یافتن پست: #وزي

Morteza
01115199908073252121.jpg Morteza
آخر مسابقه بوده و دونده اسپانيايي مي بينه که دونده کنيايي خيلي آروم داره

مي دوه. متوجه مي شه که دونده کنيايي فکر مي کنه مسابقه تموم شده. براي

همين به جاي اين که يک برد غيرمنصفانه به دست بياره، مي ره پشت حريفش و

خط پايان رو نشونش مي ده. توي مصاحبه اش هم گفته که وقتي ديدم سرعتش

رو کم کرد مي دونستم که مي تونم ازش جلو بزنم و برنده باشم، اما اين پيروزي

حق من نبود. براي همين رفتم سمتش و خط پايان رو نشونش دادم و اون تونست

اول بشه که البته لايق برنده شدن هم بود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/2 - 14:49 ·
11
صوفياجون
1014218_564770086915362_1237679749_n.jpg صوفياجون
18 دیدگاه · 1392/09/2 - 00:10 در گیلک ·
16
mahya
mahya
دختر از معشوقش
پرسيد:
اگه يه روزي من نبودم ،
اونوقت
تو دختر ديگه اي رو دوس داري؟؟
پسر: معلومه.
دختر: يعني تو منو دوس نداري؟
پسر : چرا دوست دارم
دختر: خب پس چرا بايد دختر ديگه اي و دوس داشته باشي؟
پسر : نمي دونم
دختر: يعني تو حاضري غير ازمن...
پسر : آره شك نكن
دختر: خيليـــــــــــــــــ بــــــــــــــــدي
پسر همونطور كه دست دختركو گرفت گفت:
ديوونه من فقط تو رو تو اين دنيا دوس دارم
اون دختري هم كه گفتم بعد تو دوس دارم
دختـــــــــــــــــرمونه...{-29-}
دیدگاه · 1392/08/30 - 16:25 ·
5
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
بچه ها بخونین.........حتما..........


اشکمو در آورد:::::::::::<img src=(" title=":((" />(((((((((((((((((((
MahnaZ
brthday_(3).jpg MahnaZ
@tandis
عزیزم {-218-}

چه است آغازي دوباره،
و چه رسيدن دوباره به روز زيباي ...
و چه اندازه است ، روز بودن!
و چه اندازه است ...
... ! روزي که تو شدي!
{-241-} {-241-}
{-217-} {-235-} {-224-} {-233-} {-223-}
رضا
رضا
فکر می کنین به صورت میانگین روزی چند تا مطلب ارسال می کنین ؟ فقط لایک نکنین نظرتون رو بنویسین !!
bamdad
bamdad
ما رسیدیم بعد شش هفت سال


+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان 1392ساعت 21:8 توسط رحمان یعقوبی | نظر بدهید

طاقت ندارم بیش از این
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان 1392ساعت 18:16 توسط رحمان یعقوبی | یک نظر

خدایا :

یک مرگ بدهکارم....

و هزار آرزو طلبکار......

خسته ام!!!!

یا طلبم را بده ....،،،

یا طلبت را بگیر...!

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم تیر 1392ساعت 15:59 توسط رحمان یعقوبی | یک نظر

چرا هر لحظه می خواهی، مرا دیوانه تر لیلی

دل ویرانه ی من را، از این ویرانه تر لیلی

به چشمان تو دل دادم شدم بیگانه با مردم

تو هم که می شوی هردم به من بیگانه تر لیلی

چه حاصل کردم از عشقت که گفتی دست بردارم

به جر یک سینه اه و غم به جز چشمان تر لیلی

شاعر خودم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم خرداد 1392ساعت 16:59 توسط رحمان یعقوبی | 3 نظر

همیشه زنده بودن زندگی نیست


+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم خرداد 1392ساعت 20:40 توسط رحمان یعقوبی | یک نظر

از خاطرم نمی ری
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام اردیبهشت 1392ساعت 20:53 توسط رحمان یعقوبی | نظر بدهید

تحویل نگرفتم سالی که بی


تو تحویل شد......

+ نوشته شده در شنبه سوم فروردین 1392ساعت 0:36 توسط رحمان یعقوبی | نظر بدهید

اِنـصـــآفــــ نـيـستــــــ

کــه دُنـيــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــــ بـآشـَــد

کــه آدَمـ هــآي تـکـرآري رآ روزي صـَـد بــآر بــِبـيـنــي

و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد

کــه نـَتـَـوآنـي آن کَـسـي رآ کـه دلـَتـــــ مـيـخواهــَـد،

حـَـتــي يـِکــــ بــآر بـبــيـنــــي
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/23 - 21:10 ·
5
.
.
در نزديکي کربلا روي تپه ها نشسته بودند

و مي گريستند و براي سلامتي و پپروزي امامشان دعا ميکردند

اما هيچکدامشان به سمت سپاه امام نرفتند...

چه فرقي ميکند که درمقابل امام شمشير زده باشي

يا دشمن امام را با سکوت ياري کرده باشي؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/15 - 10:53 ·
5
صوفياجون
صوفياجون


متن شعر

گيلان تره قوربان تره قوربان {-35-} گيلان قربان تو قربان تو قربان تو

قوربان تي كوه و تي گوماران {-35-} قربان دريا و كوه و علفزارهاي تو

تي ابداني باغ توت كله و سبزه بيجاران {-35-} باغ هاي آباد تو توتستان هاي تو و شاليزاران سبز تو

روخان كنار و گورخانه و شرشر باران {-35-} كنار رودخانه هاي تو صداي رعد تو و شرشر باران تو

گيلان تره قوربان تره قوربان {-35-} گيلان قربان تو قربان تو قربان تو

قوربان تي كوه و تي گوماران {-35-} قربان دريا و كوه و علفزارهاي تو

چوم روشنا به از تي بهار و گول پامچال {-35-} چشم روشن مي شود از ديدن بهار و گل پامچال

غومچه واكونه اشتاوه تا نوروز و نوسال {-35-} غنچه مي شكفد وقتي مي شنود نوروزي خواني مي كند در سال نو

از لوشان ور فومن و لاهيجان و ماسال {-35-} از لوشان و فومن و لاهيجان و ماسال

سر تا پا گولي گول نشا گفتن نشا گفتن {-35-} سرتا پا گل هستي گل نمي شود گفت

گيلان تره قوربان تره قوربان {-35-} گيلان قربان تو قربان تو قربان تو

قوربان تي كوه و تي گوماران {-35-} قربان دريا و كوه و علفزارهاي تو

ياور دهيدي اشكل و ويجين و دوباره {-35-} ياور و كمك مي دهند موقع كار كشاورزي و شاليزار

تا خوب فارسه پوشت ببه ان اونه كاره {-35-} تا محصول شاليزار خوب برسد و موقع برداشت همه كمك مي كنند

ا ياورانه همه دانه الله بداره بداره بداره {-35-} خداوند اين ياورها را اميدوارم سلامت نگهدارد

پاكوبيدي اَ او كشيدي همه تا ياران {-35-} پا مي كوبند و شادي مي كنند همه ياران و كمك دهندگان

گيلان تره قوربان تره قوربان {-35-} گيلان قربان تو قربان تو قربان تو

قوربان تي كوه و تي گوماران {-35-} قربان دريا و كوه و علفزارهاي تو

لوتكا مياني نصف شبان و كر مهتاب {-35-} داخل قايق نيمه شبهاي مهتابي

مرغابي شكار طشت زني انزلي مرداب {-35-} موقع شكار مرغابي و زدن طشت در مرداب انزلي

ديل واهيله به تا بيدينه پر زنه آفتاب {-35-} دل بي قرار مي شود و مي بيند آفتاب پر مي كشد
Morteza
Morteza
درسته که يه روزي فراموش مي کني و يه روز ديگه فراموش مي شي ولي اينو بدون فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمي کنند
دیدگاه · 1392/07/30 - 20:27 ·
6
Mostafa
86254_335.jpg Mostafa
محمدجواد ظريف، وزير امور خارجه کشورمان که براي مذاکرات هسته‌اي با ۱+۵ به ژنو رفته است، به علت کمردرد، در طول سفر با هواپيما به‌‌طور درازکش طي طريق کرد.وي همچنين هنگام سوار و پياده‌شدن از هواپيما، بر خلاف ديگر اعضاي هيئت، به‌جاي پلکان از خودرو بالابر استفاده کرد. عکس های سیامک ابراهیمی از هواپیمای حامل وزیر خارجه را در زیر می بینید.
... ادامه
iman
iman
روزي دختري شاکي نزد قاضي رفت...
دختر :
قاضي پسري که دوستم بود بمن تجاوز کرده من از او شاکي هستم !
به دستور قاضي نخ سوزن آوردند ...
سوزن را دست دختره داد و نخو دست خودش نگه داشت و خيلي راحت سوزنو نخ کرد
بعد اين بار نخ رو دست دختر داد و سوزن رو دست خودش نگه داشت...
قاضي :
دختر سوزنو نخ کن !
دختر تا ميخواد نخو از سوزن رد کنه قاضي دستشو تکون ميده !
بعد به دختره ميگه چرا سوزنو نخ نمي کني !!!
دختر ميگه تو نميذاري ،قاضي درجواب ميگه تو هم نميذاشتي
... ادامه
رضا
nemidoonam-radio.png رضا
♥هـــُدا♥
جــدایی (1219).jpg ♥هـــُدا♥
فکرش را هم نميکردم
روزي سيگار بکشم
حالا… سالهاست که سيگار مرا ميکشد
چاي… مرا ميريزد
آينه… سراغ دندان هايم را ميگيرد
حال ريه ام را مي پرسد
من…
به ناچار با موهايم ور ميروم
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/24 - 11:44 ·
5
♥هـــُدا♥
جــدایی (1131).jpg ♥هـــُدا♥
روزي ميرسدکه در خيال خود,جاي خالي ام را حس کني!
در دلت بابغض بگويي
'کاش اينجا بود'
امامن ديگر به خوابت هم نميايم
دیدگاه · 1392/06/24 - 11:41 ·
5
♥هـــُدا♥
d7instno3y2gqn5yagni.gif ♥هـــُدا♥
در زمان هاي بسيار قديم


زن و مرد پينه دوزي به هنگام كار بوسه را كشف كردن


مرد دستهايش به كار بود،


نخ را با دندان كند و به زنش گفت بيا اين را از لبهاي من بردار


زن هم دستهايش به سوزن و وصله بود


آمد كه نخ را از لبهاي مردش بردارد ديد دستش بند است


ناچار با لب برداشت


شيرين بود ادامه دادن!!
... ادامه
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دلگيرم از مرغاني كه نزد ما دانه چيدند و نزد همسايه تخم گذاشتند!!!
.
.
ولي ايمان دارم روزي بوي كبابشان به مشامم خواهد رسيد!!!!
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ