شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

bamdad

همچون باران باش
رنج جدا شدن از آسمان رادر سبزکردن زندگی جبران کن

1 دیدگاه · 1392/08/12 - 13:06 ·

9

Noosha

fahime
عمرت به شیوه ی باران پُـــر از تکرارِ طراوت باد...

میلادت مبارک دوست خوبم {-35-}

4 دیدگاه · 1392/08/11 - 01:01 ·

12

Mostafa

ıllı YAŁĐA ıllı
الان برای من یه سوال پیش اومده شب یلدا به یلدا باید تبریک بگیم

9 دیدگاه · 1392/08/10 - 11:41 ·

13

دیدگاه

ıllı YAŁĐA ıllı

آوووووووو کو تا شب یلدا باید برای من هندوانه شب یلدا بیاری {-62-} {-242-}

1392/08/10 - 11:44

ندا

ما ک خونشون تلپیم {-7-} فقط ب خاطر اناراشون {-45-}

1392/08/10 - 11:48

ıllı YAŁĐA ıllı

خاک بر سرت ندا آبروی منو بردی لااقل بگو برا خودتون میام {-139-} ک رات بدم خونمون {-165-} گاو میش صحرایی الاغ {-64-}

1392/08/10 - 12:07

Mostafa

انار من چی یلدا {-304-}

1392/08/10 - 12:07

ıllı YAŁĐA ıllı

{-16-} اوه لو رفتیم {-68-} {-116-}
الان بچه ها میریزن خونمون {-125-} {-193-}
خااااااااااااااک عالم بر سرت نداااا {-139-} {-70-}
بابا ما اصن انار نداریم 10 کیلو {-163-} {-177-} {-174-}

1392/08/10 - 12:11

رضا

مصطفی بهش تبریک بگیم گناه داره بچه {-7-}

ندا دستت درد نکنه حقسقت رو گفتی {-7-}

یلدا حیف راهتون دوره وگرنه با بچه ها مزاحم می شدیم {-7-}

1392/08/10 - 14:35

ıllı YAŁĐA ıllı

فقط نگین یلدا ب یلدا مبارک ک جملش خیلی تکراریه {-64-}

1392/08/10 - 16:55

ıllı YAŁĐA ıllı

بهتر ک راهمون دوره من از قصد اصن فقط با کسایی ک مشهدی نباشن دوست میشم {-77-} {-177-}

1392/08/10 - 16:58

ندا

امسال در خدمتیم خب

1393/08/10 - 19:22

Noosha

naserhajizade ayask

عمرت به شیوه ی باران پُـــر از تکرارِ طراوت باد...

میلادت مبارک دوست خوبم

دیدگاه · 1392/08/8 - 02:13 ·

11

NEGAR

من از کارهای بد گذشته م پشیمونم و هرگز اونا رو تکرار نخواهم کرد! چرا که کار های بد جدیدی برای انجام دادن پیدا کردم!!! بعللللله......

دیدگاه · 1392/08/6 - 21:48 ·

8

Morteza

هربار که میخواهم سمتت بیایم یادم میفتد که دلتنگی بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست

ای روزگار
من راههای نرفته بسیار دارم . . .
اما با تو یکی ، زیاد راه آمده ام . . .

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/28 - 14:18 ·

7

عــــــــــَرضِ اَدَب ... ( :

24 دیدگاه · 1392/07/27 - 14:23 ·

11

Morteza

بغض یعنی :
صدای اذان
خونه سوت و کور
خاطره های پرهیاهو
و سفره ای خالی از حضور پدر و مادر …
بعضی چیزا فقط یه بار تکرار میشن ؛ قدرشو بدونیم !

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/07/27 - 14:15 ·

7

MONA

#نوستالوژی

#رضا_یزدانی

پشت خط قرمز ترانه ها راوی یه شعر گم شده تو دود

راوی خاطره های زخمی ام پره نوستالژی روزای کبود

پر بغضم پر بهت و انتظار ، انتظاری عبث و پوچ و محال

انتظار با تو همسفر شدن دوباره میون جاده شمال

دلم پره بیا بازم با همدیگه بریم سفر

جای ما اونجا خالیه منو ببر منو ببر

یه عمر جاده شمال منتظر عبور ماست

نمیدونه یکی از اون دو تا قناری بی صداست

من پر از خواب های نیمه کاره ام

پره یاد روزای رفته به باد

چشامو و میبندم و وا میکنم

تا شاید عطرت به خاطرم بیاد

تا شاید دوباره همسفر بشیم

توی جاده ای به مقصد جهان

با همون پیکان قراضه که یه روز

یکی جاش گذاشت کنار اتوبان

یه پیکان قراضه است ولی توی رویاش

هنوزم جوونه خیالش میتونه بازم توی جاده یه کله برونه

خیالش هنوزم موتور مانده باقی تو صندوق سینه

یه پیکان قراضه کنار اتوبان داره خواب میبینه

از کنار کودکی هام میگذرم از رهاترین روزای زندگیم

کاش میشد یه لحظه تکرار بشه اون هوای سر به زیر سادگی

کاش میشد دوباره پا به پا بشیم کاش میشد حتی شد واسه یه بار

کودکانه ها دوباره گل کنن تو عبور خیابون لاله زار

لاله زار کاش میتونستیم همیشه بچه بمونیم

عمو زنجیر باف و بازم توی کوچت بخونیم

لیمونات شیشه دو هزار لواشک هر ریال شاهی

بابا نون نداد نوشتن توی دفترای کاهی

لاله زاری که هنوز تو کوچه هاش خاطره های ما پرسه میزنه

سر کوچ ملیش مردی که داره توی رویاهاش جون میکنه

سر کوچه ملی یه مرد یه مرد که سی سال پیش ساعتش یخ زده

نمیدونه دنیا چه رنگی شده نمیدونه کی رفته کی اومده

سر کوچ ملی یه مرد یه مرد توی پالتوی کهنه اهد بوق

داره عابرا رو نگاه میکنه که رد میشن از کوچه های شلوغ

حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه در به دری

کافه چی دکمه برگشت بزن به روزای خوب کافه نادری

چشم تو چش ستاره ها همیشه بردیم یادته

واسه تنهایی شب غصه میخوردیم یادته

من مثل سایه تو تو واسه من مثل نفس

هر دو برای هم میمردیم یادته

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/07/23 - 23:01 در متن ترانه ·

12

iman

تا حالا فکرکردین اگرخدابه حضرت ابراهیم امرمی کرد به جای پسرش زنشو قربانی کنه این مراسم هرسال باچه شکوهی تکرار می شد؟

دیدگاه · 1392/07/23 - 16:47 ·

11

MahnaZ

#عرفه آمد و من باز #مصفا نشدم، حاجی معتکف #یوسف_زهرا نشدم، همه گشتند
#سفید و دل من هست #سیاه، باز هم شکر که پیش همه #رسوا نشدم ...
مطمئن باش ، حرفهایت هرچند تکراری باشد
یکی هست که به آنها گوش میدهد آن کسی نیست جز #خدا
#سلام بر #عرفه که #جانمان را به #رایحه و #خنکای_نسیم #نوازش می دهد . . .
#التماس_دعا

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/07/23 - 01:37 در حسینیه ·

8

Morteza

به اتفاق چند تن از بچه‌های ازنا به «لشکر 7 ولیعصر (عج)» رفتیم و به یگان اطلاعات و عملیات این لشکر مأمور شدیم.

در اولین لحظه‌های معرفی به واحد، با یک دکل مواجه شدیم. هرچه به بالا نگاه می‌کردیم، نوک دکل معلوم نبود، چند دقیقه بیشتر که ماندیم فهمیدیم باید از این دکل بالا برویم و دیده‌بانی کنیم. پایه‌های دکل را اندازه می‌گرفتیم. یک متر در یک متر بود.

پرسیدم: بلندی این دکل چند متر است؟

گفتند: چیزی نیست، 62 متر!

گفتم : چیزی نیست؟ کی جرأت داره بره اون بالا؟ اصلاً میشه اون بالا ایستاد؟

راستش را بخواهید لرزه به انداممات افتاده بود، رفتن به بالای دکلی که روی پایه‌ای یک متر مربعی ایستاده، آن هم با 62 متر ارتفاع کار آسانی نبود.

گفتیم: خب حال ما باید چه کار کنیم؟

گفتند: باید بروید بالای این دکل، دیده‌بانی کنید.

اول فکر کردیم یک شوخی جبهه‌ای است. از آن شوخی‌ها که رزمندگان با هم می‌کردند. اما نه، همه چیز جدی بود.

من که داشتم با ذهن خودم کشتی می‌گرفتم...

گفتم: راستی راستی باید برویم آن بالا بالا؟

فکر می‌کنم همه‌ بچه‌های همراه ما همین را فکر می‌کردند، چشمشان که این را فریاد می‌زد.

ما، در همین افکار بودیم که یک نوجوان 13 ساله، سوار بر موتور از راه رسید. موتور را روی جک زد و بدون این که به کسی تعارف کند، رفت پای دکل و شروع کرد به بالا رفتن. تمام 62 متر را مثل آب خوردن رفت. همه از تعجب انگشت به دهن مانده بودیم. باور کردنی نبود.

یکی از همراهان ما، گفت: آقا جان! غیرت کنید! ما که از این بچه کمتر نیستیم؟ نکند ما‌ آمده‌ایم به دکل نگاه کنیم؟ یاالله بچه‌ها...!

ما هم شروع کردیم، اما همه تا وسط دکل می‌رفتیم و برمی‌گشتیم و این کار را دوباره تکرار می کردیم و در هر تکرار هم مقدار بیشتری بالا می‌رفتیم، تا عادت کنیم.

یک ماه بعد، جنگ سر بالا رفتن از دکل بود. چون توی اون منطقه پشه کوره زیاد بود و برای فرار از نیش پشه کوره‌ها هم که بود، همه دوست داشتند، بالای دکل باشند. با این که عراقی‌ها دائماً با تانک به طرف دکل شلیک می‌کردند، اما آن بالا صفای دیگری داشت.

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/22 - 15:56 ·

9

ıllı YAŁĐA ıllı

Mostafa براي داداش مصطفي {-32-}

14 دیدگاه · 1392/07/21 - 17:08 ·

10

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

MahnaZ

برو کنار جلوی نسیمو گرفتی... {-185-}

1392/07/21 - 23:43

Mostafa

ببین من رو این میوه حساسم اگه دستم روت بلند شد نگی چرا

1392/07/21 - 23:48

MahnaZ

چشمم روشن... چی گفتی {-157-} خیلی وقته ماساژ نشدیا {-129-} دیگه نبینم تکرار کنیا {-63-} اینهمه تو رفتی تو پستای ما انارمونو کش رفتی حالا ما یکم اومدیم دورهمی بخوریم که تنها نباشی... {-194-}

1392/07/22 - 00:03

Mostafa

1392/07/22 - 00:47

ıllı YAŁĐA ıllı

{-138-} از دست شما بشراي #شكمو {-32-} {-177-}

1392/07/22 - 06:33

Mostafa

یه سوال اینو برا کی گذاشتی؟
اگه برای منه اینا اینجا چیکار میکنه؟

1392/07/22 - 14:24

MahnaZ

مصطفی باز داری سیستم نانجیب رو دنبال میکنیا... {-139-}

1392/07/23 - 00:41

Mostafa

ببین بیا تو مورد انار کنار بیا من بقیه جاها کنار میام باهات

1392/07/23 - 00:55

MahnaZ

نچ {-167-} منم انار دوست میدارم {-119-}

1392/07/23 - 01:26

Mostafa

1392/07/23 - 22:07

Mostafa

تا حالا فکرکردي اگرخدابه
حضرت ابراهيم امرمي کرد به جاي پسرش
زنشو قرباني کنه اين مراسم
هرسال باچه شکوهي تکرار مي شد!!؟

3 دیدگاه · 1392/07/21 - 12:59 ·

8

Majid

رگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/19 - 00:47 ·

6

ıllı YAŁĐA ıllı

بهانه

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تا طلوع صبح خورشید و دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من

اسم تو هر چی که میگم
همه تکرار تو حرفهای دل من
چشم تو هر جا که میرم
جاری تو چشمهای منتظر من

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمید

تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اون و هیچ جا ندیدم
تو رو از نگات شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با تو یک خاطره ساختم

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن

ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من

#متن #شعر #معين #بهانه {-35-}

دیدگاه · 1392/07/18 - 14:34 در متن ترانه ·

8

iman

سیگار میسوزه ، کم میشه ولی تکرار میشه !
من میسوزم ، کم میشم ولی دیگر تکرار نمیشم …

دیدگاه · 1392/07/17 - 23:53 ·

6

MahnaZ

این #سیگاری که می کشم . . .

همان #فریاد هایی است که نمی توانم بزنم . . .

همان #حرف هایی که یارای گفتن به کسی ندارم . . .

همان #دلتنگی هایی که روز به روز #پیرم میکند . . .

همان #خاطراتیست که نه #تکرار می شوند و نه #فراموش . . .

همان #تنهایی هایی که کسی پرش نمی کند . . .

....همان #درد هایی که #درمان ندارند

این #سیگار را دوست می دارم . . .

3 دیدگاه · 1392/07/16 - 23:16 ·

11

...

وقتی توبامن نیستی
ازمن چه میماند؟
ازمن جزاین هرلحظه فرسودن چه میماند؟
غیرازخیال خسته ازتکرارتنهایی
غیرازغباری درلباس تن چه میماند؟

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/16 - 17:33 ·

3

Noosha

شاید با هم بودن را نتوان تکرار کرد…

اما به یاد هم بودن را هر لحظه..

میتوان تکرار کرد…

دیدگاه · 1392/07/16 - 11:05 ·

5

MahnaZ

#یارسول_الله !
مثل #تو دیگر در پهنه #زمین #تکرار نخواهد
شد،اما با تکرار #صلوات بر #تو، #نور #حضورت را در #قلب
خود #احساس مى کنم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/07/12 - 13:39 در حسینیه ·

8

♥هـــُدا♥

حرفهآﮮ عآشقانهـ ات

براﮮ من تمآم احساسِ زندگـﮯ بود..

وَ براﮮ تـــو

تکرار کلمآتــِ تکرارﮮ براﮮ دیگرﮮ..

نآگهان ، اتفآقـﮯ ، لحظهـ اﮮ ، شکســــتم..

در این سوء تفآهمـــ سآده شکســــتم...

... ادامه

دیدگاه · 1392/07/11 - 13:40 ·

8

MahnaZ

#خداوندا
خسته ام از فصل سرد #گناه و دلتنگ روزهای #پاکم …
#بارانی بفرست ، #چترگناه را دور انداخته ام !

شبتون قشنگ .. زیبا... {-43-}

4 دیدگاه · 1392/07/11 - 01:59 در حسینیه ·

11

Mostafa

بچه #آفتابپرست {-41-}

8 دیدگاه · 1392/07/9 - 15:59 در حیوانات با مزه ·

10

MahnaZ

کل کل #حمیدمصدق و #فروغ #فرخ_زاد در شعر معروف #سیب

" #حمیدمصدق خرداد ۱۳۴۳ ″

#تو به من خندیدی و نمی دانستی
#من به چه دلهره از باغچه همسایه #سیب را دزدیدم
#باغبان از پی من تند دوید
#سیب را دست #تو دید
#غضب_آلود به من کرد #نگاه
#سیب دندان زده از دست تو افتاد به #خاک
و #تو رفتی و هنوز ،
سال هاست که در #گوش من آرام آرام
#خش #خش گام تو تکرار کنان می دهد #آزارم
و #من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا #باغچه کوچک ما #سیب نداشت

״ #جواب زیبای #فروغ #فرخ_زاد به #حمیدمصدق ״

#من به #تو خندیدم
چون که می دانستم
#تو به چه دلهره از باغچه همسایه #سیب را دزدیدی
#پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی #باغبان باغچه همسایه
#پدرپیر من است
#من به #تو خندیدم
تا که با #خنده تو پاسخ #عشق تو را خالصانه بدهم
#بغض چشمان تو لیک #لرزه انداخت به #دستان #من و
#سیب دندان زده از دست من افتاد به #خاک
#دل من گفت : برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد #گریه #تلخ تو را ... .
و #من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام
#حیرت و #بغض تو تکرار کنان
می دهد #آزارم
و #من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر #باغچه خانه ما #سیب نداشت

2 دیدگاه · 1392/07/9 - 14:52 در شعر و داستان ·

9

یافتن پست: #تکرار

تفکیک