این روزها زود خسته می شوم
از بودنی چنین نابود
از ضربه های تازیانه ی یادت
بر خاطر زخم دار و کبود
این روزها شبیه دیروزم
وامانده در زمانه ی پیش
می روم به نا کجای جنون
در گریز از سکوت ابلهانه ی خویش
کجایی ای گذشته من
تویی که فقط مانده ای در یاد
بیا که رفتنت مرا زمن دزدید
دار و ندار دلم داده ای بر باد
تو رفته ای و این زمانه مرا
در ناکجای جنون دفن می کند
روح خیس خورده از اشک مرا
در آفتاب بی کسی اش پهن می کند
گلهای باغچه هنوز عطر تو را
از خاطرات حیاط قرض می کنند
سرو بلند سر به اسمان زده را
طرحی زقامت تو قرض می کنند
بعد از تو آینه با ترک های خودش
گویی زتکرار من درد می کشد
لمس تصویر تو را آرزو دارد
با دیدن من آه سرد می کشد
من در این خانه متهم شده ام
شاید که رفتنت گناه من باشد
کابوس این گناه همبستر من است
شاید که رفتنت از اشتباه من باشد
این اسمان بعد تو ابری به خود ندید
باغچه بی باران سخت تشنه لب است
ماهی قرمز حوض فیروزه
ببین زدوریت چگونه جان به لب است
#رضا_جلالی
خیلی خیلی قشنگه
1392/08/13 - 12:48ممنون از کیانا یاد بگیرین
1392/08/13 - 12:53اتفاقا این خونه فقط باید داخل جنگل باشه همش شیشه است تو شهر باشه که همه تو خونه رو میبینن
1392/08/13 - 13:43البته بهترین حالت اینه که رو تپه باشه تمام شهر از پنجره اش معلوم باشه
مصطفی کسی اصن طرفداری نمیکنه ازت
1392/08/13 - 13:51یه خونه میسازم همینجوری بعد هرکی خوشش میاد دعوت میکنم اونایی که بدشون میاد دعوت نمیکنم
1392/08/13 - 21:06مصطفی اگه ساختی چند روز بهم اجاره میدی داداشی ؟؟؟؟؟؟؟؟
1392/08/13 - 22:59عمرا حاجی ناظری بتونی یه همچین چیزی تو ایران بسازی مگه تو رویا تجسم کنی مهموناتم تخیلی باشن
1392/08/14 - 05:21مصطفی من میام تو بساز دعوت کن فقط
1392/08/15 - 09:57مصطفی من شما رو با ندا تنها میذارم
1392/08/15 - 11:40حتماً آبجی فقط پولشو پیش میگیرم شوخی کردم کلید میسازم هرکی خواست بهش میدم
1392/08/15 - 23:56