یافتن پست: #کردند

zoolal
zoolal
اﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ .
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ....
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ...
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .
ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ
ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ !
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎﺋﯿﺪ ..
ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﺑﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ..
ﮔﻮﯾﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ..
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺍﺿﯿﺸﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ..
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ
... ادامه
دیدگاه · 1394/01/5 - 12:13 ·
1
bamdad
bamdad
آدم ها بارها و بارها مرا از آرام بودن پشیمان کردند.

اما من هم چنان ادامه خواهم داد ...

چون این انسانها بودند که مرا آزردند نه آرامش !

هر چه که هست .من الان آرامم...

آرامش دارم .

و میدانم که کسی نه چندان دور مرا می بیند و قدر احساساتم را میداند .

:)
دیدگاه · 1393/12/17 - 22:09 ·
2
bamdad
bamdad
معلم بلافاصله بعد از ورود به کلاس: سلام. سریع یه برگه سفید از کیفتون در بیارید و بالاش اسمتون رو بنویسید.



( چهار نفر فشارشون افتاد، سه نفر غش کردند و....)

.

.

.

.

.

.

.

معلم: الکی مثلا امتحان داریم!

{-7-}
رضا
13-10-10-12039hi-oscars-getty-109476657.jpg رضا
دیدگاه · 1393/12/4 - 14:27 در وبگردی ·
4
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
نخونی از دستت رفته خیلی قشنگه

ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ : ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺭﺍ
ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ...
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ
ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ ...
ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ
ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ...
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻔﺖ ﺷﯿﺮﻧﺮ
ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ
ﺩﻫﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻓﻮﺭﯼ ﺷﯿﺮﻧﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﺎ
ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺭﺩ ...
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ
ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ
ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ ...
ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ
ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ ...
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ
ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﯾﺒﻨﺪ .
ﻭﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ .
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺁﻥ ﻫﻨﺮﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺯﯼ ﺁﻥ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺻﻔﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ
ﻭﺷﯿﺮﺻﻔﺘﺎﻥ افسوس ﭼﻪ ﮐﻢ..... !
... ادامه
Mohammad
Mohammad
یا رسول الله!
اگر مردم مکه اذیتت کردند و آزارت دادند
اگر مردم طائف دندانت را شکستند
اگر اهل مدینه دلت را شکستند
اگر مسلمین بعد از رحلتت به وصیت هایت عمل نکردند
اگر وهابیت کمرت را شکست
اگر فراماسونرها با هتّاکیشان قلبت را مجروح کردند
اگر تروریستها اشکت را جاری ساختند
اگر ما به ظاهر شیعه ها به گونه های دیگر شما را آزردیم
ما را ببخش. تو رحمة للعالمینی. تو به قول قرآن اسوه ی حسنه ای
بزرگی کن و ما را ببخش.
بر جمال و کمال و خصال محمّد صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
... ادامه
√√★nima★√√
1419776937695503_orig.jpg √√★nima★√√
...ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎک را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ...ﺑﺪﻧﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ...ﺻﺪای ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ را ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ...و ﺗﻨﺶ ﻣﯿﻠﺮزﯾﺪ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ دﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ را ﻣﯽ دﯾﺪ و دم ﻧﻤﯿﺰد ...آرام ﺷﺪﻧﺪ...ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻨﺪ...و او ﻣﺎﻧﺪ ...ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻪ روی ﻗﺒﺮش و دﺳﺘﺶ را رو ﺧﺎک ﮔﺬاﺷﺖ ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...ﺳﯽ ﺳﺎل ﭼﯿﺰ ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ...آرام آرام ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮاﻣﻮش ﻣﯿﮑﺮد اﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ را و ﻣﯽ رﻓﺖ ...ﻓﻘﻂ ﭼﻬﻞ روز ﻓﺮﺻﺖ داﺷﺖ ...درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎﮐﻬﺎ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ و ﺗﻨﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ﻫﻤﻪ ﺑﺮاﯾﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ..ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎری ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎن رﺳﯿﺪ درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...دوری را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﻓﺸﺎر ﻗﺒﺮ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...دﻟﺘﻨﮕﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ

ﺻﺪا ﻫﺎﯾﯽ آﻣﺪ...از ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎی ﮔﻮرﺳﺘﺎن .......ﺑﺴﻢ اﻟﻠﻪ اﻟﺮﺣﻤﻦ اﻟﺮﺣﯿﻢ ...و اﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ و آل ﻣﺤﻤﺪ وﺑﻌﺚ ﺛﻮاﺑﻬﺎ اﻟﯽ ﻗﺒﺮ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ

...آرام ﮔﺮﻓﺖ آرام ﺑﻮد...ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ....ﻣﺮﺗﻀﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/12 - 14:23 ·
1
شهرزاد
0.415819001315143808_jazzaab_ir.jpg شهرزاد
آمدن، ماندن و رفتن ...
برادرانی بودند که هیچ وقت،
ارث داشتنت را کنار نیامدند
" آمدن" و "رفتن" ...
دست به یکی کردند
و به "مانــدن" ات
هیچ نرسید ...
.
.
.
"حمید جدیدی"
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/18 - 22:52 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
265907525_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مدتی به خاطر ِ ِ پس از ترکِ ،

در بستری بود.. وقتی شد ،

حرف قشنگی زد.. اون گفت :

اونجا بسیاری بودند..

یکی میگفت : من هستم !

همه می کردند !

یکی می گفت : من ،

همه می کردند !

و من گفتم : من هستم..

همه ! و گفتند : هیچکس مارادونا ! ..

من کشیدم ، که چی به ِ خودم آوردم ...!
... ادامه
2 دیدگاه · 1393/09/15 - 10:15 در ورزش ·
9
√√★nima★√√
3.jpeg √√★nima★√√
ﺑﻪ دﻟﯿﻞ اوﺿﺎع ﻧﺎﻣﺴﺎﻋﺪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ، ﺧﻮاﻧﻨﺪﻩ ﺟﻮان ﮐﺸﻮرﻣﺎن، ﭘﺰﺷﮑﺎن ﻣﻼﻗﺎت ﺑﺎ وی را .ﻣﻤﻨﻮع ﮐﺮدﻧﺪ

ﺑﻪ ﮔﺰارش اﯾﺴﻨﺎ، ﻋﺼﺮ ﺧﺒﺮ ﻧﻮﺷﺖ: ﻣﻬﺪی ﻋﻠﯿﺎری در وﺑﻼگ ﺷﺨﺼﯽاش ﻧﻮﺷﺖ: »ﺑﯿﻤﺎر، آﻗﺎی ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﻣﻤﻨﻮعاﻟﻤﻼﻗﺎت ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ«؛ اﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪای ﺑﻮد ﮐﻪ در ورودی ﺑﺨﺶ ﻣﺮاﻗﺒﺖﻫﺎی .وﯾﮋﻩ )آیﺳﯽﯾﻮ( ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻬﻤﻦ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد

ﺑﻪ دﻟﯿﻞ اوﺿﺎع ﻧﺎﻣﺴﺎﻋﺪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﭘﺰﺷﮑﺎن ﻣﻼﻗﺎت ﺑﺎ وی را ﻣﻤﻨﻮع ﮐﺮدﻩاﻧﺪ اﻣﺎ ﺑﺎ اﯾﻦ ﺣﺎل ﻋﺼﺮ ﯾﮑﺸﻨﺒﻪ 18 آﺑﺎن ﺗﻌﺪادی از ﻫﻨﺮﻣﻨﺪان ﺑﺮای اﻓﺰاﯾﺶ روﺣﯿﻪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎت .وی در آیﺳﯽﯾﻮ رﻓﺘﻨﺪ و ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ در ﮐﻨﺎرش ﺑﻮدﻧﺪ

وﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﯽ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دو روز ﻗﺒﻞ ﺗﻔﺎوت ﻣﺤﺴﻮﺳﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻪ اﺳﺖ اﻣﺎ .روﺣﯿﻪ ﺧﻮب وی ﺑﻮﯾﮋﻩ ﺑﺎ دﯾﺪن ﻫﻨﺮﻣﻨﺪان و دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﺴﯿﺎر ﺧﻮب ﺑﻮد

از ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪان ﺣﺎﺿﺮ در اﯾﻦ روز ﻣﻬﻨﺎز اﻓﺸﺎر، ﺑﻬﻨﻮش ﺑﺨﺘﯿﺎری، ﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ ﮔﻠﺰار، ﻋﻠﯽ ،ﮐﺎﻇﻤﯽ، ﻋﻠﯽ ﻟﻬﺮاﺳﺒﯽ، روزﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖاﻟﻠﻬﯽ، ﻓﺮزاد ﻓﺮزﯾﻦ، ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﯿﺰادﻩ، ﺷﻬﺮام ﺷﮑﻮﻫﯽ ﻫﺎدی ﮐﺎﻇﻤﯽ، ﻣﺎزﯾﺎر ﻓﻼﺣﯽ، ﻣﯿﻼد ﺗﺮاﺑﯽ، ﻣﻬﺮداد ﻧﺼﺮﺗﯽ و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺳﻪ ﺗﻦ از ﺑﺎزﯾﮑﻨﺎن .ﻓﻮﺗﺒﺎل ﺑﻬﺮوز رﻫﺒﺮیﻓﺮ و ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻮازی و ﺷﯿﺚ رﺿﺎﯾﯽ و ... ﺑﻮدﻧﺪ

ﺗﺼﺎوﯾﺮ زﯾﺮ، ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ را ﭘﯿﺶ و ﭘﺲ از اﺑﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎری و ﻧﯿﺰ در روزﻫﺎی اﺧﯿﺮ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن .ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیر من و این دختر دوست هستیم.آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، ومن هم آمادگی دارم که شخصاً خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار ، همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.(منبع: نشریه ماه تمام ،شماره ۳،ص۱۷).در این جاست که تفاوت ها معلوم می شود !
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/16 - 14:07 ·
3
bamdad
bamdad
ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻣﻬﺎﺟﺮ , ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ بومی ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ , ﺑﺎﺯﻫﻢ ﻣﻬﺎﺟﺮﯼ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻏﺮﯾﺐ

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ , ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ... ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

:(
دیدگاه · 1393/08/16 - 12:58 ·
5
صوفياجون
صوفياجون
:
-پایتخت اولین جمهوری در قاره آسیا (جمهوری گیلان سال ۱۲۹۹)
-اولین شعبهٔ بانکی ایران (اولین شعبه بانک سپه)
-اولین کتابخانه ملی ایران (سال ۱۲۹۹)
-اولین تئاتر ایران
-اولین اتوبوس شهری ایران (سال ۱۲۷۰)
-اولین قطار ایران (رشت-انزلی سال ۱۲۲۹)
-اولین داروخانه شبانه‌روزی در ایران (داروخانه کارون)
-اولین مریضخانه ملی ایران (پورسینا)
-اولین خانه معلولین و سالمندان در ایران (توسط دکتر آرس میناسیان)
-اولین بازیگر تئاترِ زنِ ایران (مرحوم فرخ لقا هوشمند)وهمچنین مرحوم حمیده خیرآبادی معروف به نادره و ملقب به مادر سینمای ایران رشتی بود!
-اولین کارخانه برق ایران
-اولین چاپخانه و روزنامه ایران
-اولین بلدیه ایران (شهرداری)
-اولین خیابان سنگ فرش ایران
-اولین شهری که دولت های روس وانگلیس وعثمانی وفرانسه در آن نمایندگی سیاسی داشتند و کنسولگری دایر کردند.
-اولین سیستم اِگو و گنداب (محل تغزیه بدخواهان رشت)
-اولین مدرسه دخترانه ایران (در اون زمان سطح فرهنگ مردم شهر های دیگه اونقدر پایین بود که دختران اجازه تحصیل نداشتن و رشتی هارو که به دختراشون اجازه مدرسه رفتن میدادن بی غیرت میخواندن)
{-41-}{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}
Mohammad
2014-10-25_donbaler_1414229962661205_orig.jpg Mohammad
: ندیده ای مختار.
به خدا قسم غربت و تنهایی پسر پیامبر را ندیدی
وقتی که کوفیان به طمع غنیمت به خیمه اش ریختند
و سجاده از زیر پایش بیرون کشیدند
: من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام.
وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند.
تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان.
معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند.
آن ها بازی را در صفین بردند.
عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/4 - 15:24 در حسینیه ·
6
Mohammad
FriendShip(7).jpg Mohammad
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.

عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.

دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند.

و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست.
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/27 - 11:02 ·
7
Mohammad
1413584991615159_large.jpg Mohammad
لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلی العظیم
--------------------------------------------------
در فضیلت این ذکر آمده است که آن از گنجهای بهشت است. و شفای از نود و نه بیماری و درد است که کمترین آنها همّ و گرفتاری است.
امام صادق علیه السّلام فرمودند: اگر غمها پیوسته به تو روی آورد، پس بگو (لا حول و لا قوّة الاّ بالله). و نیز روایت شده است فرزند یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به اسارت دشمن در آمد. وی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و از این غم شکایت نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او امر کردند که زیاد و در همه حال ذکر (لا حول و لا قوّة الاّ بالله) بگوید او نیز اطاعت کرد و پس از مدّتی پسرش به همراه صد شتر در هنگامی که مشرکان از وی غافل شده بودند، بازگشت
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند...
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است، به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست! شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از گودال بیرون بپرند اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. شما خواهید مرد!
پس از مدتی یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت و مرد. اما قورباغه دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد....
بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از گودال خارج شد .
وقتی از گودال بیرون آمد، معلوم شد که قورباغه نا شنواست. در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران اورا تشویق می کنند!
این جمله شعار امروز ماست:
ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند{-35-}{-35-}
ıllı YAŁĐA ıllı
402819914_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
چند شب پیش خانواده این حاج اقا رو آورده بودن به عنوان یک خانواده ایرانی!!! و یک سبک زندگی ایرانی!!!، جلو دوربین نشونده بودن تا به من و شما به عنوان الگو و یک سبک زندگی معرفی کنند. اهل قم بودند.
... ادامه
bamdad
bamdad
مردم اینجا چقدر مهربانند ;

دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند

, دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند

و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری گذاشتند و

دیدند هوا گرم شد , پس کلاهم را برداشتند و

چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و

چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند

. خواستم در این مهربانکده خانه بسازم ، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . !

:(
صوفياجون
1623571_290061327856341_3964794523571003137_n.jpg صوفياجون
& بعداز 7 سال زندگی داشتن 3 فرزند خوانده و 3 فرزند ناخوانده بلاخره رسما ازدواج کردند .{-7-}{-37-}{-37-}{-35-}{-35-}{-11-}{-11-}
رضا
14-8-31-161828catherine-ashton-1.jpg رضا
دیدگاه · 1393/06/9 - 17:48 در وبگردی ·
6
bamdad
bamdad
عجب زمانه ای شده...!

گذشت هم درگذشت!

بابااب دادهم افسانه شد...باباراهم ایزوگام کردند!

کجایی سعدی؟؟؟بنی ادم ابزاریکدیگرند............

:(
دیدگاه · 1393/05/20 - 21:33 ·
9
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
رضا
373271_330.jpg رضا
سید محمد محمدی
سید محمد محمدی
در قرون وسطا و دوران اوج قدرت کلیسا ها ، عقاید و خرافه های دینی که کشیش ها به وجود آورده بودند ، شدت گرفته بود و راهب ها به قدرت رسیده بودند... کشیش ها بهشت را به مردم می فروختند!! مردم نادان هم در ازای پرداخت کیسه های طلا ، دست نوشته ای به نام سند دریافت میکردند!!

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد ، نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

قیمت جهنم چقدر است ؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم...!

کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه

مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم به من بدهید!

کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد :

ای مردم! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم...

آن شخص مارتین لوتر بود...
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/16 - 20:00 ·
3
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ