یافتن پست: #شاگردی

bamdad
photo_2015-10-17_19-51-21.jpg bamdad
Majid
یادش بخیر.jpg Majid
همشاگردی سلام یادش بخیر چقدر با درس خانواده آقای هاشمی خاطره داشتیم...
با آرزوی موفقیت برای دانش آموزان عزیز در سال تحصیلی جدید.
دیدگاه · 1393/07/4 - 18:38 ·
7
bamdad
bamdad
تلخی خنده هایم

بر دوش باران سنگینی می کنند

ای روزگار

به گمانم

شاگردیم را به جا آورده ام
دیدگاه · 1393/06/15 - 22:05 ·
5
Mohammad
bahman-mofid2.jpg Mohammad
گفت و گوی خواندنی با : شغلم بازیگری است تا دم مرگ

MahnaZ
تنهایی.jpg MahnaZ
شبی از شبها، در حال و و و بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه خود را، بالای سرش دید، که با و ؛ او را، نظاره می کند !
پرسید : برای چه این همه ابراز و و می کنی؟
گفت : برای و از ، و از !
گفت : می پرسم ، ده؟
گفت : با ؛ .
گفت : اگر را، دهی ، هدف تو از آن چیست؟
گفت: خوب معلوم است ؛ برای آنکه از و آن بهره مند شوم .
گفت: اگر آن ، برایت و کند، آیا از خود، خواهی شد؟
: خوب راستش ...!نمی توانم دیگری از آن ، برای خود، تصور کنم!
گفت: حال اگر این ، برایت دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
گفت : هرگز ، مطمئنا آن ، برایم مهمتر و با ، خواهند بود!
گفت :پس نیز؛ برای ، چنین باش!
همیشه کن، تا با از ، ، و ؛ گردی.
کن تا آنقدر برای ، و ، و با شوی
تا و ، و او را، بدست آوری .
از تو و نمی خواهد!
، از تو ، ، ، و با شدن را می خواهد و می پذیرد،
و و را.....!
iman
iman
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید : شاگرد چی شد ؟ و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

برگردم .

استاد گفت : ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/10 - 15:53 ·
7
شهرزاد
شهرزاد
شاگردی از استاد پرسید:منطق چیست؟

استاد کمی فکر کرد و جواب داد:گوش کنید مثالی میزنم.دو مرد پیش من می آیند،یکی تمیز و دیگری کثیف.من به آنها پیشنهاد میکنم حمام کنند.شما فکر میکنید کدام یک این کار را انجام میدهند؟

هر دو شاگرد جواب دادند:خوب مسلماً کثیفه.

استاد گفت:نه تمیزه!چون او به حمام کردن عادت دارد و کثیفه قدر آن را نمیداند.پس چه کسی حمام میکند؟

و پسرها گفتند:تمیزه!

استاد جواب داد:نه کثیفه!چون او به حمام احتیاج دارد!و باز پرسید:پس کدام یک از مهمانان من حمام میکنند؟

بار دیگر شاگردها گفتند:کثیفه!

استاد گفت:نه!البته که هر دو!تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد!خوب بالاخره چه کسی حمام میگیرد؟

بچه ها با سردرگمی جواب دادند:هر دو!

استاد این بار توضیح داد:نه هیچ کدام!چون کثیفه به حمام عادت ندارد!و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند:بله درسته!ولی چطور میتوانیم تشخیص بدهیم؟هر بار شما یک چیزی را میگویید و هر دفعه هم درست است.

استاد در پاسخ گفت:خب پس متوجه شدید این یعنی منطق!خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
خدا و شیطان
GIV
GIV
shaghayegh(پارتی_السلطنه) آدم فروش نرخ روز چند{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
روزی شاگردی از معلمش پرسید: آقا چرا بعضی ها میگن كتاب، متاب یا ماست، پاست و..... معلم: پسرم اونها سواد مواد ندارند
نگار
نگار
عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسید عشق چیست؟

استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور

از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خ.شه ای بچینی.

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید چه اوردی؟

و شاگرد با حسرت جواب داد هیچ !هرچه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و

به امید پر پشت ترین ان ها تا انتهای گندم زار رفت.

استاد گفت عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن امد که به جنگل برو وبلندترین و زیباترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته

باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.

استاد پرسید: چه شد؟

او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که

اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.

استاد گفت ازدواج یعنی همین...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/29 - 22:56 ·
6
...
th.jpg ...
عشق و ازدواج


شاگردی از استادش پرسید عشق چیست؟

استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور

از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خ.شه ای بچینی.

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید چه اوردی؟

و شاگرد با حسرت جواب داد هیچ !هرچه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و

به امید پر پشت ترین ان ها تا انتهای گندم زار رفت.

استاد گفت عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن امد که به جنگل برو وبلندترین و زیباترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته

باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.

استاد پرسید: چه شد؟

او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که

اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.

استاد گفت ازدواج یعنی همین...
... ادامه

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ