یافتن پست: #نماز

حمید
حمید
.رسول خدا - صلّي الله عليه و آله : زماني که ديديد زناني موهاي سر خود را مثل برآمدگي پشت شتر نموده و در ميان نامحرمان ظاهر مي شوند، به آنها بگوئيد که نمازشان قبول نيست.

«کنزالعمال/ ج 16/ ص 392»

2.پيامبر اعظم صلي الله و عليه و آله : دو گروره از دوزخيان را ديدم که در اين زمان هنوز نيامده اند ... زناني که پوشيده ولي برهنه اند .... سرهايشان را مانند کوهان شتر برجسته مي کنند، اينان به بهشت نمي روند و بوي بهشت را که از فاصله اي بسيار زياد به مشام مي رسد، استشمام نمي کنند.

«ميزان الحکمه/ج1/ص530»

3.رسول خدا - صلّي الله عليه و آله: در آخر الزمان از ميان امت من زناني خواهند آمد که پوشش دارند اما برهنه اند و بر سرهايشان بر آمدگي مانند کوهان شتر خراساني وجود دارد ... پس آنان را لعنت کنيد که ملعونند. «صحيح مسلم /ج6/ص168»
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 12:28 ·
9
حمید
حمید
همه چيزش درست بود

فكر ميكرد باحجاب است

فكر ميكرد نماز خوان است

فكر ميكرد كارش درست است

فكر ميكرد به بهشت مي رود!

امــّـــا....

امـــــآن از غفلت!

همه اش در حد يك فكــــر بود.

نه تنـــها،

بهشــت خود را به كوهــان شتــري فروخت،

بلـــكه

لـعنـتِ هميشگي را هم به اِزايـــش خريــده بـود
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 12:27 ·
9
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
تنهایم

مثل همان مسجد بین راه

هر که می آید مسافر است

میشکند!!

هم نمازش را ...

هم دلم را ....
محمدطاها
محمدطاها
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود.
زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ...
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ...
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...
نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ...
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست وهر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ...
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
bamdad
bamdad
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت
عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم
ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد
... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی
گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی
دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من
جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 14:12 ·
5
bamdad
is.jpeg bamdad
بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
{-41-}
bamdad
bamdad
متن ترانه آهنگ بوی عیدی:

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
... ادامه
zahra
thumb_HM-20135673714909922561393064544.2533.jpg zahra
هووی کچل!! با توام . . . ؛ داستان رضا سگه و شهید چمران . . .

رضا سگه یه لات بود تو مشهد ؛ هم سگ خرید و فروش می کرد
و هم دعواهاش از نوع سگی بود !

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ،
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه با آرم
" ستاد جنگهای نا منظم"

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "

گفت: بروبچه ها اینجور میگن !!

شهید چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه

به غیرتش بر خورد ، راضی شد ؛ رفت جبهه . . .

***********************************

شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد !

چند لحظه بعد با دست بند ، رضا رو آوردن تو اتاق ، انداختنش
رو زمین و گفتن : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "

رضا شروع کرد به فحش دادن، فحشای رکیک !

اما چمران مشغول نوشتن بود.

دید شهید چمران توجه نمیکنه ، یه دفه داد زد :
" هووی کچل با توام ...! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "

قضیه این بود ؛ آقا رضا داشت میرفت بیرون ، بره سیگار بگیره و برگرده

با دژبان دعواش شده بود .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید ...! "

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...

آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!

شهید چمران : چرا ؟!

آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...

شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست ،
هر چی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی
بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...

تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ...

یکم مثل اون شم ...!

آقا رضا جا خورد ، تلنگر خورد به شخصیت معنویش ،
رفت تو سنگر نشست ، آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت
زار زار گریه می کرد ...عجب !

یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟

اذان شد؛ آقا رضا اولین نماز عمرش بود ، رفت وضو گرفت .

سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین

شنیده شد ...

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ،
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
در مورد

، میفرمایند : {-35-}

25. مَن نَظَر إلَی أبَوَیهِ نَظَرمَاقِتٍ، و هُما ظَالِمان لَم یَقبَل الله لَه صَلاة

و و ،

، . {-35-}
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
: {-35-}

إذا قَام المُصَلِّی إلَی الصَّلاة، نَزَلَت عَلَیه الرَّحمَة مِن أعنَانِ السَّماء إلی أعنانِ الأرضِ و حُفَّت بِه المَلائِکة و نَاداهُ مَلَکٌ لَو یَعلَم هَذا المُصَلِّی مَا فِی الصَّلاة مَا انفّتَل

که به ایستد، رحمت از بر او می شود و

کرده و می گوید:

این را از نمی شد. {-35-}
ıllı YAŁĐA ıllı
1390076050264477.png ıllı YAŁĐA ıllı
@oneill {-60-}

.

.

تکہ جایے دارم، خرده حرفے، سرسوزن حقے.

عالمے دارم بدتر از سنگ سیاه.

... دشمنانے سخت‌تر از آهن و سرب...

و خدایے کہ کمے گم شده است:

پشت آن تاریکے، پاے یک قلب یخے.

روے آوار ستم، روے قانون‌شکنے.

قبلہ‌ام شعر سپید.

جانمازم خورشید، مہر من باران بود.

چکہ کردند بہ تیمار زمین.

قبلہ‌شان خون خدا.

حرفشان آیت زور.

و شکستند دل نازک شب‌بوها را.

اهل ایرانم.

پیشہ‌ام آدمیت.

گاه‌گاهے مےنویسم از درد، مے‌سپارم بہ شما

تا بہ رنجے کہ از آن مے‌جوشد

دل تنہایے من، ما بشود...
دیدگاه · 1392/12/18 - 20:59 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام
خوبیننننننننننن
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
یاالله
سلام علیکمو رحمتالله
bamdad
bamdad
من رقص دختران هندی را از نماز پدر و مادرم بیشتر


دوست دارم چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از



ترس نماز می خوانند!!!

(دکتر شریعتی)
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/12 - 22:45 ·
7
hastii
hastii
مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود



و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد:



«هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ »


مجنون به خود آمد و گفت: «من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم.



تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟»
... ادامه
صوفياجون
1010966_1532113897012808_1914207569_n.jpg صوفياجون
{-95-}آزادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست! آزادی راحتی گشت و گذار با دوست پسر و دختر نیست!! آزادی یعنی تو کافر هستی ولی به دین من احترام میگذاری! آزادی یعنی تو مسیحی هستی ولی محرم از دم هیئت مسلمونا که گذشتی صدای ضبط را کم میکنی! آزادی یعنی یکی در خیابان با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی! آزادی یعنی دو برادر یکی در اتاقش عکس شاه و دیگری در اتاق عکس خمینی! آزادی یعنی من پیکم را پر میکنم تو نمازت را سر وقت میخوانی! آزادي يعني ما به افكار، عقايد، دين، نژاد، منش زندگي و... هم احترام بگذاريم
{-75-}{-75-}{-95-}{-95-}
... ادامه
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ