یافتن پست: #چشمانش

kowsar
kowsar
گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت...‏ ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ... ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد! ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو. ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ؟!! ﮔﻔﺖ: شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد! هر شب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم... امشب محو او بودم که ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ؛ ﺩﻭﯾﺪﻡ… ﭘﺮﯾﺪﻡ… ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش!! آنچنان ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ که ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ "سهم دلم" ﻧﺼﯿﺐ "ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ" ﺷﻮﺩ...
... ادامه
دیدگاه · 1395/04/8 - 02:13 ·
1
bamdad
bamdad
انسان های قوی
می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند ...
حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند!
همچنان با لبخندی روی لب می گویند ...
من خوب هستم..
تغییر درپیش است ...

:)
دیدگاه · 1394/06/31 - 23:15 ·
5
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ﮐﺎﺵ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ !… ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻃﻼﻕ ﺧﻮﺍﺳﺖ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺗﺎ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻨﺪﯾﺪ , ﺍﮔﺮ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ..... . ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﮐﺮﺩ, ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ . ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﺧﺮ ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺳﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺨﻨﺪﺩ ﯾﺎ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﻨﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﺎﺑﻠﺪﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻣﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ... ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺁﺯﺍﺭﺵ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺴﺎﺩﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﺯﯾﺮ ﮐﻤﺮﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻨﺪﺵ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ... # ﺑﭽﻪ_ﺍﻡ _ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ
... ادامه
دیدگاه · 1394/06/21 - 22:26 توسط Mobile ·
3
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
لذّت دنیا،
داشتنِ کسی ست
که دوست داشتن را بلد است؛♥️
به همین سادگی ..!
این روزها
گفتن دوستت دارم! آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست
برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی
تا بفهمی و بفهمانی...
هر دوره گردی "لیلی" نیست...
هررهگذری"مجنون"...
و تو شریک زندگی هر کس نخواهی شد!
تا بفهمی و بفهمانی...
اگر کسی آمد و هم نشینت شد
در چشمانش باید
رد آسمان، رد خدا باشد
و باید برایش
از"من" گذشت
تا به ،
"ما" رسید ...
bamdad
bamdad
آدمها می آیند
گاهی زندگی ات می شوند
گاهی تنها خاطره ای در ذهنت
آن ها که زندگی ات میشوند
چشمانشان
دستانشان
گواهِ بودنشان است
آن ها که تنها در نقطه ای از ذهنت می مانند
نقش عاشق پیشه ها را بازی می کنند
می آیندکه نباشند، که نبینند
تنها خاطره میشوند
گاهی با یادشان، از سادگیت لبخندی می زنی آن هم تلخ از زهر
گاهی هم یادشان بغضی می شود که بیخ گلویت را قلقلک می دهد
اما تو لبخندت را کنار بگذار
برای کسی که بی تابِ خنده هایِ توست
بی تردید در این دنیا
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از اوهیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته که نداشته ..!!

:)
دیدگاه · 1393/10/15 - 22:12 ·
5
شهرزاد
10702076_969485163078237_6739456787657733355_n (1).jpg شهرزاد
باید معجزه ای بی آفرینم
مثلا وقتی تو دارد اخمت می آید
قبل از آنکه بنشیند رویِ صورتت
من بوسه بارانت کنم
که اصلا یادت برود اخم داشته ای
یا اینکه وقتی من می خواهم با تو قهر کنم
قبل از فکرش مرا در آغوش بگیری
و من یادم برود اصلا برایِ چه می خواستم لوس شوم
قهر کنم .. و مهربانی هایم را
نثارِ بودنت نکنم ؟
باید معجزه ای بی آفرینم
که خنده هایمان به گوشِ دنیا برسد
تا همه بخندد
پیش از آنکه اشک بر چشمانشان سرازیر شود ...


عادل دانتیسم
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/22 - 11:38 ·
5
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
raha
raha
دختر گفت : بشمار پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن :یک... دو... سه... چهار..... دخترک رفت پنهان شود آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت پسرک قصه هنوز می شمارد ...!
... ادامه
سید محمد محمدی
chicken-soup-for-the-soul.jpg سید محمد محمدی
داستانی زیبا از کتاب سوپ جوجه برای روح(مجموعه داستان های واقعی روحیه بخش): یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"و اسمیت به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: اسمیت پول دارو ها جور شد نگران نباش همه چیز داره درست میشه..." به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/5 - 18:24 ·
4
رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
Mohammad
toorar-ghaderi4.jpg Mohammad
قصه مرگ پسر ایرج قادری در سال 1351 + عکس

ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ...

بعله...اینجوریاس...دله نه سنگ....میشکنه....هواشو داری؟؟؟یانه... بازم....

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد ...

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد ...

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست ...

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده ...

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است ...

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است ...

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است ...

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است ...

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست ...

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 11:37 ·
9
Majid
Majid
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست

و شروع کرد به شمردن: یک…دو… سه …چهار…

دخترک رفت پنهان شود

آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی می کند

برّه شد و با گرگ رفت

پسرک قصه هنوز می شمارد
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
438892_lyJtgSOD.jpg Majid
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.


در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".


چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود.


مرد نفسش را در سینه حبس می کند.


دکتر به سمت او می رود.


مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.


دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم.


اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.


ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم ...


باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی


روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی ...


اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده ...


با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد.


سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.


با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.


دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:17 ·
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
438892_TFlM9Thn.jpg Majid
با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.


شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.

از زن اصرار و از شوهر انکار.

در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می پذیرد، به شرط و شروط ها.

زن مشتاقانه انتظار می کشد شرح شروط را.

تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریه آت را می باید ببخشی .

زن با کمال میل می پذیرد.

در دفترخانه مرد رو به زن کرده و می گوید حال که جدا شدیم

. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .

زن می پذیرد.

چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر


شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم


انداختن را بزنی .



زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟

مرد با آرامی گفت :آری .

زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ


نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ،


تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.



مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.

زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی به مقصد رسید


کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .



خط همسر سابقش بود.نوشته بود: فکر می کردم احمق باشی ولی نه اینقدر.

نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده

کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.


برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شماره همسر جدیدش بود.

تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.

پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.

صدا، صدای همسر سابقش بود که می گفت : باور نکردی؟، گفتم فکر




نمی کردم اینقدر احمق باشی . این روزها میتوان با 1 میلیون تومان مردی

ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شر زنان با مهریه های سنگینشان

نجات یابند!{#emotions_dlg.e4}
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:02 ·
zoolal
zoolal
یه زن اگر به جاي دهانش با چشمانش حرف بزند. هرگز تنها نخواهد ماند.
دیدگاه · 1393/02/11 - 11:24 ·
4
zoolal
zoolal
گاهی آنکه سراغی از تو نمی گیرد،
دلتنگ ترین برای دیدن توست
و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره می شود...
همیشه آنکه تو او را نمی بینی،نامهربان نیست!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/7 - 20:02 ·
2
zoolal
zoolal
از چشم هیچ کسی نمی شود خواند که دوستتان دارد یا نه …. !

بس که برای نفر قبلی گریه کرده ، حالت چشمانش عوض شده
دیدگاه · 1393/01/28 - 22:00 ·
7
bamdad
bamdad
انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند . حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند "من خوب هستم"
... ادامه
بیکار عاشق
بیکار عاشق
دیوانه...
ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ

ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﻋﺸﻘﻢ " ﺭﺍ ...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : " ﻋﺸﻘﺖ " ﮐﯿﺴﺖ ؟؟ ﮔﻔﺖ : " ﻋﺸﻘﯽ"

ﻧﺪﺍﺭﻡ !!

ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ " ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ

ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ .... ؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ،

ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ...

ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ .... ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ ... ﺩﺭﻭﻍ

ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﻢ .. ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ....

ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ،

ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ ...

ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ..

ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ .. ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ

ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ... ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ ...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ... ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ

ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ .. ﺍﮔﺮ

ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ... ؟

ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ

ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ " ﻧﻤﯿﺸﺪﻡ
... ادامه
mostafa AZ
mostafa AZ
اگر وقتی کسی را در آغوش میگیری
در میان بازوانت میلرزد ،
اگرلبانش بر لبهایت چون آتش سوزنده است ،
اگر به سختی نفس میکشد ،
اگر در چشمانش برق و درخشندگی خاصی میبینی ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دهنت سرویسه ؛ طرف آنفلوانزا داره .
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/26 - 01:51 ·
4
bamdad
bamdad
وای از امشب

چه بی رحمانه طی می شود

چه آهسته می آید

و چه سنگین می ماند

و چه دیر می رود

مرا به سینه ی شب آویخته اند

به همان جا که مخزن دردهای همه ی شب بیدارهاست

پس این سحر کجاست؟

که دستانش سبدی از سپیده

و چشمانش پر از خورشید

و دهانش پر از گلواژه های عشق و امید.
... ادامه
MINA
1394720417724114.jpg MINA
خیلی چاق بود...

پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا...

تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد...

آن روز معلم با تأخیر وارد کلاس شد...

کلاس غلغله بود.یکی گفت:"خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده."

و شلیک خنده کلاس را پر کرد...

معلم برگشت,

چشمانش پر از اشک بود,

آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند...

لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ