و رستوران میرن . شبا تنهایی قدم می زنن و سیگارشون رو بی تفاوت به همه چی می کشن... از دور که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم ، همش فکر میکنن ... ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن ! اینا بهترین آدما برا درد و دلن . همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته میفهمن ... اما این مردا یه زمان مثل بقیه مردای معمولی بودن !!! اسپورت میپوشیدن ، با صدای بلند میخندیدن ، فوتبال میدیدن ، چشم چرونی میکردن و ... خلاصه عین خیالشون نبود و رنگی بودن ! تا اینکه یه روز، یه زن تو زندگی شون اومد .عاشق شدن ...زنی که زندگیشون رو عوض کرد ، تنهاشون گذاشت و رفت !!! از اون روز این مردا خیلی عجیب و خاص شدن .خلاصه این مردا از دور خیلی خوب و جذابن ولی اگه
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
به اونایی که عجله دارن فارغ التحصیل شن یادآوری کنم که عزیزم بیرون که کار نیست ، باور کن خونه هم هیچ خبری نیست !
همون دانشگاه بمون حداقل هر کی پرسید چیکار میکنی بگی دانشجو هستم{-7-}
Mostafa
Mostafa
سؤال امتحان نهایی فیزیک دانشگاه کپنهاگ

چگونه می‌توان با یک فشارسنج ارتفاع یک آسمان‌خراش را محاسبه کرد؟

پاسخ یک دانشجو:

” یک نخ بلند به گردن فشارسنج می‌بندیم و آن را از سقف ساختمان

به سمت زمین می‌فرستیم.

طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمان‌خراش خواهد بود.”

این پاسخ ابتکاری چنان استاد را خشمگین کرد که دانشجو را رد کرد.
دانشجو با پافشاری بر اینکه پاسخش درست است به نتیجه امتحان اعتراض کرد.

دانشگاه یک داور مستقل را برای تصمیم درباره این موضوع تعیین کرد.

داور دانشجو را خواست و به او شش دقیقه وقت داد تا راه حل مسئله

را به طور شفاهی بیان کند تا معلوم شود که با اصول اولیه فیزیک آشنایی دارد.

دانشجو پنج دقیقه غرق تفکر ساکت نشست.

داور به او یادآوری کرد که وقتش درحال اتمام است.

دانشجو پاسخ داد که چندین پاسخ مناسب دارد اما تردید دارد کدام را بگوید.

وقتی به او اخطار کردند عجله کند چنین پاسخ داد:

“اول اینکه می‌توان فشارسنج را برد روی سقف آسمان‌خراش،

آنرا از لبه ساختمان پائین انداخت و مدت زمان رسیدن آن به زمین را اندازه گرفت.
... ادامه
LeilA
LeilA
یکی از فانتزیام اینه که پورشه پانامرا دیدم باعجله سوار شم
بگم چرا دیر اومدی :|
بعدش که راننده رو دیدم بگم : ااا ببخشید فک کردم بابامه !
بعد پیاده شم :lol:
صوفياجون
aroos.jpg صوفياجون
تفاوتهای_جالبو#طنز_عروسی_رفتن_پسر هاودختر ها
:دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره…اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد…حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه…اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و…که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه…حتی مدل مویی که اون روز میخواد داشته باشه رو تعیین می کنه…مثلا ممکنه ” شینیون” کنه یا مدل دار سشوار بکشه…!البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه…

یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترشخوب، روز موعود فرا می رسه!ساعت ۸ صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،…{-7-}
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ