یافتن پست: #چشمانش

LeilA
LeilA
قند خون مادر بالاست

اما دلش همیشه شور می زند برای ما

اشکهای مادر...مروارید شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید

حرف ها دارد چشمان مادر... گویی زیر نویس فارسی دارد

دستانش را نوازش می کنم

داستانی دارد دستانش
... ادامه
Noosha
14672908094552748997.jpg Noosha
زندگی بی عشق خیلی ساده میشه
انگار که نه انگار داری نفس میکشی
همینجوری میری و میای و روزگار سپری میکنی
نه منتظر کسی هستی ، نه دلت برای کسی تنگ میشه و نه صدایی که بهت آرامش میده رو میشنوی
اینجوری خوب نیست
آدم باید یکی رو داشته باشه که یه جورایی همه وجودش بشه .. حتی برای زمانی کوتاه
الهی که هیچکس تنها نباشه تو این دنیا و همیشه چشمانش منتظر اومدن یارش باشه و همیشه لبش خندون و دستاش آماده برای در آغوش گرفتن
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/13 - 15:16 ·
9
...
...
صحنه آخرفیلم””درباره الی””
بابازی سیدشهاب حسینی
وگلشیفته فراهانی
که صابرابر
ملتمسانه چشمانش به دنبال خبری ازعشق
گمشده اش سوسومیزنه
خیلی تحت تأثیرم قرارمیده...{-38-}
mahya
mahya
9عشق پسر گـــــــل فروش*
هر روز صبح به عشق پسرگل فروش از خواب بیدار می شد.
به سمت محل کارش میرفت .
تقریبآ یک سالی می شد که دل به پسر گل فروش بسته بود .
هر روز عصر هنگام برگشتن به خانه
به بهانه دیدن پسر از او یک شاخه گل میخرید .
حدود یک هفته ای شد که دکه ای گل فروشی بسته بود .
خیلی نگران شده بود .
با خود تصمیمی گرفته بود
میخواست در اولین فرصت به او بگوید .که دوستش دارد
ولی باید منتظر می شد تا پسر بیاید.
امروز صبح به امید اینکه گل فروشی باز است از خواب بیدار شد .
ولی باز هم گل فروشی بسته بود و از او خبری نبود .
هنگام برگشتن از کارش وقتی به گل فروشی رسید ...
پسر را داخل دکه دید برق شادی در چشمانش می درخشید.
به یاد تصمیمی که گرفته بود افتاد. باید حرف دلش را میزد .
با هیجان خاصی وارد گل فروشی شد
در کنار گلدان پر از گل های رز...
دختری خوش چهره نشسته بود و پسر نیز کنار او ایستاده بود ...!
تا چشم پسر بهش افتاد تبسمی کرد و دختر را نشان داد و گفت :
(( نامزدمه )) یک هفته ای میشه که نامزد کردیم ...
از شما خیلی براش گفتم خیلی دوست داشت شما را ببینه ......
دیگر حرف های پسر را نمی شنید
فقط عرق سردی در تمام بدنش حس می کرد ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/8 - 23:01 ·
4
Majid
Majid
.

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ، ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/29 - 23:44 ·
2
Mostafa
Mostafa
اهدای قلب(عاشقانه) !
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
آنکه بین من و تو شام جدایی آورد، می کنم نفرینش، یا الهی، بکنش چون من زار، پیش معشوقش خار، هر دو چشمانش تار، تا بداند چه به من میگذرد، ز غم دوری آن چشم عزیز
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/25 - 14:00 ·
2
MahnaZ
MahnaZ
صف خرید بلیط سیرک
فائزه
iphonehdwallpapers_net-kh-www.repro_.ir_-305x541.jpg فائزه
همیشه آنکه سراغی از تو نمیگیرد دلتنگ دیدنت است...!!!


و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره میشود...



همیشه آنکه تو آنرا نمیبینی نا مهربان نیست
... ادامه
.
.
همه میگویند چشمانش رنگارنگ است
اما من میگویم
چشمانش عسلیست
نه برای رنگش
برای اینکه شیرین ترین لحظاتم
در چشمان او خاطره شده اند . . .{-35-}{-29-}
دیدگاه · 1392/05/13 - 15:42 ·
9
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص میدهد... بکرند... نابند... احساساتشان دست نخورده است.. لمس نشده اند، ...... باور نکرده اند، تحقیر نشده اند.. آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند ! روزی که قرار می شود کنار گوش کودکی لالایی بخوانند ، شرمشان از نام " مادر " نمی شود ! و در آغوش همسرشان ، چشمانشان را نخواهند بست که با رویای دیگری سر کنند....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 10:38 ·
1
...
...
خواستم چشمانش راازپشت بگیرم،دیدم طاقت اسمهایی که میگویدراندارم...{-6-}
دیدگاه · 1392/05/11 - 04:23 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
18927334619992910458.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مردانی می شوند

که قدرت نگاه شان ، بتواند دنیای آن هارا تسخیر کند

معنی تمام ها را می داند ...

میداند چه نگاهی برای دیدن قلبش است ...

چه نگاهی برای کشف اندامش ...

پنجره ی است .
... ادامه
ABOLFAZL
ABOLFAZL
بعضی ها گریه نمی كنند....

اما!!!!

از چشمانشان معلوم است...

كه اشكی به بزرگی یك سكوت..

گوشه ی چشمشان به كمین نشسته است...
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/21 - 16:51 ·
5
Mostafa
Mostafa
داستـان زیبـای خاطـره معلـم
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
پرسید بخاطر کی زنده هستی؟

با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم

داد بزنم : به خاطر تو

بهش گفتم: بخاطر هیچ کس

پرسید: پس به خاطر چی زنده هستی؟

با اینکه دلم فریاد می زد به خاطر تو

با یک بغض غمگین

گفتم : به خاطر هیچ چیز

ازش پرسیدم: تو به خاطر کی زنده هستی؟

در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود

گفت: بخاطر کسی که به خاطره هیچ زنده است{-60-}
دیدگاه · 1392/04/5 - 19:00 ·
5
MahnaZ
MahnaZ
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی،
پزشک با عجله راهی بیمارستان شد , او پس از اینکه جواب تلفن را داد،
بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود.
به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟
مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،
هرچه سریعتر خودم را رساندم , و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,
پدر با عصبانیت گفت: "آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟
اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟"
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم"
از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,,
پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,,
ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا "
... ادامه
نگار
نگار
آفتاب

آفتابِ عالم آرا آفتابی می‌کند

با اشعه رنگِ دلها را شهابی می‌کند

این چه دریائیست اعجازی حسابی می‌کند

چشم هر بیننده‌اش را نقره آبی می‌کند

خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است

این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است

کوه نور و صخره‌هایش خم شده در سجده‌اش

آشنا غار حرا با نغمه‌‌ی هر سجده‌اش

بوته‌های این بیابان گوئیا در سجده‌اش

می‌کند هم خاک و باد و آب و آذر سجده‌اش

کیست این جبریل دارد می به جامش می‌دهد

هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش می‌دهد

نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل

رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل

ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل

بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل

کینه‌های مانده در دل با اخوت ختم شد

تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد

عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده

دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده

عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده

روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده

لحظه‌ی پرواز آمد بال‌ها را باز کن

شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/16 - 23:40 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
1370429242258268_thumb.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
پسرمو ببینیــــــــــــــــــــــــد مادر به قربان دو چشمانش {-49-}
نگار
نگار
به سلامتی پدری که “نمی توانم” را در چشمانش زیاد دیدیم، ولی از زبانش هرگز نشنیدم…
دیدگاه · 1392/03/3 - 13:14 ·
8
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ