یافتن پست: #جرعه

bamdad
bamdad
وقتي ردپاي خدا را در زندگي پيدا كردم...
فهميدم ميتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم!!!
و خواسته هايم از قد خودم بزرگتر باشند!!!
و حتي آرزوهايم محال!!!
وقتي لبخند خدا را درميان دعاهايم ديدم...
"ترس" برايم معنايش را از دست داد...
و جايش را "ايمان" پر كرد...
هنوز از ياد نبرده ام...
چه گله هايي كردم براي سختي راه...

و خدا چگونه مرا به بالاي كوه هدايت كرد...
و فراموش نكرده ام كه چه نااميدانه...
درپي جرعه اي آب بودم...
و خداوند چگونه سيرابم كرد...
وعده ي خدا اين است:
"دستانت را به من بده...
تا فتح كني دنيا را...
و ممكن كني،ناممكن ها را...

:)
bamdad
bamdad
گرتن بدهى ... دل ندهى،کارخراب است
چون خوردن نوشابه که درجام شراب است
گردل بدهى ...تن ندهى،بازخراب است
اين بارنه جام است ونه نوشابه ...سراب است
دريابشوى،چون به دلت شورعبور است
نوشيدن يک جرعه زجام تو عذاب است
باران بشوى چون که تنت برهمه جاريست
کى تشنه شود سير ... فقط نام توآب است
اينجا به توازعشق و وفا هيچ نگويند
چون دغدغه مردم اين شهر،حجاب است
تن را بدهى ... دل ندهى فرق ندارد
يک آيه بخوانند ... گناه توثواب است
مرغان هوايى چو بيفتند دراين دام
فرقى نکندکبک وياجوجه عقاب است
صياددراين دشت مصيبت زده کور است
هرمرغ به دامش برسد ... نام ,کباب است
هر مشتى غضنفر که رسد ازده بالا
برمسندقدرت،چو زندتکيه ... جناب است
اصلاسخن ازتجربه وعلم وتوان نيست
شايسته کسى است که باحکم وخطاب است
دردولت منصورکه يک سکه حساب است
تنهاسندساخت يک صومعه خواب است
اينجا کسى از مرگ بشر ترس ندارد
ترس ازشب قبراست وسوال است وجواب است
اى کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است.

... فریدون فرخزاد ...

{-35-}{-35-}
zahra
zahra
من به مردي وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و اميدم

هر چه دادم به او حلالش باد


غير از آن دل كه مفت بخشيدم



دل من كودكي سبك سر بود

خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه مي گفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش كرد؟



اگر از شهد آتشين لب من

جرعه اي نوش كرد و شد سرمست

حسرتم نيست زآنكه اين لب را

بوسه هاي نداده بسيار است



باز هم در نگاه خاموشم

قصه هاي نگفته اي دارم

باز هم چون به تن كنم جامه

فتنه هاي نهفته اي دارم



باز هم مي توان به گيسويم

چنگي از روي عشق ومستي زد

باز هم مي توان در آغوشم

پشت پا بر جهان هستي زد



باز هم مي دود به دنبالم

ديدگاني پر از اميد و نياز

باز هم با هزار خواهش گنگ

مي دهندم بسوي خويش آواز



باز هم دارم آنچه را كه شبي

ريختم چون شراب در كامش

دارم آن سينه را كه او مي گفت

تكيه گاهيست بهر آلامش



زانچه دادم به او مرا غم نيست

حسرت و اضطراب و ماتم نيست

غير از آن دل كه پر نشد جايش

به خدا چيز ديگرم كم نيست



كو دلم كو دلي كه برد و نداد

غارتم كرده، داد مي خواهم

دل خونين مرا چكار آيد

دلي آزاد و شاد مي خواهم



دگرم آرزوي عشقي نيست

بي دلان را چه آرزو باشد

دل اگر بود باز مي ناليد

كه هنوزم نظر به او باشد



او كه از من بريد و تركم كرد

پس چرا پس نداد آن دل را

واي بر من كه مفت بخشيدم

دل آشفته حال غافل را
فروغ فرخزاد
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:55 ·
1
bamdad
bamdad
حکایت رفاقت من با تو ،
حکایت "قهوه " ایست ،
که امروز به یاد تو ... ...
تلخِ تلخ نوشیدم !
که با هر جرعه ،
... بسیار اندیشیدم ،
که این طعم را دوست دارم ?ا نه ؟ !
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم !
و تمام که شد ،
فهمیدم ،
باز هم قهوه می خواهم !
حتی ، تلخِ تلخ

:(
دیدگاه · 1393/05/19 - 22:04 ·
6
zoolal
zoolal
حکایت رفاقت من با تو ،
حکایت "قهوه" ایست ،
که امروز به یاد تو .....
تلخِ تلخ نوشیدم !
که با هر جرعه ،
بسیار اندیشیدم... ،
که این طعم را دوست دارم یا نه ؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم !
و تمام که شد ،
فهمیدم ،
باز هم قهوه می خواهم !
حتی ،
تلخِ تلخ !
شبیه "باز هم " ماندنِ من ،
با توی تلخِ بی معرفتِ بی معرفت ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/13 - 21:57 ·
5
zoolal
zoolal
از شاملوی عزیز،
بعد از یک فنجان قهوه
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
یک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ، نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ
من تو ، غروب ، و لبخندهای تلخ
تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد
می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ
- —– – —– – —— – —– – —– -

گارسون کمی شکر و تو لبخند می زنی
حالم به هم می خورد از طنزهای تلخ
گفتم هوا چه گرم و سر حرف باز شد
گفتی هزار لعنت بر این هوای تلخ
عادت کرده ام به طعم قهوه
به آد مهای پشت پنجره کافه
دست هایی که می روند
آدم هایی که نمی مانند
به تو
که روبرویم نشسته ای
قهوه ات را به هم می زنی
می نوشی
می روی
یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود…
حالا فهمیده ام که چرا قهوه و کیک را با هم می خورم
قهوه می نوشم برای زندگی تلخم و همراهش کیک برای شیرینی لحظاتی که با تو بودم
اما باز تلخی قهوه بر شیرینی کیک پیروز می شود
لحظات با تو بودن کوتاه بود… خیلی کوتاه…
ولی زندگی تلخم خیلی بلند است … خیلی…
لعنت بر قهوه تلخ سرد شده ام
تو
پاییز
قهوه
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
اما تو…
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست…
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش … تا از دهان نیفتاده … بنوش …
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این جا
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
در ته فنجان قهوه ام کفش های توست
فقط نمی دانم می آیی یا می روی …
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 19:19 ·
6
رضا
رضا
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را/که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم/مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت/ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی/تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی/به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی/دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز/که دعای صبحگاهی اثری کند شما را




غزل شماره ۶
zoolal
zoolal
دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر...
و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی ...
یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه ...
یکـــ جرعه تـ♥ـو ... یکــــ جرعه من ...
و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد ...
بی کلام...
میـــــدانی...!؟
دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تــو...
و یک "تــو" تـــا ابــــد بــرای من ...
و باز هم 3نقطه های بی پایانِ من...(!)
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/12 - 19:43 ·
4
zoolal
zoolal
حیرت زده ام ؛؛
تشنه ی یک جرعه جوابم ؛؛
ای مردم دریا !
برسانید به آبم ؛؛
آیا پس از این دشت رهی هست ؟؟
دهی هست؟؟
یا اینکه به بیراهه دویده است شتابم ؛؛
من کوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه ؛؛
شاید که تو را...
ای عطش گنگ بیابم...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/11 - 21:03 ·
7
مائده
pardayan-8978-0fc575.jpg مائده
آخرین جرعه این جام کجاست؟
وقت نوشیدن است آیا امروز؟
روزگار حال مرا می پرسد؟
چه کسی عکس مرا خواهد دید
درمیان قاب چشمان پراز حسرت تو؟
چه کسی می داند
آخر این راه پراز درد کجاست؟
چه کسی می فهمد
عمق دلتنگی من راپس از این؟
آخرین جرعه این جام هنوز
ازگلویم نرفته است پایین
آیا این راه که من پیمودم
آیا این عشق که من حس کردم
همه زندگی من بوده است؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 15:04 ·
4
soheil
soheil
آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن


آينه صبوح را ترجمه شبانه کن


اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو


جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن


اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو


شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن


گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش


حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن


در مثل است کاشقران دور بوند از کرم


ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن


اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي


اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن


خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه


بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن


خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا


مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن


چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت


چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن


هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر


آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن


شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر


آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن


حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن


جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن


کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا


ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن


شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو


بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن


کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن


مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن


اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت


گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن


هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي



در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 21:26 ·
3
sam
sam
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...

مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی آری،زن یعنی گاهی…
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم…
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت….
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای…
مرد یعنی یک جرعه هوس،زن یعنی جام لبریز نفس…
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم"مرد" ......
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم"عشـق'
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/4 - 13:55 ·
5
bamdad
bamdad
قوانینی که نیوتن از قلم انداخت


قانون صف:
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

قانون تلفن:
اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمیر:
بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

قانون کارگاه:
اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.

قانون معذوریت:
اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد
واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.

قانون حمام:
وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.

قانون روبرو شدن:
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او
دیده شوید افزایش می‌یابد.

قانون نتیجه:
وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد.

قانون بیومکانیک:
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

قانون تئاتر:
کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.

قانون قهوه:
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که
تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
قوانینی که نیوتن از قلم انداخت !!!
bamdad
bamdad
نمی دانم که بود یا چه بود؟

افسانه بود یا اسطوره؟

اما این من بودم که او را باور کردم.

دلم را از دعاهای شبانه،جام چشمهایم را از

جرعه های یک ترانه پر کردم.

اما هیچ گاه بر نگشت

نمی دانم که بود یا چه بود؟

افسانه بود یا اسطوره،یا خیال واهی؟
تنها می دانم که رفت و بر نگشت.
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/13 - 17:44 ·
3
مائده
عکس-هایی-بی-نظیر-و-عاشقانه-از-زیبایی-های-پاییز-1.jpg مائده
حال و احوال این روزهایم
عجیب است و غریب
مینشیم گوشه ای نزدیک
خیره میشوم به قاب پنجره ای
پنجره ای که گرد و خاک ِ روزهایی را هنوز نگه داشته
و در جای جای شیشه اش به یادگار حک کرده
دست ِ دلم نیست ، گرد و خاک است که
دست ِ دلم را میگیرد و رویایی ام میکند
من در رویا غرق میشوم
کفش های خاطراتمان را پا میکنم
و در هوایت قدم میزنم
و بویت را تمنا میکنم
گاهی هم چند جرعه ای
مینوشم از شراب ِ کهنه ی عشقمان
حالم زیر و رو میشود
با مسخ ِ لذت ِ داشتنت
حالم رنجور میشود
با مست ِ واقعیت ِ نداشتنت
باز طاقت از حوصله ی حالم به تاراج میرود
و من ناخواسته کِشان کِشان
کشیده میشوم
سمت ِ مرز مخروب ِ شوریدگی
ترسی نیست از عبور ِ این مرز ...
اما من !!!
فقط نگرانم ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/7 - 11:20 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
he1918.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Noosha
Noosha
دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر...
و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی ...
یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه ...
یکـــ جرعه تـ♥ـو ...
یکــــ جرعه من ...
و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد ...
بی کلام...
میـــــدانی...!؟
دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تــو...
و یک "تــو" تـــا ابــــد بــرای من ...{-60-}
MahnaZ
images.jpg MahnaZ
روی میز در یک است

نه می آیی
نه می ماند

چه دارد
# سماوری که دیده است ؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/31 - 00:15 ·
6
MahnaZ
MahnaZ
خورده ی و
کرده ی و به
یک دویدیم و رسیدیم
و به یک نرسیدیم

... ادامه
دیدگاه · 1392/06/18 - 13:43 ·
8
NILOOFAR
NILOOFAR
دیوارهایی را که دور خود کشیده ای خراب کن تا آزاد شوی . تا همه آسمان و ستارگان از آن تو شود و بتوانی جرعه ای از جام عشق ، حقیقت و خداوندی سرکشی .
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 16:53 ·
5
...
...
نیماغم دل گوکه غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم ودودیوانه بگرییم
من ازدل این غاروتوازقله ی آن قاف
ازدل به هم افتیم وبه جانانه بگرییم
دودی ست دراین خانه که کوریم زدیدن
چشمی به کف آریم وبه این خانه بگرییم
آخرنه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که درگوشه کاشانه بگرییم
این شانه پریشان کن کاشانه ی دلهاست
یک شب به پریشانی ازاین شانه بگرییم
من نیزچوتوشاعرافسانه خویشم
بازآبه هم ای شاعرافسانه بگرییم
پیمان خط جام یکی جرعه به ماداد
کزدورحریفان دوسه پیمانه بگرییم
برگشتن ازآیین خرابات نه مردی ست
می٫مرده بیادرصف میخانه بگرییم
ازجوش وخروش خم وخمخانه خبرنیست
باجوش وخروش خم وخمخاه بگرییم
باوحشت دیوانه بخندیم ونهانی
درفاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
باچشم صدف خیزکه برگردن ایام
خرمهره ببینیم وبه دردانه بگرییم
آئین عروسی وچک وچانه زدن نیست
بستندهمه چشم وچک وچانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیربه ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم دراین مشعله باری
شمعی شده درماتم پروانه بگرییم
بیگانه کنددرغم ماخنده ولی ما
باچشم خودی درغم بیگانه بگرییم
بگذاربه هذیان توطفلانه بخندند
ماهم به تب طفل طبیبانه بگرییم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/19 - 04:12 ·
3
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
حکایت عشق من به تو


حکایت قهوه ای است که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم


که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟!


و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که


انتظار تمام شدنش را نداشتم


و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم !!


حتی تلخ تلخ !!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/11 - 18:58 ·
5
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ