یافتن پست: #عجله

MahnaZ
MahnaZ


اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو " " سیو کرده ..!
MahnaZ
MahnaZ

يك روز ، وقتي به خانه برگشت، پشت در اي را ديد
كه نه داشت و نه ي روي آن بود. فقط و روي پاكت نوشته شده بود.
او با تعجب را باز كرد و نامه ي داخل آن را خواند: « ، امروز به ي تو مي آيم
تا تو را كنم . با ، » همان طور كه با دستهاي لرزان را روي ميز مي گذاشت،
با خود فكر كرد كه چرا مي خواهد او را كند؟ او كه آدم مهمي نبود.
در همين فكر ها بود كه ناگهان را به ياد آورد و با خود گفت:
«من، كه چيزي براي ندارم.» پس نگاهي به انداخت.
او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت رفت و يك و خريد.
وقتي از بيرون آمد، به شدت در حال بود و او عجله داشت
تا زود به خانه برسد و را حاضر كند. در ، و را ديد كه از .
به گفت: « ، ما و نداريم. بسيار است و هستيم.
آيا امكان دارد به ما كنيد؟» جواب داد: « ،
من ديگر ندارم و اين ها را هم براي خريده ام.»
گفت: « ، » و بعد را روي هاي گذاشت
و به حركت ادامه دادند. همانطور كه و در حال شدن بودند،
شديدي را در احساس كرد. به سرعت دنبال آنها دويد: «آقا، خانم، خواهش مي كنم صبر كنيد»
وقتي به و رسيد، سبد را به آ‎نها داد و بعد را در آورد و روي هاي انداخت.
از او كرد و برايش كرد. وقتي به رسيد،
يك لحظه شد چون مي خواست به بيايد و او ديگر چيزي براي از نداشت.
همانطور كه در را باز مي كرد، ديگري را روي ديد. را برداشت و باز كرد:
« ، از و ، با ،
... ادامه
maryam
maryam
سلام دوستای گلمم
میخوام لب تاپ بگیرم لدفا راهنماییم کنین
تا حدود 2500000 تومن
کارای سنگین هم نمیخوام انجام بدم
با تشکر از همتون{-35-}{-35-}{-35-}
رضا
رضا
یه ویدئوی آموزشی فارسی برای برنامه نویسی دانلود کردم مدرس بسیار گرامی عجله داشت همه چیز رو با سرعت 1024 توضیح داد :)
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
یعنی هیچ وقت نذارید یه کامپیوتر بفهمه که عجله دارید.{-17-}
دیدگاه · 1392/05/30 - 07:08 ·
5
♥هـــُدا♥
LoVe (434).jpg ♥هـــُدا♥
خوشبختی هایم را با عجله در سرنوشتم نوشته بودند

بــد خـــط بود

روزگار نتوانست آنها را بخواند
دیدگاه · 1392/05/29 - 22:27 ·
6
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
یارو ميره رستوران سوپ بخوره
سفارش ميده ولي خيلي طول ميکشه ،
ميبينه يکي اونور نشسته ،
يه کاسه سوپ جولوشه و داره سيگار ميکشه .
ميگه : جناب من عجله دارم ،
سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما ...
سوپ رو که تا آخرش ميخوره
ميبينه يه مارمولک خشکي تهش چسبيده ! ... ...
هر چي خورده بود بالا مياره تو کاسه !
اون سيگاريه ميگه : تو هم ديديش؟ :)))
Morteza
Morteza
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/24 - 11:47 ·
3
amir hossein
amir hossein
بعضیا رو خدا روشون کلی وقت گذاشته با فتوشاپ درست کرده
یه عده هم مثل من رو عجله ای با Paint ویندوز درست کرده
اینه عدل خدا؟
دیدگاه · 1392/05/24 - 00:37 ·
5
نگار
نگار
داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند ،
با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه !
تو کف مدیریت بحرانشم … :D
Morteza
Morteza
می‌گویند شخصی سر كلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را كه روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت كرد و بخیال اینكه استاد آنها را بعنوان تكلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فكر كرد. هیچیك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام یكی را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلی مبهوت شد، زیرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.

نتیجه اخلاقی : هیچ دلیلی موجب ناامیدی نخواهد شد حتی امور غیر ممکن ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/17 - 12:37 ·
7
Morteza
Morteza
رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/17 - 12:19 ·
9
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
... ... ... ...
- نمیشه!

- چرا؟

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

...

سکوت

...

عمو حسن نداریم!

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

- چشم بابا!

...

چند دقیقه بعد

...

- بابا جون گفتم.

- خوب چی شد؟

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟

- نه!

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/11 - 23:50 ·
5
⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
konkoor.jpg ⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
.:: ::.

خاطره ي قبولي خودم تو كنكور سال پيش ...

خواستي بيا ...
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
خوشــبختی هایم را

با عجله در ســرنوشــتم نوشته بودند

بد خط بود ،


روزگــار آنها را نتوانست بخواند
دیدگاه · 1392/05/9 - 23:28 ·
2
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
خوشــبختی هایم را

با عجله در ســرنوشــتم نوشته بودند

بد خط بود ،


روزگــار آنها را نتوانست بخواند
دیدگاه · 1392/05/9 - 23:24 ·
1
Mostafa
Mostafa
جاهای خالی رو با چه اعدادی باید پر کرد؟

10, 20, ... , 15, 1000, ... , 16

عجله نکنید
کمی فکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست ولی اگر قادر به حل این سوال باشید نشانه فعالیت خوب سمت راست مغز شماست
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
هستند کسانی که نیازمند کمکند
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
نظرتون درباره من چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

{-266-}
Reza Babaei
Reza Babaei
مي‌گويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و بخيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچيك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلي مبهوت شد، زيرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/1 - 00:45 ·
13
MahnaZ
IMG14173840.jpeg MahnaZ
داستان جالب دختری که خدا از او عکس می‌ گرفت
Mostafa
Mostafa
گنجشک و آتش
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...


آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
داستان کوتاه مامان و عمو حسن..!!
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ