یافتن پست: #مبهم

.
.
یکی باش برای یک نفر ، نه خاطره ای مبهم در ذهن صدها نفر …
.
.
میدونم یکی از از آن روزهای مبهم دور
وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای
و احتمالا بچه هات از سر و کولت بالا می روند
درست همان لحظه که قرار است احساس خوشبختی کنی،
ناگهان …
“یاد و خاطره ی من به سینه ات چنگ می زند”
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/11 - 09:22 ·
3
.
farapix_com_0e998e7f5a6bfb0732ca3f9af4399959_Photographer-Pavel-Lepeshev-04.jpg .
مۼـړۅړ بـاݜ ...
נۅړ از נ๛تړ๛ بــاݜ !!!

مبهمـ بـاݜ سړ ๛כּگـیـכּ بـاݜ
څاڪـے ڪـﮧ بـاݜـے

ﺂ๛فـاڵتت مےڪכּכּــנ ۅَ از ړۅےت ړَנ Ґےݜۅכּـנ

♥♥♥
♥♥
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/10 - 18:24 ·
4
مائده
مائده
ديدي شبي در حرف و حديث مبهم بي فردا گمت كردم
ديدي در آن دقايق دير باور پر گريه گمت كردم
ديدي آب آمد و از سر دريا گذشت و تو نيامدي
آخرين روز خسته
همان خداحافظ آخري
يادت هست ؟
گفتي انگار
حرفا ما بسيارو
وقت ما اندك و
آسمان هم كه باراني است
راستي هيچ ميداني من در غيبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم كه حتي يكي خط ساده هم به مقصد نرسيد
رسيد اما وقتي كه ديگر هيچ كسي در خاموش خانه
خواب باز آمدن مسافر خويش را نمي ديد...
در غيبت پر سوال تو آشنايان آن روزگار يگانه حتي
هرگز روشنايي خاطرات تو را به ياد نياوردند
در غيبت پر سوال تو آن انار خجسته بر بال حوض ما خشكيد
در غيبت .....
سید علی صالحی
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/3 - 14:11 ·
9
شهرزاد
شهرزاد
مغرور باش ، دور از دسترس باش

مبهم باش ،سرسنگین باش

خاکی که باشی، آسفالتت می کنند

و از رویت رد می شوند ...
ebrahim
ebrahim
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت:من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند.
یکی دیگر گفت:شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد.
هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید:این دست چه کسی است، داگلاس؟
داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد:خانم معلم، این دست شماست.
معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟! آیا تا به حال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیده اید؟
... ادامه
ebrahim
ebrahim
15
خب يك تاكسي گرفتيم ، اما چه تاكسي اي ! يك تاكسِي فكسني كه پيرمردي راننده اش بود . سعي كردم با مز ه پراني بگويم
كه درماندگي و فلاكت ، ناگ زير ب ه زندگي ام وارد مي شود، ولي كلوديا اصلاً خيال ش نبود كه تاكسي چه قدر زشت است ، اصلاً مثل
اين كه اين طور چيزها را ح س نمي كرد، و م ن مانده بودم كه از اي ن فلاكتِ خودم بكاهم يا بيش تر همه چيز را به تقدير حواله كنم .
به طرف تپه هاي سبزِ سمت شرق شهر بالا رفتيم . روز با نور زرد پاييزي روشن شده بود و رنگ هاي حومه هم طلايي شده
بودند. توي تاكسي كلوديا را بغ ل كردم و اگر ب ه عشق كلوديا راه مي دادم ، شايد آ ن زندگيِ سبز و طلايي هم سرم فرياد
مي كشيد كه زندگي همين اس ت . تصاوير مبهم به سرعت از آن سمت جاده مي گذشتند (وقتي كلوديا را بغل كردم ، عينكم را
برداشته بودم ).
... ادامه
ebrahim
ebrahim
11
مي گفتم:لطفاً گنوچي با كرهو آخر سر پيشخدمتِ پشتِ پيشخوا ن صدايم را مي شنيد، مي رفت طرف ميكروفون تا اعلا م كند:يك گنوچي با كر ه و م ن هم داشتم فكر مي كردم كه اين صدا دارد از تو ي بلند گوي آشپزخانه پخش مي شود و من هم ، در عين حال اين جا جلوي پيشخوان هستم و ه م آن بالا توي رختخواب چپيده ام و دارم سرم را تكان مي دهم تا صداي اين كلمات
چپ اندر قيچيِ آد مهاي سردماغِ پرخورِ مس ت و جيلينگ جيلينگ ليوان ها را خف ه كنم . راستش اين قصه ي هر شب م ن بود.
از ميان خط ها و رنگ هاي اين بخش جهان ، ب ه طور شفا ف، شروع مي كردم به درك بدبياري اين جهان كه مثل اين كه من
تنها سكنه ي اين جا هست م . ولي شايد ه م بدبختي واقعي همين جا بود، همي ن چراغ هاي روشن و چشم هاي باز، چون به هر حال
تنها سمتِ ارزشمند هر چيز ي در ساي ه اس ت و آبجو فروش ي اوربانو راتازي تنها چيزي كه دارد صداهاي از ريخت افتاده اي است
و تلق تلق بشكه هاي فلزي ؛ و نورِ علائمِ خيابا ن مِه را مي شكافت و «! يك گنوچي با كر ه » ، كه از تو ي تاريكي هم مي شود شنيد
پشت شيشه هاي مه گرفته طرح مبهم آدمي شكل مي گرفت .
... ادامه
♥هـــُدا♥
y217faxprr4agf6w7v7u.jpg ♥هـــُدا♥
من هنوز خط ونشان هایی دارم

زندگی خالی،

درد،

مرگ.

چشمانی خسته درانتظاری مبهم

شاخه ای پرپردرایستگاه قطار

شروطی ست برای زندگی خالی

آری آشنای دردقاصدک است...
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 16:03 ·
2
ღ×گیلدا×ღ
ss.jpg ღ×گیلدا×ღ
من از طــــــرح نگاه تـــــو مبهمی دارم

نگاهتــــــ را نگیــر از من که با آن عالمـــــی دارم {-7-}
♥هـــُدا♥
0.121158001315756364_parsnaz_ir.jpg ♥هـــُدا♥
آنــﮧ !

تكرار غریبانــﮧ روزهایت چگونــﮧ گذشـتـــ

وقتے روشنے چشمهايت ، בر پشت پرבه هاے مــﮧ آلوב انـבوه

پنهان بوב. با من بگو از لحظــﮧ لحظــﮧ هاے مبهم كوבكے ات

از تنهایے معصومانــﮧ בستهایت،آیامےבانے

كــه בر هجوم בرבها و غم هایت

و בر گیر و دار ملال آور

دوران زنـבگے ات

حــقــیقـت زلـآلـے בریـــاچـــﮧ نـــقـــره اے نـــهـفــتــﮧ بوב ؟

آنـــﮧ!اكـــــنـــــونــــ آمـــבه امـــ تــا בسـتــهـایـت را

به پنجـﮧ طلایے خورشیـב دوستے بسپارے

בر آبے بیكران مهربانے ها

بــه پــروآز בرآیـے

و ایـنـك آنــﮧ!

شكفـتن و سـبـز شـدنـــ

בر انــــتـظار توست בر انتظار توست
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 14:12 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
250px-Ahmad_shamlu.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
نیمه شب ، آواره و بی حس حال در سرم سودای عشقی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت

دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را

همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود چون من از تکراره او هم خسته بود

آمده هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او نا توان بودو توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبسگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مسته او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمدو با خلوتم دم ساز شد گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست بی تو شام بیفرداست دل

دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده

گفت، گفت در عشق
... ادامه
[لینک]
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
کـــــاش وقت ِ رفتـــــن

عینکم را بر می داشتم

تــا رفتن

هر چــــه مبهم تـــر

در قاب نگاه پر حســرتم جـــای خوش کند...
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/24 - 01:44 ·
2
LeilA
LeilA
حسادت زنانـه ام...!!

بسيار دور انديش است...!!

خـيالِ زني ديگر...!!

سر به روي سينه ي تو...!!

انگشتان ظريفش...!!

به سينه ات موج ميدهد...!!
...
و تو دلت غنج ميرود...!!

ميترســـــم...!!

کسي بوي تنت را بگيــــرد...!!

نغــــــمه دلت را بشنود...!!

و تو خو بگيري به ماندنش...!!

چه احساس ِخط خطي و مبهمي ست...!!

اين عاشقانه هاي ِحسود من...!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/17 - 12:15 ·
6
♥ یلدا♥
o9375_2asd_www.jpg ♥ یلدا♥
" آنه "تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟
وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود؟
بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت
از تنهایی معصومانه دستهایت
آیا می دانی در هجوم درد ها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟
”آنه" اکنون آمده ام تا دست هایت را
به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری
در آبی بیکران مهربانیها به پرواز درآوری
و اینک" آنه"
شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
در انتظار تو...
... ادامه
MAZYAR
MAZYAR
و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/13 - 04:29 در Lawless ·
9
Noosha
default.jpeg Noosha
یکی می پرسد اندوه تو از چیست ؟


سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟


برایش صادقانه می نویسـم


برای آنکه باید باشد و نیست . .....................@
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/4 - 11:29 ·
5
mamadlsd
mamadlsd
زندگي همهمه مبهمي ازردشدن خاطره هاست.هركجاخنديديم زندگاني آنجاست.......
دیدگاه · 1391/10/2 - 01:45 ·
8
نگار
نگار
من از طرز نگاه تو، امید مبهمی دارم؛

نگاهت را نگیر از من، که با آن عالمی دارم ...
MONA
MONA
و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/4 - 01:52 ·
8
شكوفه
شكوفه
مانده در پستوي خيال

حس مبهم حضورت

توبامني

دستت در گرو دست من است

قدمهايت همگام با قدمهاي من

ولي دلت در بندمن نيست

كه اگر بود

چشمانت

دنبال قدمهاي غريبه پرسه نميزند

تو مال من نيستي

تورا دور خواهم ريخت

از خيالم

تارها شوم

از كابوسهاي شبانه

وروياهاي روزانه ام

شكوفه
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/18 - 09:21 ·
3
شهرزاد
538894_369189379816867_1578223587_n.jpg شهرزاد
از چهره ی طبیعت افسونکار

بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم

این جلوه های حسرت و ماتم را

پاییز ، ای مسافر خاک آلوده

در دامنت چه چیز نهان داری

جز برگ های مرده و خشکیده

دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه می دهد به دل شاعر

سنگین غروب تیره و خاموشت ؟

جز سردی و ملال چه می بخشد

بر جان دردمند من آغوشت ؟

در دامن سکوت غم افزایت

اندوه خفته می دهد آزارم

آن آرزوی گمشده می رقصد

در پرده های مبهم پندارم

پاییز ، ای سرود خیال انگیز

پاییز ، ای ترانه محنت بار

پاییز ، ای تبسم افسرده

بر چهره طبیعت افسونکار

دیدگاه · 1391/07/2 - 00:56 ·
6
صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ