یافتن پست: #غذا

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اگر غذا رو هم میشد دانلود کرد؛ ما فــــوقِ فـــــــوقش یه نیمرو می تونستیم دانلود کنیم یا خیلی مرفه بودیم املت! سرعت نتمون به کوبیده و لازانیا نمی رسید ..!{-7-}
دیدگاه · 1393/02/3 - 23:52 ·
4
صوفياجون
thumb_HM-20134261620829459771378627900.973.jpg صوفياجون


كال كباب یك غذای اشتها آور شمالی است كه از بادنجان، آب انار ترش، سبزى، سیر و مغز گردو درست می‌شود
كال كباب را با كته و ماهى شور سرو می‌كنند. بعضی‌ها هم از ان به جای ترشى در كنار سایر عذاها استفاده می‌كنند. اگر بخواهید این غذا را برای دو نفر درست كنید؛ باید به شرح زیر عمل كنید:
مواد لازم:
– بادنجان درشت 4 عدد
– آب انار ترش با آب غوره یا دانه انار: نیم فنجان
– سبزى، نعناع و خلواش (خنش) و شوشاق ریز شده تازه یا خشك: 1 قاشق غذاخورى
[سبزی‌های معطر مثل خلواش، شوشاق كه خاص شمال ایران است؛ همه جا نیست و بنابراین می‌توانید به جای آن‌ها از نعناع استفاده كنید] – سیر، نیم بته
– نمك و فلفل به اندازه كافى
– مغز گردوى سائیده شده 75 گرم
طرز تهیه:
بادنجان‌ها را از وسط چاك دهید و روى آتش زغال یا در فر (350 درجه) كباب كنید. برای اینكه بادنجان‌ها نسوزد و در عین حال خوب بپزد آن‌ها را بچرخانید. بعد باید پوست بادنجان‌ها را بگیرید. برای این‌كار اگر آن‌ها را در آب سرد قرار دهید پوستشان را می‌توانید به راحتی جدا كنید. اگر بادنجان‌ها تخم دارند آن‌ها را جدا كنید. سپس گوشت بادنجان‌ها را با گوشت‌كوب له كنید. حالا نوبت سیرهاست. سیرها را هم بكوبید. بروید سراغ سبزى‌هایی كه شسته‌اید و آبش رفته است. سبزی‌ها را هم كاملا خرد كنید و بعد بادنجان‌ها، سیر، سبزى، نمك، فلفل و مغزگردو را با هم مخلوط كنید.

{-197-}{-197-}{-197-}{-185-}{-185-} دوست دارم
zoolal
zoolal
اگه دیدی کسی غیر طبیعی غذا میخوره و مکث میکنه بدون ناراحته
اگه دیدی کسی اصلا اشک به چشماش نمیاد بدون خیلی توداره
اگه دیدی کسی زیاد میخنده بدون خیلی زخم خورده
اگه کسی حالتو زیاد پرسید بدون آدم ساده ای هست
اگه دیدی کسی به همه چیز بی توجه هست بدون زمانی زیاده از حد عاشق بوده
اگه دیدی کسی در احوال پرسی هی میگه "شکـــر بد نیستم"
بدون دروغ میگه نه حالش خوبه و نه روزگارش
اگه دیدی کسی خیلی فیلم نگاه میکنه بدون از نظر عاطفی کمبود داره
اگه دیدی کسی زیاد آهنگ گوش میکنه بدون دردهاشو خیلیها نمیفهمن
اگه دیدی کسی خودشو از دید دیگران قایم میکنه بدون از خیلیها ضربه خورده
اگه دیدی..............
ما خیلی چیزها میبینیم ولـــی توجه نمیکنیم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/28 - 15:22 ·
3
ıllı YAŁĐA ıllı
یب.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
یهو هوس کردم {-169-}

یکی بره واسم بستونه {-139-}{-64-}
bamdad
bamdad
ساعتها زیر دوش می نشینی

به کاشی های حمام خیره می شوی

غذایت را سرد می خوری

ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی

و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!

شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!

تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست..
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
خ.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... {-137-}

خیلی لذت بخشه وقتی
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس
وقتی کسی را میخندانی
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
نسیم خنک تو تابستون
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
هوای توی گل فروشی
بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت

{-41-}{-35-}{-41-}
bamdad
bamdad
مـن ايـرانــــی ام !
نامم "عــربـی" اسـت ...اتـومـُبيـلــم "ژاپـنـی"

ترجيـعاً پارچه لباسم فـاسـتـونـی "انـگـليـسی"
غـذای مــورد عـلاقــه ام پـيـتـزای "ايـتـاليـايـی"
و عـاشق سـريال حـريـم سـلـطان "تـركـی" هـسـتــم ...
ايــن البـتـه هـمه مـاجــرا نيـســت ...
مـن ايـرانـی ام !
مـعـتـقـدم "پـيـكـان" خيـانـت تـاريـخـی بـوده اسـت ...
"آبگوشت" غذاي عقب مانده هاست و"فردين" هم هنرپيشه آبگوشتي...
عـاشـق "ژآن والژان" "بيـنـوايان" "ويـكـتور هـوگـو" هـسـتـم ...
و شـاهـنامـه ... پـدرم يـكی داشـت ، نـمـی دانـم چه شـد ...
مـن ايـرانـی ام !
نا آشـنا با "بابـك خـرم ديـن" و " آریو برزن"
و عـاشـق "جـنيـفـر لـوپـز" امـا ......
مـن ايـــرانــــی ام
... ادامه
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
دندانم شكست . . .

براي شن ريزه اي كه درغذايم بود. . .

دردكشيدم . . .

نه براي دندانم . . .

براي كــم شدن ســوي چشمان مادرم . . !
... ادامه
soheil
soheil
مجید
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه کروان يوْلون آزيب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا يا کاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خيال گليب ، آشيب ، گئچر اوْنلارى



(٦٦)
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه
شب راه گم کند به سرازيرى ، ‌آن گروه
باشم به هر کجاى ، ز ايرانِ پُرشُکوه
چشمم بيابد اينکه کجا هست کاروان
آيد خيال و سبقت گيرد در آن ميان




(٦٨)
حيدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئيف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانليق بير قارانليق زينداندى
بو زيندانين دربچه سين آچان يوْخ
بو دارليقدان بيرقورتولوب ، قاچان يوْخ

(٦٨)
خندان شده است غنچة گل از براى دل
ليکن چه سود زان همه ،‌ خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
کس نيست تا دريچة اين قلعه وا کند
زين تنگنا گريزد و خود را رها کند
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:59 ·
4
حمید
یاس3.jpg حمید
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی…. باشه بشین
چشاتو باز کن..یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیره

از چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
.
ما امسال میخوایم واسه چهارشنبه سوری یکی از پرایدامونو آتیش بزنیم ،
تازه شاید پوست پسته هامو بریزیم توی آتیش که بیشتر گُر بگیره …
الان متوجه سطح اقتصادی ما شدید یا بیشتر مسئله رو بشکافم ؟
{-11-}
ıllı YAŁĐA ıllı
pou-android.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
zahra
1536642_774530402573967_33404574_n.jpg zahra
بچه ها شما تا حالا ماست محلیه گاز دار خوردین؟
zahra
1531717_634196439980321_1116840282_n.jpg zahra
در حقیقت "ســــفــره رشــــتــی" که میگن اینه ها

یعنی شما اگه سر این سفر باشید کدوم غذا رو میخوووورید؟؟ :))))
ıllı YAŁĐA ıllı
x1tvgpa99auqvgdmg5jm.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
6atgtz8zoi9tjss30s.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
یب.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
( ) = {-57-}

گيلانيان از قديم بر اين باور بوده اند كه اجراي آيين چهارشنبه سوري پليدي ها را از انسان زدوده و سلامتي را به ارمغان مي آورد. خيمه شب بازي يكي از نمايشهاي پيشواز از نوروز است كه تا چهل سال پيش نيز در شهرهاي گوناگون گيلان اجرا مي شد كه آنرا «گوشي» مي ناميدند. خيمه شب بازان افرادي دوره گرد بودند كه در شهر رشت متمركز بودند و اين افراد عروسكهايشان را به بازارهاي هفتگي سراسر استان مي بردند و به نمايش مي گذاشتند و با خواندن اشعار شاد و في البداهه تماشاگران را مشغول ساخته و از آنها در پايان پول مي گرفتند. كول كوله چهارشنبه (چهارشنبه سوري) در گيلان و در همه نقاط ايران به عنوان يكي از آيين هاي پيش از نوروز متدوال بوده و هست. آيين چهارشنبه سوري بنا بر يك باور قديمي در غروب آخرين روز سه شنبه سال برگزار مي شود، براساس اين باور اجراي اين رسم و آيين از انسان پليدي و بيماري را رفع مي كند و تندرستي و سلامتي را به ارمغان مي آورد.
3 دیدگاه · 1392/12/20 - 22:10 در گیلک ·
9
zahra
thumb_HM-20135673714909922561393064544.2533.jpg zahra
هووی کچل!! با توام . . . ؛ داستان رضا سگه و شهید چمران . . .

رضا سگه یه لات بود تو مشهد ؛ هم سگ خرید و فروش می کرد
و هم دعواهاش از نوع سگی بود !

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ،
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه با آرم
" ستاد جنگهای نا منظم"

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "

گفت: بروبچه ها اینجور میگن !!

شهید چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه

به غیرتش بر خورد ، راضی شد ؛ رفت جبهه . . .

***********************************

شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد !

چند لحظه بعد با دست بند ، رضا رو آوردن تو اتاق ، انداختنش
رو زمین و گفتن : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "

رضا شروع کرد به فحش دادن، فحشای رکیک !

اما چمران مشغول نوشتن بود.

دید شهید چمران توجه نمیکنه ، یه دفه داد زد :
" هووی کچل با توام ...! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "

قضیه این بود ؛ آقا رضا داشت میرفت بیرون ، بره سیگار بگیره و برگرده

با دژبان دعواش شده بود .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید ...! "

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...

آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!

شهید چمران : چرا ؟!

آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...

شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست ،
هر چی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی
بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...

تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ...

یکم مثل اون شم ...!

آقا رضا جا خورد ، تلنگر خورد به شخصیت معنویش ،
رفت تو سنگر نشست ، آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت
زار زار گریه می کرد ...عجب !

یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟

اذان شد؛ آقا رضا اولین نماز عمرش بود ، رفت وضو گرفت .

سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین

شنیده شد ...

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ،
... ادامه
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ