یافتن پست: #آمده

صوفياجون
we-are-one-wikna.ir-2014-512.jpg صوفياجون
we are one
ما همه یکی هستیم

پیتبول:

Put your flags up in the sky (put them in the sky

پرچم هایتان در آسمان بالا بگیرید
And wave them side to side (side to side

و آنها را در کنار یک دیگر تکان دهید
Show the world where you’re from (show them where you’re from

به جهان نشان دهید که از کجا آمده اید
Show the world we are one (one love, life)
به جهان نشان دهید که ما همه یکی هستیم(یک عشق،زندگی)
Oe oe oe oh la
Oe oe oe oh la
Oe oe oe oh la

When the moment gets tough

وقتی که لحظات رو به سختی می رود
We’ve got keep going

ما باید راهمان را ادامه دهیم
One love, one life, one world

یک عشق ، یک زندگی ، یک جهان
One fight, whole world, one night, one place

یک مبارزه، تمام دنیا ، یک شب، یک جا
Brazil, everybody put your flags in the sky and do what you feel
برزیل، همه پرچمهایتان را در آسمان بالا ببرید و هر احساسی که دارید انجام دهید
It’s your world, my world, our world today

این جهان توئه، جهان من، جهان ماست امروز
And we invite the whole world, whole world to play

و ما تمام جهان را دعوت کرده ایم، تمام جهان برای بازی کردن
It’s your world, my world, our world today

این جهان توئه، جهان من، جهان ماست امروز
And we invite the whole world, whole world to play
و ما تمام جهان را دعوت کرده ایم، تمام جهان برای بازی کردن

Es mi mundo, tu mundo, el mundo de nosotros
Invitamos a todo el mundo a jugar con nosotros

“ترجمه نشده”

**

Put your flags up in the sky (put them in the sky

پرچم هایتان در آسمان بالا بگیرید
And wave them side to side (side to side

و آنها را در کنار یک دیگر تکان دهید
Show the world where you’re from (show them where you’re from

به جهان نشان دهید که از کجا آمده اید
Show the world we are one (one love, life)
به جهان نشان دهید که ما همه یکی هستیم)

Oe oe oe oh la
Oe oe oe oh la
Oe oe oe oh la
Jenny, dale
جنیفر لوپز:

[Jennifer Lopez]
One night, watch the world unite

یک شب، جهان را متحد ببین
Two sides, one fight

در کنار هم، یک مبارزه
And a million eyes

و یک میلیون نگاه

Full heart’s gonna work so hard

لبریز از عشق بودن تلاش سخت می خواهد
Shoot, fall, the stars
... ادامه
zoolal
zoolal
مخاطب اگر خاص باشد ٬
لازم نیست دنیا را به او بدهی تا بماند!
خودش ثابت می کند آمده که بماند...
دیدگاه · 1393/03/21 - 22:52 ·
7
...
140186663386521.jpg ...
شب رادوست دارم
چراکه درتاریکی چهره هامشخص نیست!
وهرلحظه این امید
دردرونم ریشه میزند
که آمده ای
ولی من ندیده ام!{-6-}
دیدگاه · 1393/03/21 - 14:49 ·
5
bamdad
bamdad
تمام درد “من” از این است که
می دانم برای داشتن توست که به زمین آمده ام
و همین “تو” که
می دانم برای نبودن با من به زمین آمده ای . . .

{-109-}
دیدگاه · 1393/03/15 - 21:11 ·
3
zoolal
zoolal
حیرت زده ام ؛؛
تشنه ی یک جرعه جوابم ؛؛
ای مردم دریا !
برسانید به آبم ؛؛
آیا پس از این دشت رهی هست ؟؟
دهی هست؟؟
یا اینکه به بیراهه دویده است شتابم ؛؛
من کوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه ؛؛
شاید که تو را...
ای عطش گنگ بیابم...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/11 - 21:03 ·
7
Mohammad
1_bigharar.ir-211.jpg Mohammad
چرا شیعیان به هنگام ذکر نام امام زمان (عج) دستان خود را بر روی سر خود گذاشته و از جای بلند می شوند؟ آیا حدیثی در این زمینه وارد شده است؟

ıllı YAŁĐA ıllı
IMG10284703.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
/
محمد هادی کریمی از دوستان و همکاران شهاب حسینی در پروژه سینمایی «طبقه وسط» درباره آخرین وضعیت سلامت این بازیگر سینما که در خبرها آمده به دلیل سکته قلبی در بیمارستان بستری شده است، توضیح داد.

محمد هادی کریمی در گفتگو با خبرنگار مهر با تکذیب خبر سکته شهاب حسینی بازیگر سینما و تلویزیون گفت: شهاب حسینی این روزها به دلیل فشار کاری زیادی که داشت، کمی احساس خستگی و بی‌حالی می کرد و همین مساله سبب شد تا شب گذشته را در بیمارستان بستری شود تا شرایط جسمی او به حد نرمال برسد.

وی تاکید کرد: شهاب حسینی دچار سکته قلبی نشده ، من روز گذشته به دیدن او در بیمارستان رفتم و خوشبختانه در شرایط جسمی مناسبی قرار داشت. او در حال حاضر در بیمارستان فوق‌تخصصی بستری است و به زودی مرخص خواهد شد.

کریمی در پایان تاکید کرد: شهاب حسینی نیاز داشت تا در بیمارستان بستری شود و بررسی های لازم را برای وضعیت فیزیکی‌اش داشته باشد.

یکی از رسانه های کشور، صبح امروز اخباری را مبنی بر سکته قلبی شهاب حسینی بازیگر سینما و تلویزیون منتشر کرده بود.

شهاب حسینی این روزها مشغول آخرین مراحل کارگردانی پروژه سینمایی «طبقه وسط» است. این فیلم با فیلمنامه محمد هادی کریمی ساخته می‌شود و او نقشی هم در این اثر دارد.
... ادامه
رضا
01-3(141).jpg رضا
sam
sam
شب شعر:
آقای مجری: یکی از شعرایی رو که بلد هستین رو بگین، فامیل، اگر در بند در ماند قبول نیستا! یه شعر جدید بخون.
فامیل دور: از در درآمدی و من از خود به در شدم...
آقای مجری: این دیوونم کرد از دست این دره!
فامیل دور: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم... که با این درد اگر در بند در مانند ، درمانند...
آقای مجری :اینوکه ۳۰ بار خوندی .حالا معنیش چیه؟
فامیل دور: این معنیش خیلی عمیقه !!! درمورد درهای در مانند هست آقای مجری ، یعنی دری که واقعا در نیست شبیه درهست . کنار خیابون دیدی نقاشی در کشیدن؟ فکر میکنی در هست ولی در نیست ، در ماننده !؛ یعنی این دردها مارو شبیه اون درها میکنه!
ببعی :
It's nice to be important, but it's more important to be nice
آقای مجری: نه شعر فارسی بخون.
ببعی :در گلستانه چه بوی علفی می آمد ، به به!
کلاه قرمزی :دستم استخون نداره ، نون خورده و جون نداره ، دیلا دیلای لالای لای لای
پسرعمه زا: سلطان غم مادر، بی تو پسر نمی‌شود!
آقای مجری: نه بچه جان! یه شعر قشنگ؛ باید میم هم داشته باشه.
پسرعمه زا: می تو پسر نمی‌شود... خوبه؟! آقای مجری این می‌تو پسر نمی‌شود یعنی چی؟
آقای مجری: بی تو به سر نمی شود
پسر عمه: چی نمی شود؟
آقای مجری: به سر نمی شود ، یعنی نمیتونم بی تو زندگی کنم.
پسرعمه: با پسرش؟
آقای مجری: پسر نیست که ، بی تو به سر نمی شود.
کلاه قرمزی: یعنی کلاه ما رو میگه دیگه ، میگه اگه تو نباشی من به سرم نمیرم
آقای مجری: نه نه ، بچه ها ، خیلی ساده ست . یعنی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم.
فامیل دور : منو میگی آقای مجری؟ منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، من از بچگی آرزوم بود شما بگید به من نمیتونید بدون من زندگی کنید!!!!!!!
ببعی: مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، ز بامی که برخاست، مشکل نشیند، ببببعععع! عین بده...
پسرعمه زا: سلطان غم مادر!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/26 - 11:40 ·
7
bamdad
bamdad
صوفياجون
در جواهر القرآن آمده است هر که بیمار باشد و این دعا را در آن بیماری چهل مرتبه بخواند، به امید خدا شفا پیدا کند.

” لا اله الا انت سبحانک انی کنت من ظالمین “

اگر آن مریض خدای نکرده فوت کرد ثواب شهدا را دریابد و اگر صحت یابد گناهان وی آمرزیده گردد.
bamdad
bamdad
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/24 - 21:14 ·
5
...
...
شب رادوست دارم؛
چراکه درتاریکی چهره هامشخص نیست!
وهرلحظه این امید
دردرونم ریشه میزند
که آمده ای
ولی
من
ندیده ام...!{-60-}
دیدگاه · 1393/02/21 - 19:01 ·
3
NEGAR
208.jpg NEGAR
پاره تنم، به تن دیگری رفتی!؟عادتم راکه میدانی!؟چندشم میشود لباسی که به تن دیگری رفته بپوشم !تک پرم نماندی خیالی نیست !دیگری پرپرت میکند شک نکن !حرفهایم...دلخوری هایم..دلتنگی هایم... وتمام اشکهای من..بماند برای بعد...تنهابه من بگو! بااوچگونه میگذرد..که بامن نمیگذشت؟؟؟ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ...ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ...ﺯﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎﺯﻣﯿﮑﻨﯽ ...ﺍﻣــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ ...ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ !!!ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ ...ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻐﺰﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩﻧﻪ ﺩﻟﻢ !!!ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ !!!ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ...ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ
... ادامه
Majid
Majid
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گف
ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیاردید .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
Majid
ما حیوانات را خیلی دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات

حرف میزنیم، بابایمان هم همینطور.


بابایمان همیشه وقتی با ما حرف می‌زند از حیوانات هم یاد میکند، مثلا امروز بابایمان

دوبار به ما گفت؛ …..


توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟و هر وقت ما پول می‌خواهیم

می‌گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟


چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان می‌رفتیم خونه عمه زهرا اینا یک تاکسی

داشت می‌زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه

گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می‌شم همچین

می‌زنمت که به خر بگی* زن دایی .


بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی آقاهه از بابایمان

خیلی گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد.


بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس

جنگی بپری به مردم؟نیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:14 ·
Majid
akserver.ir_13953481701.jpg Majid
دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور

شدم به بروجرد بروم...


هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم...

وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم...

به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی

موتور پرت شد توی رودخونه...


وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم

پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده...

با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده...


مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم...

در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،...


باحیرت دیدم چشماش را باز کرد... گفتم این حقیقت نداره...

رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟


با عصبانیت گفت: "په **** مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "


با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم...

گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....


یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو

پوشیدم سینم سرما نخوره!خندهنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
bamdad
bamdad
آدم‌ها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی‌ ما وارد میشوند
و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگی‌ِ ما می‌‌روند
نه از آمدن‌ها زیاد خوشحال باش ،
نه از رفتن‌ها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی‌ که آمده اند
به هر دلیلی‌ که هستند
بودنشان را دوست داشته باش ...
بی‌ هیچ دلیلی‌
شادمانی‌های بی‌ سبب،
همین دوست داشتن‌هایِ بی‌ چون و چراست !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/14 - 23:11 ·
8
رضا
14-5-2-1145382008_12_12_img633646804600625000.jpg رضا
atefe
atefe
اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود. یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخ بسیار زیبایی در دست داشت.

نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد.

به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده است.

ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده می شد.

پیرمرد بدون مقدمه چینی دسته گل را به دختر جوان داد و گفت:

مثل این که شما گل رز دوست دارید . فکر می کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به شما بدهم.

به او خواهم گفت که این کار را کردم.

دختر جوان گل ها را گرفت خیلی خوشحال شده بود . پیرمرد پیاده شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد

دختر جوان که بیرون را نگاه می کرد ؛ پیرمرد را دید که وارد قبرستان کنار جاده شد.
... ادامه
محمدطاها
محمدطاها
دﺧﺘﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ
ﺯﻳﺒﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺷﺖ
ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻗﺼﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﺒﺮﺷﺪ ﻭ ﺯﻭﺩ ﭘﯿﺎﺩﻩ
ﺷﺪ ... ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺷﺒﻬﺎ
ﺩﺭﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ .. ﺗﻮ ﺍﻣﺸﺐ
ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻓﺮﺷﺘﻬﺎ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺑﮕﻮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...
ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﮐﻪ
ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻋﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ...
ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﻭﺭ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ .. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ
ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺎﺳﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺳﻮﭘﺮﺍﯾﺰ ... ! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮﯼ
ﺗﺎﻛﺴﻴﻢ !!!!.... ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻫﻢ ﻣﺎﺳﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺯﺭﺷﮏ !!! ﻣﻨﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﻛﺴﻴﻢ ((((((
... ادامه
Mohammad
1_P_929.jpg Mohammad
... ادامه
bamdad
bamdad
غصه نخور،کنار آمده ام با نبودنت . . .

خیلی که دلم بگیرد،گریه می کنم ! ! !
دیدگاه · 1393/01/29 - 19:11 ·
6
bamdad
bamdad
بهار آمده

به آدم ها کاری ندارم

پیچک ها

هرگز دروغ نمی گویند...
دیدگاه · 1393/01/28 - 21:02 ·
5
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ